این یک سرقت ادبی ، وبلاگی است البته با اطلاع قبلی صاحب وبلاگ
خسته ام ، خسته از این بازی بی عاقبتم
از حریف اگر و شاید و اما نشدن ...
زخم را می زنی و منکر این رفتاری
آرزو شد به دلم جرأت حاشا نشدن
خسته از اینکه به جایی نرسیدیم هنوز
بار سنگین من و تو .. و چرا ما نشدن؟
آن قدر خسته که این لحظه اگر مرگ رسد
تا خود صور قیامت هوس پا نشدن
آن قدر خسته از امروز که حسرت شده است
باز بازیچه ی دل خسته ی فردا نشدن
خسته چون سرو که آزادگیش خصلت اوست
پای در ریشه و دل بسته ی اینجا نشدن
"ماهی تنگ کسی نیستم ،آزاد و رها
بر خلاف جهت رودم و دریا نشدن ..."
ساده که میشوی
همه چیز خوب میشود
خودت
غمت
مشکلت
غصه ات
هوای شهرت
آدمهای اطرافت
حتی دشمنت
یک آدم ساده که باشی
برایت فرقی نمیکند که تجمل چیست
که قیمت تویوتا لندکروز چند است
فلان بنز آخرین مدل ، چند ایربگ دارد
مهم نیست
نیاوران کجاست
شریعتی و پاسداران و فرشته و الهیه
کدام حوالی اند
رستوران چینی ها
گرانترین غذایش چیست
ساده که باشی
همیشه در جیبت شکلات پیدا میشود
همیشه لبخند بر لب داری
بر روی جدولهای کنار خیابان راه میروی
زیر باران ، دهانت را باز میکنی و قطره قطره مینوشی
آدم برفی که درست میکنی
شال گردنت را به او میبخشی
ساده که باشی
همین که بدانی بربری و لواش چند است
کفایت میکند
نیازی به غذای چینی نیست
آبگوشت هم خوب است
ساده که باشی
آدمهای ساده را دوست داری
بوی ناب آدم میدهند
واسه یه شب .... هواشو داشته باش ... هوای خیلی از شباتو داشته ..............
"راز دل" شاعر : بهادر یگانه
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من
این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر
سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
دل دیوانه ی من به غیر از محبت گناهی ندارد ، خدا داند
شده چون مرغ طوفان که جز بی پناهی ، پناهی ندارد ، خدا داند
منم آن ابر وحشی که در هر بیابان به تلخی سرشکی بیفشاند
به جز این اشک سوزان ، دل نا امیدم گواهی ندارد ، خدا داند
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
دلم گیرد هر زمان بهانه ی تو ، سرم دارد شور جاودانه ی تو
روی دل بود به سوی آستانه ی تو
تا آید شب ، در میان تیرگی ها ، گشاید تن ، روح من به شور و غوغا
رو کند چو مرغ وحشی ، سوی خانه تو
ای بی وفا ، راز دل بشنو ، از خموشی من ، این سکوت مرا ناشنیده مگیر
ای آشنا ، چشم دل بگشا ، حال من بنگر ، سوز و ساز دلم را ندیده مگیر
امشب که تو ، در کنار منی ، غمگسار منی
سایه از سر من تا سپیده مگیر
ای اشک من ، خیز و پرده مشو ، پیش چشم ترم
وقت دیدن او ، راه دیده مگیر
این شعر جریان خاصی داره باعثش یکی از دوستان خیلی عزیزمه که آهنگ پیشواز گوشیش یه تیکه از این شعره همون قسمتی که قرمز شده
خیلی دوست داشتم بدونم شعر از کیه و کی اینو خونده
اگه دوست داشتید دنبال آهنگ راز دل با صدای علیرضا قربانی بگردید
من که عاشق این آهنگه شدم چون خیلی محشره
گذاشتم اینجا تا شما هم بخونید
چقدر خسته ام ... از دنیایی که باید به دندان بگیرمش
چقدر بی تفاوت شده ام برای حساب شدن در ذهن آدم ها
از نسبت دادن خودم به صفت های متروکه ...
سرم را بالا می آورم ... ذهنم را از قضاوت ها پس می گیرم
دوباره آدمک ها را آدم حساب می کنم
دوباره برق ِ زیر آستین را به اشتباه دید نسبت می دهم
دوباره جای دندان ها را روی تنم می شمرم تا 32 بار از دل خودم در بیاورم
این همه گرگ های بی گناه را ...............
تزریق می کنم تمام امید ها را به سلول های خاکستری ام ...
راه می افتم در داشته هایم ... در دوست خطاب شدگانم ...
پرسه می زنم در خاطره ها ... شب های فلاش خورده ...
روز های گرمسیر ِ دوست داشتنی
یادم می افتد چقدر دزدیدم حرف حقم را مبادا دلشان را به آب دهم ....
چقدر خوردم ... حرفی را که دیگر دلم هم برایش جایی نداشت
گذاشتم تمام دنیا آرام روی پاهایم بخوابد ...
و صدای درونم را در گونی کردم .... که تکثیر درد هایم ...
به سلول های سر خوششان سرایت نکند
انکار کردم ، گالــــــــیور را که لی لی پوتیان به قد ِ خودشان شک نکنند
دیگر جایی برای بد خلقی های خودم هم ندارم ....
بریده ام از اعتبار دادن به فردایی که نا تنی ترین برادر امروز است
جریح شده ام ... شبیه اسلحه ای که از قاب شدن به دیوار خسته است
می خواهم در بروم گلوله ای که کاری به انصاف ندارد ........
خسته ام ...
از مکمل بودن برای نقش اولی که روی دیالوگ های خودش هم نمی ایستد
خسته ام از ژکوند به ارث مانده از آبرو داری
خسته ام از چند ساله هایی که خودشان را چند قرن فهمیده حساب می کنند
از اینکه می پندارند تا زیر لایه های زخم خورده ات را
بهتر از گریه های همبستر ِ در رختخوابشان درک میکنند
از اینکه مو را می کشند ...بی آنکه بدانند ماستشان ترش تر از این حرف هاست
.
.
خسته ام ... با لبخندی که برای خودم کنار گذاشته ام
می خواهم از این بعد خیره بمانم ....
به اپرایی که بر پا میشود ....
به نقشی که برایم با تمام خیر خواهی هایشان کنارگذاشته اند
به صفت هایی که به تنم الصاق می کنند
خسته ام ... اما دنیا که بخوابد ... دوباره به خودم خواهم رسید ....
دوباره روی دیوار خط می اندازم ...
که تقویم خوبی برای خراش های خورده و به روی نیاورده است ....
لال بودن نسبت به دیگران آنقدر تو را با تشویش هایت صمیمی می کند
که دلت نمی آید حتی به باورهای ویلچرنشینشان بخندی .
و با خودت کنار نیامدن را ... به هزار تایید ِ بی اصالت ترجیح می دهی
با عرض سلام خدمت همه اعضای محترم سروش دل و تشکر ویژه از سارا خانم که مثل همیشه به ما لطف کردن و با پست زیباشون ما رو شرمنده خودشون کردن
در مورد این سفر به قول آبجیم حتما باید دعوت شده باشی که بتونی بری اگه دعوتت نکرده باشن نمیتونی به اونجا بری
سختی های خیلی زیادی داره ولی شیرینی زیارت قبور ائمه تمام این سختی هارو برای آدم شیرین میکنه و همه چیز از یادت میره
اونقدر اون لحظات شیرینه که نمیشه با کلمه و جمله توصیفش کرد فقط دعا میکنم که خدا قسمتتون کنه و برید و خودتون این لحظات ناب رو تجربه کنید
مخصوصا زمانهایی که قبل نماز صبح و تو دل شب یه کنج خلوت پیدا میکنی و با خودت و دلت و خدای خودت خلوت میکنی اونقدر راحت میتونی حرف دلتو بزنی که باورت نمیشه
بعد بیرون اومدن از حرم اونقدر سبک شدی که هیچ وقت تجربه این همه سبکی و آرامش رو نداشتی
امسال خدا لطف کرد و من و خانومم به اتفاق پسر کوچولوم که 15 ماهشه مشرف شدیم به زیارت کربلا
اگر بخوام همه خاطراتو بنویسم خیلی زیاد میشه فقط بذارید جریان عکس گرفتن از داخل حرمو تعریف کنم
به دلیل مسائل امنیتی وقتی میخوای وارد حرم بشی حالا فرقی نمیکنه کدوم حرم بارها و بارها تفتیش بدنی انجام میدن و هر چیزی که همراهت باشه رو چندین بار میگردن
مثلا یه آتلی که من به مچ پام بسته بودم هر بار تو تفتیش بدنی بهش گیر میدادن و باید جورابو در می آوردم تا کامل بازرسیش کنن بعد بذارن برم تو حرم
مثلا از دم در تا داخل حدود 3 بار بازرسی میکردن تا بتونی وارد بشیو همه چیز مثل دوربین و گوشی و هر وسیله برقی و الکترونیکی که همراهت بود ممنوع بود و باید تحویل صندوق امانات میدادی
ولی من چون به خانم دکتر قول داده بودم براش عکس بگیرم یه شب که کربلا بودیم قبل نماز صبح همگی رفتیم حرم و دوربینو من داخل پوشک حسام ادین قایمش کردم و رفتیم داخل حرم خدا رو شکر تو 3 بار تفتیش پیداش نکردن و بعدشم تو حرم گذاشتمش تو کیف و بعد عکس فوری تو کیف قایمش میکردم البته اونجا هم پر ماموره و باید مراقب باشی که نگیرنت
خلاصه بعدشم با همین ترفند از حرم امام حسینم عکس گرفتم و عکسای آخر بود که یکی از مامورا دوربینو تو دستم دید و اومد طرفم دوربینو گرفت
شانس آوردم آدم خوبی بود و عکسا رو پاک نکرد و گفت چطوری آوردی تو منم گفتم تو ساک خانومم بوده اورده تو حرم
کفت سریع برو تحویل صندوق امانات بده به کسی هم نشون نده
ما هم که عکسارو انداخته بودیم خیالمون راحت شده بود بردیم دادم به صندوق و بعد زیارت رفتیم گرفتیم
حالا اگه عکساش خوب نشده به بزرکی خودتو ببخشید چون نه من عکاس حرفه ای هستم و نه مهلت زیادی بود که بتونم زاویه عکسارو تنظیمش کنم
راستی عکس ضریح جدید امام حسینم رو ببنید که واقعا محشره ببنید ایرانیا چیکار کردن
یه شعری هم یه مداحی اونجا خوند که دل همه رو آتیش زد
این ضریح عجمی کاش بیاید به تنت
جای آن پیرهنی را که عربها بردند
التماس دعا
اینم از عکسها
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( سه شنبه 92/1/27 :: ساعت 12:11 عصر )
سال نومی شود.زمین نفسی دوباره می کشد.برگ ها به رنگ در می آیند و گل ها لبخند می زند
و پرنده های خسته بر می گردند و دراین رویش سبز دوباره...من...تو...ما...
کجا ایستاده اییم.سهم ما چیست؟..نقش ما چیست؟...پیوند ما در دوباره شدن با کیست؟...
زمین سلامت می کنیم و ابرها درودتان باد و
چون همیشه امیدوار وسال نو پیشاپیش مبارک...
امسالم گذشت با بدی و خوبیش با زشتی و زیباییش با تولد و مرگش با همه چیزاش گذشت و رفت امیدوارم سالی که در پیش رو دارید سالی سرشار از خیر و برکت و شادی و موفقیت و عاقبت به خیری برای خودتون و خانوده محترمتون باشه
یه تشکر ویژه ویژه هم باید از خانم دکتر عزیز مدیریت محترم وبلاگ سروش دل بکنم که با وجود این همه مشغله کاری و گرفتاریهای خودشون بازم اینجارو رها نکرد و مثل همیشه با مدیریت قوی خودشون نذاشت چراغ سروش دل خاموش بمونه
جا داره یادی هم بکنیم از مادر عزیزشون که دیگه در کنارشون نیست و نوروز امسالو با جای خالیش و مرور خاطرات شیرین گذشته اون مادر باید بگذرونن
من حقیرم یک سالی در خدمتتون بودم درسته حضور پر رنگی نداشتم اما سر زدن به سروش دل جز کارهای هر روزم بود و می اومدم و از مطالب زیبای همگی دوستان استفاده میکردم
فکر میکنم این آخرین پستم تو امسال باشه در ضمن من به سلامتی عازم سفر کربلا هستم نایب الازیاره از طرف همگیتون هستم
شما هم برا من رو سیاه دعا کنید
یا حق
تو را در صبح گلشنها ،
به هنگام عبادت ها ،
به وقت هدیه دادن ها ،
به هنگام نجابت ها ،
به وقت نور باران ها ،
به هنگام شهادت ها ،
به وقت حمد کردن ها ،
به هنگام سعادت ها ،
به وقت خنده کردن ها ،
به هنگام حکایت ها ،
به وقت ناز کردن ها ،
به هنگام حلاوت ها ،
به وقت لرزه ی تن ها ،
به هنگام شکایت ها ،
به وقت یاد کردن ها ،
به هنگام طبابت ها ،
به وقت سر سپردن ها ،
به هنگام ملامت ها ،
به وقت سجده کردن ها ،
به هنگام تلاوت ها ،
به وقت گوش دادن ها ،
به هنگام روایت ها ،
به جان و دل خریدم من ،
تو را
خواندم و بوییدم ،
تو را
در دل پرستیدم ،
تو را
ای برتر از نیکی ،
«« خدای خود بنامیدم . »»
مناظره «پژو» و «پراید» عنوان مطلب طنزیست که به قلم «سعید سلیمانپور» با رخصت از مرحوم پروین اعتصامی در روزنامه تهران امروز منتشر شده است .
متن این شعر طنز به این شرح است:
«پژو» یکروز طعنه زد به «پراید»
که تو مسکین چقدر یابویی!
با چنین شکل ضایعی بالله
بیجهت توی برزن و کویی
رنگ لیمویی مرا بنگر
ای که تیره، شبیه هندویی
من تمیزم ولی تو ماه به ماه
مطلقاً دست و رو نمیشویی
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( چهارشنبه 91/12/9 :: ساعت 4:26 عصر )