عشق از ازل است و تا ابد خواهد بود جوینده ی عشق بی عدد خواهد بود فردا که قیــامت آشکارا گردد هرکس که نه عاشق است رد خواهد بود
آموزگار نیستم
تا عشق را به تو بیاموزم
ماهیان نیازی به آموزگار ندارند
تا شنا کنند
پرندگان نیز آموزگاری نمی خواهند
تا به پرواز در آیند
شنا کن به تنهایی
پرواز کن به تنهایی
عشق را دفتری نیست
بزرگترین عاشقان دنیا
خواندن نمی دانستند
نزار قبانی
کلا از کسانی که از لفظ " بالاخره " استفاده می کنند خوشم می آید ؛ تا کسانی که از " شاید " استفاده می کنند ! چـون در " بالاخره به دستش می آورم " ... امـیدی هست که ... در " شاید به دستش بیـاورم " نیست ! این همان حسی است که در مورد کلمه ی "غمگین " نسبت به "ناراحت" دارم . چـون کسی که غمگین است ، امید به شادی دارد ؛ ولی کسی که ناراحت است از شادی قطع امید کرده و با ناراحتی همدم شده و "عادت" کرده ... رادیو 7
اگـــر یک نفــر هـــر آنچه که از درونش برمـــی آید را ... بنـــویسد ؛ بی شک از درون ِ او کســــی رفته است !
اهلِ سرزمین گل و بلبلم.
رؤیاهام ،
آرزوهام ،
خاطرههامو مصادره کردن.
دست راستم توقیفه.
نوک مدادم شکسته.
یه خیاطْباشیِ ناشی
با نخ سوزن لبامو دوخته ...
اما هنوز زندهام !
اگه نفس کشیدن
تنها معنیِ زنده بودن باشه ،
اگه زندگی
همین جون دادن دم به دم باشه ،
هنوز زندهام
یغما گلرویی
حرف ها دارم اما ... بزنم یا نزنم؟
با توام، با تو، خدا را، بزنم یا نزنم؟
همهی حرف دلم با تو همین است که «دوست ...»
چه کنم؟ حرف دلم را بزنم یا نزنم ؟
عهد کردم دگر از قول و غزل دم نزنم
زیر قول دلم آیا بزنم یا نزنم ؟
گفته بودم که به دریا نزنم دل اما
کو دلی تا که به دریا بزنم یا نزنم ؟
از ازل تا به ابد پرسش آدم این است :
دست بر میوهیِ حوا بزنم یا نزنم ؟
به گناهی که تماشای گل روی تو بود
خار در چشم تمنا بزنم یا نزنم ؟
دست بر دست همهیِ عمر در این تردیدم
بزنم یا نزنم؟ ها؟ بزنم یا نزنم ؟
قیصرامین پور
هرگز نمیتوان
گل زخمهای خاطرهای را ز قلب کَند
که در این سیاه قرن
بی قلب زیستن
آسانتر است ز بی زخم زیستن
قرنی که قلب هر انسان
چندیدن هزار بار
کوچکتر است
از زخمهای مزمن و رنجی که میکشد
نصرت رحمانی
آنقدر زمین خوردهام که بدانم
برای برخاستن
نه دستی از برون،
که همتی از درون لازم است.
حالا اما ...
نمیخواهم برخیزم
در سیاهیِ این شب بیماه
میخواهم اندکی بیاسایم
فردا
فردا
برمیخیزم
وقتی که فهمیده باشم چرا
زمین خوردهام ...
فریبا عرب نیا
بی تو آن ظلمی که شادی کرد با من؛ غم نکرد
گریه هم یک ذره از اندوه هایم کم نکرد
آن قدر دنیای ما با هم تفاوت داشت که
خطبه های عقد هم ما را به هم محرم نکرد
راز دور افتادنم از خویش را از کس نپرس
هیچکس ظلمی که من بر نفس خود کردم نکرد
نیست تأثیری در ایما، لالها فهمیده اند
اینکه ده انگشت، کار یک زبان را هم نکرد
نه هراس از آتش دوزخ، نه اخراج از بهشت
آخرش هم آدمی را هیچ چیز آدم نکرد
اصغر عظیمی مهر
نگرانم! ولی چه باید کرد
عشق، دلواپسی نمیفهمد
درد من، خط ِ میخی است عزیز
درد من را کسی نمیفهمد !
بغض کردن میان خندیدن
تکیه دادن به کوه نامرئی
خستهام از ضوابط عُرفی
خستهام از روابط شرعی
هیچکس، هیچکس نمیداند
به نگاهت چه عادتی دارم
هیچ فرقی نمیکند دیگر
ــ اینکه با تو چه نسبتی دارم ــ
تف به هرچه اصـول، هرچه فـُروع
تف به هرچه ثواب، هرچه گناه
توی تاریکخانهی دنیا
عقل جن است و عشق بسمالله !
« چشمهایت نگاه خیسم را
مثل برق سهفاز میگیرد»
تو برایم جرقهای وقتی
خانه را بوی گاز میگیرد !
زیر آتشفشان جنگ تو
یخ هرچیز آب خواهد شد
مثل یک سرزمین بیسرباز
همهچیزم خراب خواهد شد ...
تو مرا زجر میدهی عشقم
مازوخیسمی که دوستش دارم
من به اشغال تو درآمدهام
ــ صهیونیسمی که دوستش دارم ــ
یاسر قنبرلو