محض خوبی، اصل شادی، عین آگاهیست گاهی
کورهراهی رو به ناپیدای گمراهیست گاهی
گاه سرکش، گاه خونی، پنجه خونریز شاهین
لیز و لغزان و گریزان، پولک ماهیست گاهی
گاه شعر آسمانفرسای حافظ، سخت موجز
شبهابیاتی خراب و سست و افواهیست گاهی
بی نگاهی، بی کلامی، شرمی از حتی سلامی
ماجرایی با همین داغی و کوتاهیست گاهی
قلب حکاکیشده روی چناری، یاد یاری
اشک افتاده به روی کاغذی کاهیست گاهی
اتفاقی در خیال شاعر از خویش خسته
اختلافی در حساب مرد بنگاهیست گاهی
گاه تنها شانه امنی برای گریه کردن
زیر بارانهای وحشی چتر همراهیست گاهی ..
عشق چیزی نیست، حالی نیست، آیینهست و ماییم
آه، این آیینه هم زنگاری و آهیست گاهی
گاه باید رفت، باید رفت و تنها رفت، اما...
عاشقی محکمترین برهان خودخواهیست گاهی!
امیدمهدی نژاد
هر روز دیدار تو باشد روز عید است!
فطر و غدیر و مبعث و قــــربان ندارد
ناصر حامدی
مثل اینکه باز نوبت عیدی دادن شد و خانم دکتر غیبش زد (برای کم شدن هزینه ها :> ) (اسکروچ)
از طرف خودم این عید بزرگو به تمام عزیزان سروش دل تبریک میگم
ما رو هم دعا کنید
پاییز میرسد که مرا مبتلا کند تقدیم به دکتر سارا به مناسبت رسیدن پاییز البته اگه آخر هفته سری به اینجا بزنه امیدوارم که همیشه شاد و سلامت باشه
با رنگهای تازه مرا آشنا کند
پاییز میرسد که همانند سال پیش
خود را دوباره در دل قالیچه جا کند
او میرسد که از پس نه ماه انتظار
راز درخت باغچه را برملا کند
او قول داده است که امسال از سفر
اندوههای تازه بیارد، خدا کند
او میرسد که باز هم عاشق کند مرا
او قول داده است به قولش وفا کند
پاییز عاشق است، وَ راهی نمانده است
جز اینکه روز و شب بنشیند دعا کند
شاید اثر کند، و خداوند فصلها
یک فصل را بخاطر او جا به جا کند
تقویم خواست از تو بگیرد بهار را
تقدیر خواست راه شما را جدا کند
خش خش، صدای پای خزان است، یک نفر
در را به روی حضرت پاییز وا کند
علیرضا بدیع
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
یک فضای خالی
و حتی در بهترین لحظهها
و عالیترین زمانها
میدانیم که هست
بیشتر از همیشه
میدانیم که هست
جایی میان قلب هست
که هرگز پر نمیشود
و ما
در همان فضا
انتظار میکشیمُ ..
انتظار میکشیم
چارلز بوکوفسکی
به اسم مرداد
مى گذرند ،
روزهایى
که بى تو
سرد تر از
زمستان است ..!
مهدى . ج . و
من ساکن تهرانم
آنها ساکن کوبانی، موصل، زمار، شنگال(سنجال)،
عرسال و غزه
من تو را میبوسم
و برایت شعر مینویسم
آنها معشوقهشان را میبوسند
و دفن میکنند !
زانیار برور
آتش باشی
برای تو هیزم میشوم
دریا بروی
پارو
تو همیشه درست پنداشتهای
دل من
شبیه تکه سنگی است
که میخواهم
تو با همه خستگیهایت
یک لحظه
به من تکیه کنی
شمس لنگرودی
رفتهای چندیست تا خالی شوی از ما و منها
خوش ندارم ناخوش احوالت کنم با این سخنها
گریه کردم بیتو روی شانههای جالباسی
عطر تلخت مانده روی تکتکِ این پیرهنها
بعد تو باد است حرف عالم و آدم به گوشم:
پندهای پیرمردان... شایعات پیرزنها ...
رفته بودی.. مثل اشک از چشمها افتاده بودم
کاش برگردی که افتد باز اسمم در دهنها
کیستی ای عشق؟ دور از امن آغوش تو اینجا
بوسه معنایی نمیگیرد فراتر از بدنها
کیستی ای عشق؟ وقتی نیستی در سوگ و سورم
چیست فرق پیرهنهای عروسی با کفنها ؟
***
حوض بیماهی، حیاط برگریزان، چای بَدطعم
باز با گلپونهها "من ماندهام تنهای تنها"
علیرضا بدیع
من گفـــتم: مــــرا با آنچه از اسرار نهانم می دانی مفتضح نکن... و در کیفر آنــچه در خلوت هایم انجام داده ام... شتاب ننما! و تو گفتــی: چه خیال کرده ای ؟! من مهربان تر از آنم که تو را ببخـــشم... و بعد رسوایت کنم!
منتظرم
شبیه یک آهنگ غمگین قدیمی
در آرشیو رادیو
زنگ بزن
بگو که میخواهی
مرا بشنوی
آزاد نوروزى