حالا نوبت مردهاست....: مردان برای حمل اشیاء سنگین و کشتن سوسک و عنکبوتها خوب هستند.
شاید باور نکنید اما شما همیشه یک پزشک همراه خود دارید که آماده پاسخ به نیازهای پزشکیتان است. این پزشک، روان ماست. 5 توصیه عجیب زیر را بخوانید تا باورتان شود.
1. آلرژی دارید؟ بخندید!
وقتی دچار آلرژی میشوید، سعی کنید خود را در موقعیت خندیدن قرار دهید. شرکتکنندگان در تحقیقی که از سوی محققان ژاپنی انجام شده بود.زمانیکه به تماشای یک فیلم خندهدار نشسته بودند کمتر دچار حساسیتمیشدند اما همین افراد زمانیکه به تماشای یک فیلم جدی نشستند، پیاپی عسطه میکردند. خنده موجب عملکرد سریع سیستم عصبی پاراسمپاتیک شما میشود و سبب میشود فرد کمتر دچار حساسیت شود.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( شنبه 91/3/20 :: ساعت 11:58 صبح )
زندگی را نخواهیم فهمید اگر
زندگی را نخواهیم فهمید اگر
از همه گلهای سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گلسرخی را
بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر
دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی
بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند.
زندگی را نخواهیم فهمید اگر
عزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( شنبه 91/3/20 :: ساعت 11:48 صبح )
بدون رژیم گرفتن، لاغر شوید
متخصصان تغذیه و سلامت کانادا شیوهای سالم و بدون درد و ناراحتی را برای کاهش وزن ارایه دادند.
راهکارهایی که این محققان ارایه کردند به قرار زیر است:
لقمههای کوچک بردارید، اما مدت بیشتری غذا را بجوید.
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( چهارشنبه 91/3/17 :: ساعت 6:38 عصر )
یک سال گذشت این هم:
ته دیگه طلایی رنگ خوشمزه هم نشدیم دو نفر سرمون دعوا کنند
شلغمم نشدیم یکی کوفتمون کنه خوب شه.....!!
ویرگول هم نشدیم هر کی بهمون رسید مکث کنه
قره قوروتم نشدیم دهن همه رو آب بندازیم
لاک پشتم نشدیم گشت ارشاد نتونه به لاکمون گیر بده
خربزه هم نشدیم هر کی می خورتمون پای لرزش هم بشینه
موبایل هم نشدیم ، روزی هزار بار نگامون کنی
پایان نامه هم نشدیم ازمون دفاع کنن
ادامه مطلب...
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( سه شنبه 91/3/9 :: ساعت 6:19 عصر )
شیطان و کودک
دو پسر بچه ی سیزده و چهارده ساله کنار رودخانه ایستاده بودند که در آن هنگام یک مرد شرور که بزرگ و کوچک فرقی برایش نداشت، برای سر کیسه کردنشان سراغ آنها رفت، ابتدا به پسر بچه ی سیزده ساله که خیلی زرنگ و باهوش بود گفت: "من شیطان هستم اگر به من یک سکه ندهی همین الان تو را تبدیل به یک خوک می کنم" پسر بچه ی سیزده ساله زبر و زرنگ خندید و او را مسخره کرد و برایش صدایی در آورد!
مرد شرور از رو نرفت و به سراغ پسر بچه ی چهارده ساله رفت و گفت: "تو چی پسرک! آیا دوست داری توسط شیطان تبدیل به یک گاومیش شوی یا اینکه الآن به ابلیس یک سکه می دهی؟ "پسر بچه ی چهارده ساله که بر عکس دوست جوانترش خیلی ساده بود با ترس و لرز از جیبش یک سکه ی پنجاه سنتی درآورد و آن را به مرد شرور داد!
مرد شرور پس از گرفتن سکه ی پنجاه سنتی از پسرک ساده به سراغ پسرک سیزده ساله رفت و خشمش را با زدن لگد و مشت بر سر او خالی کرد و بعد رفت.
چند دقیقه بعد پسرک زرنگ به سراغ پسر ساده آمد و دید او در حال اشک ریختن است، علت را جویا شد، پسرک گفت: "با آن پنجاه سنت باید برای مادر مریضم دارو می خریدم"
پسرک سیزده ساله خندید و گفت: "غصه نخور، من سه تا سکه پنجاه سنتی دارم که دوتایش را به تو می دهم." پسرک ساده گفت: "تو که پول نداشتی؟!" پسرک خندید و گفت: "گاهی می شود جیب شیطان را هم زد.