پول می تونه .......
!!!!
پول میتونه سرگرمی
رو بخره اما نه شادی
رو.
Money can buy an amusement, but not happiness
پول میتونه رختخواب
رو بخره اما نه خواب
رو.
Money can buy a bed, but not sleep
پول میتونه غذا
رو بخره اما نه اشتها
رو.
Money can buy a food, but not appetite
پول میتونه دارو
رو بخره اما نه سلامتی
رو.
Money can buy a medicine, but not health
پول میتونه وسیله آرایش
بخره اما نه زیبایی
رو.
Money can buy cosmetic, but not beauty
پول میتونه خدمتکار
بخره اما نه دوست
رو.
Money can buy a servant, but not friend
پول میتونه پست(مقام)رو
بخره اما نه بزرگی
رو.
Money can buy a position, but not greatness
پول میتونه نوکری
رو بخره اما نه وفاداری
رو.
Money can buy a service, but not loyalty
پول میتونه قدرت
رو بخره اما نه اعتبار
رو.
Money can buy a power,but not authority
شما نظرتون چیه ؟
چراغ ها خاموش اند و دروازه ها بسته
محصور شده ایم در یک دور تسلسل خیلی بزرگ
که به ناچار در ان می گردیم و می گردیم و می گردیم
انقدر می گردیم تا چرخ این زندگی خسته ، ترک بردارد بشکند
و گاه گاهی که نسیمی می وزد ،
گاه گاهی که بوی گل های بهار
در خسته راه های پاییزیمان می پیچید ،
گاه گاهی که صدای پای یار در گوش هایمان طنین می افکند
انگار که جادوی این هزار توی تاریک ، مسخ مان کرده باشد ،
انگار که هیچ گاه چنین صدای نشنیده ایم و این نسیم ، را هرگز حس نکرده ایم
راحت سر بر می گردانیم و راهمان را ادامه می دهیم ،
اما به کجا
من نیز نمی دانم
خدایا ، بر چشمانم ببخش رو نگرداندن را ، بیچاره به تاریکی عادت کرده است
خدایا ، بر دلم ببخش آتش نگرفتن را ، طفلکی به خاموشی عادت کرده است
خدایا بر من ببخش ، که راه های سیاه تو در تو بد جور از تو دورم ساخته ، انقدر که حتی
صدایت را نمی شنوم که به سوی خود می خوانی ام
انقدر که ...
زیبایی زندگی به این نیست که چقدر شاد هستی ..بلکه به
این است که دیگران
چقدر از بودن تو شاد هستند
اون شب وقتی به خونه رسیدم دیدم همسرم مشغول آماده کردن شام است.
دستشو گرفتم و گفتم: باید راجع به یک موضوعی باهات صحبت کنم. اون
هم آروم نشست و منتظر شنیدن حرف های من شد. دوباره سایه رنجش و غم
رو توی چشماش دیدم. اصلا نمی دونستم چه طوری باید بهش بگم، انگار
دهنم باز نمی شد. هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که
ذهنم رو مشغول کرده بود، باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود
که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو
پیش کشیدم، از من پرسید چرا؟! اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم
خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد:
تو مرد نیستی.
اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران
اشک می ریخت. می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق
مون اومده و چرا؟ اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش
پیدا کنم. چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم"دوی" شده بودم و
دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم. من و اون مدت ها بود که با هم
غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با
احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم. خونه، 30درصد شرکت و
ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه
رو پاره کرد.
زنی که بیش از 10 سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده
بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون 10 سال از عمرش رو
برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من
کرده، اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم. بالاخره اون
با صدای بلند شروع به گریه کرد، چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر
من این گریه یک تخلیه هیجانی بود. بالاخره مسئله طلاق کم کم داشت
براش جا می افتاد.
فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز
گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی
فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست. وقتی
اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی
خواست به جز اینکه در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش
توجه کنم. اون درخواست کرده بود که در این مدت یک ماه تا جایی که
ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم. دلیلش هم ساده و
قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی
خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه! این مسئله برای من
قابل قبول بود. اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود
که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم
و به خانه آوردم و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از
زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون
صورت روی دست هام بگیرم و راه ببرم!
خیلی درخواست عجیبی بود. با خودم فکر کردم حتما داره دیوانه می شه.
اما برای این که آخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.
وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای "دوی"تعریف کردم اون با صدای
بلند خندید گفت: به هر حال باید با مسئله طلاق روبرو می شد، مهم
نیست داره چه حقه ای به کار می بره.
مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق
شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان
دست هام گرفتم. هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم
و معذب بودیم. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت:
بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.جملات پسرم دردی رو در
وجودم زنده می کرد، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در
ورودی حدود 10متر مسافت رو طی کردیم. اون چشم هاشو بست و به آرومی
گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو! نمی دونم یک
دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم. بالاخره دم در اون رو
زمین گذاشتم. رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت. من هم
تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم. روز دوم هر دومون
کمی راحت تر شده بودیم، می تونستم بوی عطرشو استشمام کنم. عطری که
مدتها بود از یادم رفته بود.
با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده
بودم. انگار سال هاست که ندیدمش، من از اون مراقبت نکرده بودم.
متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته، چند تا چروک کوچک
گوشه چشماش نشسته بود. لابلای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده
بود! برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟!
روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو
دوباره احساس کردم. این زن، زنی بود که 10 سال از عمر و زندگی اش
رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم، صیمیت داره
بیشتر و بیشتر می شه، انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره
شاخ و برگ می گیره. من راجع به این موضوع به "دوی" هیچی نگفتم. هر
روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست
هام حمل کنم و راه ببرم. با خودم گفتم حتما عضله هام قوی تر شده.
همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد.
یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که
هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند. با صدای آروم گفت: لباس هام همگی
گشاد شدند. و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر
و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کرد.
انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد،
ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر
درد و رنج رو تحمل کرده بود. انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد.
ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم. پسرم این منظره که پدرش،
مادرش رو در آغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزء شیرین زندگی اش
شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام
احساس اون رو در آغوش فشرد. من روم رو برگردوندم، ترسیدم نکنه که
در روزهای آخر تصمیمم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت
کردم.
همون مسیر هر روز، از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی. دست های
اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم،
درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در آغوش گرفتم
به سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم. انگار ته دلم یک چیزی می
گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه،
من در حالی که همسرم در آغوشم بود با خودم گفتم: من در تمام این
سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده
بودم.
اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم، وقتی رسیدم بدون
این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم. نمی خواستم حتی یک
لحظه در تصمیمی که گرفتم، تردید کنم. "دوی" در رو باز کرد و من بهش
گفتم که متاسفم، من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من
نگاه می کرد، به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمی کنی تب داشته
باشی؟ من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم، من جدایی رو نمی خوام.
این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم. به هیچ وجه نمی خوام اون رو
از دست بدم. زندگی مشترک من خسته کننده شده بود، چون نه من و نه
اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی
مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به
خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد
برده بودیم. من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که
همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ
همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. "دوی" انگار تازه
از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و
رفت.
من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک
سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم.دختر گل فروش پرسید: چه
متنی روی سبد گل تون می نویسید؟ و من در حالی که لبخند می زدم
نوشتم: از امروز صبح، تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم، تو
رو با پاهای عشق راه می برم، تا زمانی که مرگ، ما دو نفر رو از هم
جدا کنه و امیدوارم که فقط مرگ مارو از هم جدا کنه ...
درسته، جزئیات ظریفی توی زندگی ماها
هست که از اهمیت فوق العاده ای برخورداره ولی در بعضی مواقع از
اونها غافل هستیم. مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه، مهم و
ارزشمندند. این مسایل خانه مجلل، پول، ماشین و مسایلی از این قبیل
نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی آفرین نیستند.
پس در زندگی سعی کنید زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های
ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد برده اید رو یادآوری و
تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و
بیشتر بین شما و همسرتون می شه، انجام بدید. زندگی خود به خود دوام
پیدا نمی کنه.
به عشق عادت نکنید بلکه با عشق زندگی کنید
این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید ...
دلدارترین دلداران..
نزدیک تر از رگ گردنی و
دور تر از ..... دید چشمانم
دلداری و شکیب و شنونده
من ز شرم روی تو گریانم
همیشه دست نیاز دارمو مینالم
من از اینکه شکوه نمیکنی حیرانم
ما منتظریم از سفر برگردی
یک روز شبیه رهگذر برگردی
با کاسه آب و مجمری از اسپند
ما آمدهایم پشت در برگردی
وقتی سر شب که رفتنت را دیدیم
گفتیم نمیشود سحر برگردی
ما منتظر توایم آقا نکند
یک جمعه غروب بی خبر برگردی
من گوشهنشین کوچه برگشتم
ای کاش که از همین گذر برگردی
پرواز نمیکنیم از اینجا باید
در فصل نبود بال و پر برگردی
وقتش نرسیده است ای مرد ظهور
با سیصد و سیزده نفر برگردی؟!
در بسیاری از وبلاگها و سایتها با کلماتی از جمله خوراک یا فید روبرو میشوید و در کنار آنها با آیکونهای شبیه موارد زیر برخورد میکنید :
معرفی خوراک (فید) :
فید، خوراک، آر اس اس یا RSS فناوری است که وبگردی و کار با اینترنت را به کلی متحول نموده است. RSS مخفف
Really Simple Syndication و یا Rich Site Summary است که در کل بهترین راه برای دسترسی به آخرین مطالب و اخبار و نوشتههای یک وبلاگ یا سایت است. این فناوری کاربران را قادر میسازد تا مطالب یک وبسایت را بدون دربرداشتن قالب سایت یا وبلاگ و بدون هر موارد اضافی به صورت خالص ببینند که همین امر به بالا رفتن سرعت بارگذاری مطالب آن سایت یا وبلاگ میانجامد و حجم کار را کاهش میدهد.
?- دسترسی آسان و سریع به مطالب آن سایت یا وبلاگی که مشترک شدهاید، بدون مراجعه به آن سایت یا وبلاگ
?- کاهش هزینههای اینترنت به دلیل کاهش حجم دانلود و کاهش مدت زمان اتصال به اینترنت
?- بررسی هم? مطالب و اخبار وبلاگها و سایتهای مورد علاقه در یک نگاه
?- صرفه جویی در وقت به دلیل عدم نیاز به مراجعه روزانه و پی در پی به سایت یا وبلاگ مورد علاقه
?- جمعآوری مجموعهای از سایتهای مختلف و مورد علاقه در یک بسته (مانند گوگل ریدر) و جلوگیری از فراموش کردن آدرس سایتها و وبلاگهای مورد علاقه
?- تاثیر ناپذیر بودن سیستم ف… در مقابل سایتها و وبلاگهای مفیدی که به اشتباه ف… شدهاند.
به راحتی هرچه تمامتر و بدون صرف وقت و یا هزینه، بر روی آیکونی شبیه این : و یا شبیه یکی از آیکونهایی که در ابتدای متن عنوان شده کلیک کرده و سپس به صورت زیر عمل میکنیم :
ساده ترین راه، استفاده از اشتراک گوگل و یا (Gmail) است. (باید قبلا در جیمیل عضو شده و یا به طریقی عضو گوگل باشید) به این صورت که پس از کلیک بر روی آیکون مربوط به خوراک (فید) سایت یا وبلاگ مورد نظر، صفحه ای باز میشود که در قسمتی از آن شما میتوانید نوع سرویس خوراک خوان (فید ریدر) مورد علاق? خود را انتخاب کنید که معمولا اکثریت قریب به اتفاق از گوگل ریدر استفاده میکنند. به این صورت که پس از انتخاب گوگل ریدر، گزین? سمت راست یعنی Add to Google Reader را انتخاب نموده و تمام. شما عضو فید این وبلاگ یا سایت شدید. حال هر گاه به گوگل ریدر خود سر میزنید میتوانید بروزرسانیهای این وبلاگ یا سایت را با کلیک بر روی آن (که در لیست سمت چپ وجود دارد) مشاهده نمایید.
ضمنا در صورتیکه یک وبلاگ عضویت در فید خود را در اختیار کاربران قرار نداده بود، می توانید از آیکون فید در کنار آدرس بار یا در کی از نوارهای زیر آدرس بار مرورگر خود (فایرفاکس یا اینترنت اکسپلورر فرقی ندارد) جهت عضویت در فید آن وبلاگ استفاده کنید.
خیر. سرویسهای آنلاین بسیاری این کار را برای شما انجام میدهند اما سادهترین و در دسترسترین آنها همین گوگل ریدر است. همچنین نرم افزارهای از جمله فیدریدر که به صورت پرتابل ارائه میگردد، این امکان را با سهولت هرچه تمامتر برای شما فراهم آورده است.