نه مرادم، نه مریدم، نه پیامم، نه کلامم، نه سلامم، نه علیکم، نه سپیدم، نه سیاهم، نه چنانم که تو گویی، نه چنینم که تو خوانی... نه آنگونه که گفتند و شنیدی، نه سمائم، نه زمینم، نه بهزنجیر کسی بسته و نه برده دینم. نه سرابم، نه برای دل تنهایی تو جام شرابم. نه گرفتار و اسیرم، نه حقیرم، نه فرستاده پیرم، نه بههر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم. نه جهنم نه بهشتم، نه چنین است سرشتم.
این سخن را من از امروز نه گفتم نه نوشتم، بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم:
حقیقت نه بهرنگ است و نه بو، نه به های است و نه هو، نه به این است و نه او، نه بهجام است و سبو.گر به این نقطه رسیدی بهتو سربسته و در پرده بگویم،که کسی نشنود این راز گهربار جهان را.
آنچه گفتند و سرودند تو آنی
تو خود جان جهانی، گر نهانی و عیانی. تو همانی که همه عمر بهدنبال خودت نعرهزنانی،تو ندانی که خود آن نقطه عشقی! تو اسرار نهانی.
همه جا تو !!! نه یک جای ... نه یک پای ... همهای با همهای، همهمهای. تو سکوتی... تو خود باغ بهشتی، تو بهخود آمده از فلسفه چون و چرایی ، به تو سوگند که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی.
در همه افلاک بزرگی... نه که جزئی... نه چون آب در اندام سبوئی...خود اویی
به خود آی
تا بهدر خانه متروکه هرکسی ننشینی و بجز روشنی شعشعه پرتو خود هیچ نبینی و گل و وصل بچینی....
به خود آ
به خود آ
به خود آ
قصیده گاویه!
امروز روز شادی و امسال سال گل |
نیکوست حال ما که نکو باد حال گل |
امروز روز شــــادی و امسال سـال گاو! |
نیکوست حال مـــــا که نکو باد حال گاو! |
شاید بــه یمن عید بگیرد در این بهـــــار |
رنگی ز شــــــــوق ، زندگی پر ملال گاو |
ما ما کند، منم منم نکند گـــــــاه ادعـــا |
احسنت بر تواضع و حسن خصــــال گاو! |
گـــــــه شیر او شود کمک شیر مادران |
شیری که خورده است ز مادر،حلال گاو! |
ویزای هند گیــر و به دهلی برو سپس |
آگاه شــو ز عزت و جــــاه و جلال گاو! |
در جــــــــــاده موقع سفرت احتیاط کن |
وقتی به روی تابلــــو بینی جمـال گاو! |
یک عدّه در فرنگ کـــــــه هستند گاوباز |
لذت همــــــی برند ز جنگ و جدال گاو! |
با مشت و مال گرچه بسی گاو می کشند |
هم فیض می برند گه از مشت و مال گاو! |
از مردمان گــــــــاو در این مرتع جهـــان |
چون چشم خلق تنگ شد اینک مجال گاو! |
زین خیل خوش علف چه بگویم که جمله را |
جوع البقـــــر گرفتـــــه سراسر مثال گاو! |
دنیـــــــــــا محل زرع ولی مــــا پی چَرا |
«من گاو یا شما؟» شده اینک سوال گاو! |
از مهر گاو دم مزن اینقــــدر و هی مگو: |
لرزد دلم چــــو بگذرد از ســــر خیال گاو |
شد شیر و گوشت باعث این عشق بی ریا(!) |
عاشق نگشته ای تو بر آن خط و خال گاو! |
*
القصه بوالفضول! دعا کن ز جان و دل |
باشد که گـــــاو خلق نزاید به سال گاو! |
بولفضول الشعرا
ریچارد وایزمن
روانشناس دانشگاه هارتفوردشایر
چرا برخی مردم بی وقفه در زندگی "شانس" می آورند
درحالی که سایرین همیشه "بدشانس" هستند؟
مطالعه
برای بررسی چیزی که مردم آن را "شانس" می خوانند، ده
سال قبل شروع شد.
می
خواستم بدانم چرا بخت و اقبال همیشه در خانه بعضی ها
را می زند، اما سایرین از آن محروم می مانند. به عبارت
دیگر چرا بعضی از مردم "خوش شانس" و عده دیگر "بدشانس"
هستند؟
آگهی
هایی در روزنامه های سراسری چاپ کردم و از افرادی که
احساس می کنند خوش شانس یا بدشانس هستند خواستم با من
تماس بگیرند.
صدها
نفر برای شرکت در مطالعه من داوطلب شدند و در طول سال
های گذشته با آنها مصاحبه کردم، زندگی شان را زیر نظر
گرفتم و از آنها خواستم در آزمایش های من شرکت کنند.
نتایج
نشان داد که هرچند این افراد به کلی از این موضوع
غافلند، کلید خوش شانسی یا بدشانسی آنها در افکار و
کردارشان نهفته است.
برای مثال، فرصت های ظاهرا خوب در زندگی را در نظر
بگیرید. افراد خوش شانس مرتبا با چنین فرصت هایی
برخورد می کنند، درحالی که افراد بدشانس نه.
با
ترتیب دادن یک آزمایش ساده سعی کردم بفهم آیا این
مساله ناشی از توانایی آنها در شناسایی چنین فرصت هایی
است یا نه.
به هر
دو گروه افراد "خوش شانس" و "بدشانس" روزنامه ای دادم
و از آنها خواستم آن را ورق بزنند و بگویند چند عکس در
آن هست.
به طور
مخفیانه یک آگهی بزرگ را وسط روزنامه قرار دادم که می
گفت: "اگر به سرپرست این مطالعه بگویید که این آگهی را
دیده اید 250 پوند پاداش خواهید گرفت."
این
آگهی نیمی از صفحه را پر کرده بود و به حروف بسیار
درشت چاپ شده بود.
با این
که این آگهی کاملا خیره کننده بود، افرادی که احساس
بدشانسی می کردند عمدتا آن را ندیدند، درحالی که اغلب
افراد خوش شانس متوجه آن شدند.
مطالعه
من نشان داد که افراد
بدشانس عموما عصبی تر از افراد خوش شانس هستند و این
فشار عصبی توانایی آنها در توجه به فرصت های غیرمنتظره
را مختل می کند.
در نتیجه، آنها فرصت های غیرمنتظره را به خاطر تمرکز
بیش از حد بر سایر امور از دست می دهند.
برای
مثال وقتی به مهمانی می روند چنان غرق یافتن جفت بی
نقصی هستند که فرصت های عالی برای یافتن دوستان خوب
را از دست می دهند.
آنها
به قصد یافتن مشاغل خاصی روزنامه را ورق می زنند و از
دیدن سایر فرصت های شغلی بازمی مانند.
افراد خوش شانس آدم های راحت تر و بازتری هستند، در
نتیجه آنچه را در اطرافشان وجود دارد و نه فقط آنچه را
در جستجوی آنها هستند می بینند.
تحقیقات من در مجموع نشان داد که
آدم های خوش اقبال براساس چهار اصل، برای خود فرصت
ایجاد می کنند..
اولا آنها در ایجاد و یافتن فرصت های مناسب مهارت
دارند،
ثانیا به قوه شهود گوش می سپارند و براساس آن تصمیم
های مثبت می گیرند.
ثالثا به خاطر توقعات مثبت، هر اتفاقی نیکی برای آنها
رضایت بخش است،
و رابعا نگرش انعطاف پذیر آنها، بدبیاری را به خوش
اقبالی بدل می کند.
در
مراحل نهایی مطالعه، از خود پرسیدم آیا می توان از این
اصول برای خوش شانس کردن مردم استفاده کرد.
از
گروهی از داوطلبان خواستم یک ماه وقت خود را صرف انجام
تمرین هایی کنند که برای ایجاد روحیه و رفتار یک آدم
خوش شانس در آنها طراحی شده بود.
این
تمرین ها به آنها کمک کرد فرصت های مناسب را دریابند،
به قوه شهود تکیه کنند، انتظار داشته باشند بخت به
آنها رو کند و در مقابل بدبیاری انعطاف نشان دهند.
یک ماه
بعد، داوطلبان بازگشته و تجارب خود را تشریح کردند.
نتایج حیرت انگیز بود: 80 درصد آنها گفتند آدم های
شادتری شده اند، از زندگی رضایت بیشتری دارند و شاید
مهم تر از هر چیز خوش شانس تر هستند.
و
بالاخره این که من "عامل شانس" را کشف کردم.
چهار نکته برای کسانی که می خواهند خوش اقبال شوند
به غریزه باطنی خود گوش کنید، چنین کاری اغلب نتیجه
مثبت دارد.
با گشادگی خاطر با تجارب تازه روبرو شوید و عادات
روزمره را بشکنید.
آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد
یا توان طبل زنان بر سر بازارش برد
عشق می خواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور ، سردارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی ، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد