مــعــرفـت
شیوانا جعبه ای بزرگ پر از مواد غذایی و سکه وطلا را به خانه زنی با
چندین بچه قد ونیم قد برد.
زن خانه وقتی بسته های غذا و پول را دید شروع کرد به
بدگویی از همسرش و گفت: " ای کاش همه مثل شما اهل معرفت و جوانمردی بودند.
شوهر
من آهنگری بود ، که از روی بی عقلی دست راست ونصف صورتش را در یک حادثه در کارگاه
آهنگری از دست داد و مدتی بعد از سوختگی علیل و از کار افتاده گوشه خانه افتاد تا
درمان شود.
وقتی هنوز مریض و بی حال بود چندین بار در مورد برگشت سر کارش با او
صحبت کردم ولی به جای اینکه دوباره سر کار آهنگری برود می گفت که دیگر با این بدنش
چنین کاری از او ساخته نیست و تصمیم دارد سراغ کار دیگر برود.
من هم که دیدم
او دیگر به درد ما نمی خورد ، برادرانم را صدا زدم و با کمک آنها او از خانه و
دهکده بیرون انداختیم تا لا اقل خرج اضافی او را تحمل نکنیم.
با رفتن او ، بقیه
هم وقتی فهمیدن وضع ما خراب شده از ما فاصله گرفتن و امروز که شما این بسته های غذا
و پول را برایمان آوردید ما به شدت به آنها نیاز داشتیم.
ای کاش همه انسانها مثل
شما جوانمرد و اهل معرفت بودند!
شیوانا تبسمی کرد وگفت : حقیقتش من این بسته
ها را نفرستادم . یک فروشنده دوره گرد امروز صبح به مدرسه ما آمد و از من خواست تا
اینها را به شما بدهم و ببینم حالتان خوب هست یا نه !!؟ همین!
شیوانا این را گفت و از زن خداحافظی کرد تا برود.
در آخرین لحظات ناگهان برگشت و ادامه داد: راستی یادم رفت
بگویم که دست راست و نصف صورت این فروشنده دوره گردهم سوخته بود!!!
دوست داشتن رو باید از برگ درخت آموخت....
وقتی زرد می شه، وقتی می میره ؛....
وقتی از درخت جدا می شه ؛.....
بازم پای همون درخت می افته....
خدایا!
خدایا تو را سپاس می گویم که در مسیری که در راه تو بر می دارم آنها که باید مرا یاری کنند سد راهم می شوند، آنها که باید بنوازند سیلی می زنند، آنها که باید در مقابل دشمن پشتیبانمان باشند پیش از دشمن حمله میکنند ، تا در هر لحظه از حرکتم به سوی تو از هر تکیه گاهی جز تو بی بهره باشم...
آنگاه که دفترمحبت خاطرات را ورق زدی
آنگاه که زیر پاهایت خش خش برگهای حرف هایت را حس کردی
هرگاه میان ستارگان آسمان ، تک ستاره ای خاموش دیدی
برای یک بار هم که شده
در گوشه ای از ذهن ملامت بار خود از ته قلبت فریاد بزن
همانگونه که من آرزوی فریاد نامت در خاطرم ماند
فریاد بزن : یادت بخیر
زندگی همواره و در سختترین شرایط کوره راههایی از امید دارد تا به آدمهای مثبتاندیشش ارایه دهد …
این که هرگز گمان مبرید که به انتها رسیدهاید؛ حتا اگر در تیرهترین یا کسلکنندهترین دوران زندگیتان قرار گرفتهاید …
این که زندگی بسیار مهربانتر از آن چیزی است که گمان میکنید؛ به شرط آن که آن مهربانی را باور کنید …
این که همیشه میتوان از دل سیاهترین و سوزانترین رخدادها، برترین احساسات انسانی را درک کرد و آفرید …
این که مزهی گس و استثنایی حیات را نمیتوان و نباید با هیچ مزهی دیگری برابر دانست …
این که رویش دوبارهی عشق میتواند در هر سرزمین خاکستری و در پس هر آتش سوزاندنی شکل بگیرد …
فقط کافی است نگاهمان را عادت ندهیم به بد دیدن!
و یادمان بماند که:
مردی که کوه را از میان برداشت، همان مردی بود که شروع به برداشتن سنگریزهها کرده بود!
تو تنها کسی هستی که
اگه بخوام مشکلمو بگم ، نباید از منشیت وقت بگیرم
تو تنها کسی هستی که
اگه بخوام باهات تماس بگیرم واسم حتی یه ریال هم هزینه نداره ...
تو تنها کسی هستی که
اگه ساعتها باهات حرف بزنم ، به ساعتت نگاه نمیکنی که یعنی وقتم داره تموم میشه
تو تنها کسی هستی که
اگه گرهی از کارم باز کنی، لازم نیست با فرستادن تاج گل و ...ازت تشکر کنم
تو تنها کسی هستی که
اگه بیماریمو شفا دادی ،لازم نیست با چاپ اعلامیه تو صفحه اول یه روزنامه پرتیراژ ازت تقدیر کنم
تو تنها کسی هستی که
اگه هر چی گریه کنم و اشک بریزم و وراجی کنم ،بهم نمیگی حوصله ام رو سر بردی ...چقدر پرحرفی!
تو تنها کسی هستی که
حتی اگه واسه این همه وقت که بهم دادی ازت تشکر نکنم ،بازم هرچقدر که بخوام بهم وقت میدی
امروز از دستم در رفت و واسه اولین بار میخوام بگم ...
متشکرم خدا جون
روزی یکی از منتقدین پیش برنارد شاو آمد و گفت: تو مرد بزرگی هستی ولی فقط یک عیب داری. برنارد شاو به سادگی پرسید: چه عیبی؟ منتقد گفت: زیاد به دنبال مال دنیا هستی. برنارد شاو پرسید: تو در دنیا به دنبال چه هستی؟ منتقد گفت: من به دنبال فضیلت, محبت, انسانیت و عاطفه هستم. برنارد شاو خندید و گفت: مسئله حل شد هر کسی به دنبال چیزیست که ندارد
خداوندا به من توفیقی ده که فقط یک روز بنده مخلص تو باشم که میدانم حتی ساعتی این چنین بودن بس دشوار است . خدایا سینه ام را چنان بگشای که درد های تمام عالم را در آن جای دهم حتی درد محکوم شدن به گناهان ناکرده ام .خدایا میدانم که نادانم به ذزه ای از علم بیکرانت دانایم کن.بارالها زبانم در ستایش تو قاصر است به من زبانی عطا کن تا گوشه ای اندک از رحمت بیکرانت را سپاس گویم.خداوندا راه گم کرده ام هدایتم کن . خدایا قلبم را از تمام کینه ها پاک کن که غیر از تو کسی را بر این کار قادر نیست .خداوندا به من صبری ده که بر سیلی دشمنان بخندم وبا خنجر دوستان به رقص آیم .خدایا شرکم را به یکتاییت? ضعفم را به قدرتت ? جهلم را به علمت ? حماقتم را به حکمتت ? گناهانم را به رحمتت ? عصیانم رابه عزتت ? تیرگی دلم را به نورت ? بی حرمتی هایم را به قداستت ? تنگ دستی وبخلم را به کرمت وناسپاسی ام را به لطفت ببخش .خدایا به خیر و شر خود آگاه نیستم ? به علمت وبه رحمتت هر آنچه خیر من درآن است بر من فرو فرست وهر آنچه شری برای من درآن است از من دور گردان. خدایا به من یقینی ده که جز تو در هستی هیچ چیز نبینم .خدایا به من دلی ده که جز مهر تو در آن هیچ مهری را راه نباشد .خدایا به من قلبی ده که دوست داشته باشم هر آنچه آفریده توست.خدایا برمن زبانی ده که جز بر حمد تو گویا نگردد. خدایا هر آنچه دارم از آن توست پس آنچه خیر من است بر زبان من جاری کن تا از تو تمنایش کنم که خود بسیار نادانم .خدایا خواسته هایم بسیارند ولی هیچ چیز در قبال آنها ندارم ? پس تو از مخزن بی انتهای کرمت آنها را به من عطا کن . خدایا با تمام آنچه به من عطا کردی می خوانمت پس دعایم را اجابت کن .
به حق مهربانیت ای مهربان ترین مهربانان.
آمین