دعای فرج |
أللَّهُمَّ کُن لِوَلیِکَ ألحُجَّةِإبنِ الحَسَن صَلَواتُکَ عَلَیهِ وَعَلی آبَائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَة وَ فِی کُلِّ سَاعَة وَلِیَّاً وَ
حَافِظَاًً وقَائِداً وَ نَاصِراً و دَلیلاً وَ عَیناً حَتّی تُسکِنَهُ أَرضَکَ طَوعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیهَا طَویلاً |
موعود دلهای منتظر |
موعود دلهای منتظر موعودا! دیر هنگامی است که چشمان انتظار به راهت دوخته و جان و دل به شراره های اشتیاقت، سوخته ایم باغ آرزوها به شوق بهار روی تو خزان ها را می شمارد و چکامه های خونین شقایق را می نگارد؛ نرگس ها داغ هجر تو بر سینه دارند؛ عروسان چمن جز به مژده جمال دلارایت سر زحجله عیش برنیارند؛ مهدیا! معراج نشینی بگذار و از پرده غیبت به درای و رخسار محمدی بنمای؛ که خیل منتظران به جان آمده از حقارت و عیدهای دنیایی، چشم بر بلندای وعده دیدار تو دارند. ای گوشوار عرش الهی! آرمان انتظار را به کوله بار صبر و یقین، بر دوش می کشیم و به ترنم آوای ظهور سرخوشیم، هر بامداد ، یاد طلوع تو را در سینه می پرورانیم و پرتو چهره تو را در دیده نقش می زنیم. عمری است که اشک هایمان را در کوره سوزان حسرت ها انباشته ایم و انتظار جمعه ای را می کشیم که جویبار ظهورت از پشت کوه های غیبت سرازیر شود، تا آن کوره را بدان آب غاموش سازیم و آن حسرت ها را به دریا ریزیم. سبکبار تن خسته امان را در زلال آن بشوییم. ای امید بی پناهان، بیا...بیا. از ثری تا به ثریا، دل های بی قراران، شیدای یک نگاه توست. از سوی تا ماسوی جان های بی پناهان، نثار قدم های تو باد. بیا و روزه داران غیبت را به افطار فرج بنشان و قضای عهد انتظار را دستی برافشان |
دعای فرج |
![]()
|
نیمه شعبان تولد امام مهدی بر همگان مبارک باد
عشق یعنى انتظار و انتظار | عشق یعنى هر چه بینى عکس یار |
عشق یعنى شب نخفتن تا سحر | عشق یعنى سجده ها با چشم تر |
عشق یعنى دیده بر در دوختن | عشق یعنى از فراقش سوختن |
عشق یعنى سر به در آویختن | عشق یعنى اشک حسرت ریختن |
عشق یعنى لحظه هاى ناب ناب | عشق یعنى لحظه هاى التهاب |
عشق یعنى بنده فرمان شدن | عشق یعنى تا ابد رسوا شدن |
عشق یعنى گم شدن در کوى دوست | عشق یعنى هر چه در دل آرزوست |
عشق یعنى یک تیمم یک نماز | عشق یعنى عالمى راز و نیاز |
عشق یعنى یک تبسم یک نگاه | عشق یعنى تکیه گاه و جان پناه |
عشق یعنى سوختن یا ساختن | عشق یعنى زندگى را باختن |
عشق یعنى همچو من شیدا شدن | عشق یعنى قطره و در یا شدن |
عشق یعنى پیش محبوبت بمیر | عشق یعنى از رضایش عمر گیر |
عشق یعنى زندگى را بندگى | عشق یعنى بندگى آزادگى |
ای ساحل ارام بخش نجات |
اى ساحل آرام بخش نجات!
|
کی میایی اقا | ||||
|
شکفت غنچه و بنشست گل به بار، بیا!
دمید لاله و سورى ز هر کنار، بیا!
بهار آمد و نشکفت باغ خاطر ما
تو اى روانِ سحر! روح نوبهار! بیا!
مگر چه مایه بود صبر، عاشقان تو را؟!
ز حد گذشت دگر رنج انتظار، بیا!
ز هر کرانه، شقایق دمیده از دل خاک
پى تو تسلّى دلهاى داغدار، بیا!
ز عاشقان بلاکش، نظر دریغ مدار
فروغ دیده نرگس! به لالهزار بیا!
ز منجنیق فلک سنگ فتنه مىبارد
مباد آن که فرو ریزد این حصار، بیا!
یکى به مجمع رندان پاک باز، نگر!
دمى به حلقه مردان طرفه کار، بیا!
به سوى غاشیهداران میر عشق، ببین!
به کوى نادره کاران روزگار، بیا!
چه نقشها که بنشستند به صحیفه دهر
ز خونشان شده روى شفق نگار، بیا!
طلایهدار تواند این مبشّران ظهور
به پاس خاطر این قوم حقگزار بیا!
درین کویر که سوزان بود روان سراب
تو اى سحاب کرم! ابر فیض بار بیا!
ز دست برد مرا، شور عشق و جذبه شوق
قرار خاطر بیقرار بیا!
"محمود شاهرخى" (جذبه)
بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پرگشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید : تو به من گفتی :
از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب ، آئینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا ، که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!
با تو گفتم :
"حذر از عشق؟
ندانم!
سفر از پیش تو؟
هرگز نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم،
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم، نه گسستم"
باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو درافتم، همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم، نتوانم...!
اشکی ازشاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید،
یادم آید که از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم ، نرمیدم
رفت در ظلمت غم، آن شب و شب های دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم!
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم