« اَعْظَمَ اللهُ
اُجوُرَنا وَ اُجوُرَکُمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَیْنِ (ع) وَ جَعَلَنا وَ اِیّاکُمْ
مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیّهِ الْاِمامِ الْمَهْدِیِ (عج) مِنْ آلِ
مُحَمَّدٍ (ص) »
دل را اگـر از حــســیــن بـگـیرم
چه کنم بی عشق حسین اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری
نیست دامان حــســیــن اگـر نگـیـرم چه کنم
سلام بر اربعین
و زائرانش! سلام بر اندوه های دل آنان که بر مزار به شوق زیارت صحن اربعین شهادتت را به و اربعین
از رازهای هستی است اربعین حسین ,در مقام حسین (ع) همین بس که در زیارت اربعین
اش خطاب به جدشان
محمد مادر گرامیشان فاطمه (س) میگوییم که خداوند عزاداری
شما را در رثاء حسین (ع) قبول فرماید.
به سوغات
کشتگان،عشق بردند و به مویه نشستند.
وسرای جان فزایت،
سوگ می نشینیم،یا
حسین!
(ع) روز بسط لطف اوست بر پیروان و دوستدارانش.
مصطفی (ص) و پدر بزرگوارشان حضرت علی
(ع) و
یه داستان قشنگ جایی خوندم که خوبه برای شما هم بگم
.
یک زن آمریکایی بوده برای ماموریت اومده بوده به سوریه و کنار حرم
حضرت رقیه یه اتاق در یه آپارتمان اجاره کرد شب اول که دراتاق خود خوابیده بود یه
وقت دید صدای گریه و ناله ای به گوشش میرسه و نمیزاره بخوابه رفت و به صاحب هتل گفت
چه خبره گفت که هیچ چی یه عده دارند برای یه دختر سه ساله گریه میکنند . شب دوم
دوباره اومد بخوابه که دید دوباره صدا میاد رفت پایین دوباره همان اتفاق افتاد تا
سه شب . شب سوم خودش رفت که ببینه چه خبره رفت دید که توی یه خرابه نشسته اند و
دارند گریه میکنند وقتی رفتم و سوال کردم تمام ماجرا را برای من تعریف کردند من هم
ناراحت شدم رفتم درساختمان و خوابیدم چند روز بعد به من زنگ زدند که بچه در حال
مرگه و داره میمیره میگه رفتم حرم وگفتم دختر خانم من شما را نمی شناسم و از راه
دوری اومدم بچه ام مریضه و داره می میره اگه شما شفاش بدهید من هم نذر میکنم که هر
سال یه فرش بیارم و توی حرمت بندازم رفت تا به خونه رسید زنگ زدند که بچه ات خوب
شده و داره بازی می کنه نمیدونیم چه طور شد یهو یی دیدیم بلند شد و سرو حال بازی اش
را کرد . آره... خلاصه هرسال دیگه میومد و برای حرم فرش می انداخت
یه شعرزیبا هم هست شنیدم خیلی قشنگ بود:
نازم آن آموزگاری را که در نصف روز دانش
آموزان عالم را چنین دانا کند
ابتدا قانون آزادی نویسد در جهان بعد
از آن با خون هفتادو دوتن امضا کند
دو روز مانده به پایان جهان، تازه
فهمید که هیچ زندگی نکرده است. تقویمش
پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده
باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و
عصبانی، نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری
از خدا بگیرد .
داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت
کرد. جیغ کشید و جار و جنجال به راه
انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین
را به هم ریخت. خدا سکوت کرد. به پرو
پای فرشته ها و انسان پیچید. خدا سکوت
کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا
سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به
سجاده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت:
"عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت تمام
روز را به بد و بیراه و جار و جنجال
از دست دادی."
تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و
حداقل این یک روز را زندگی کن. لابه
لای هق هقش گفت: اما با یک روز؟ چه
کار می توان کرد؟ خدا گفت: آنکس که
لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی
که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش
را در نمی یابد، هزارسال هم بکارش نمی
آید.
و آنگاه سهم یک روز زندگی را در
دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی
کن. او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد
که در گوی دستانش می درخشید. اما می
ترسید حرکت کند، می ترسید راه برود،
می ترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد.
قدری ایستاد. بعد با خودش گفت: وقتی
فردایی ندارم، نگه داشتن این یک روز
چه فایده ایی دارد؟
بگذار این مشت زندگی را مصرف کنم.
آنوقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به
سرو رویش پاشید. زندگی را نوشید و
زندگی را بویید و چنان به وجد آمد که
دید می تواند تا ته دنیا برود. می
تواند بال بزند. او در آن یک روز،
آسمان خراشی بنا نکرد، زمینی را مالک
نشد، مقامی هم بدست نیاورد، اما در
همان یک روز دست بر پوست درخت کشید،
روی چمن خوابید، کفش دوزکی را تماشا
کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید
و به آن ها که او را نمی شناختند سلام
کرد و برای آنها که دوستش نداشتند و
بقولی چشم دیدن او را نداشتند از ته
دل دعا کرد.
او در همان یک روز با دنیا و هر آنچه
در آن است آشتی کرد و خندید و سبک شد.
لذت برد و شرمسار شد و بخشید و عاشق
شد و عبور کرد و تمام شد او در همان
یک روز زندگی کرد و فرشته ها در تقویم
خدا نوشتند : "امروز او درگذشت، کسی
که هزار سال زیسته بود!"
قاتلان امام حسین علیه السلام اهل
فساد و فحشا بودند
"ایمان" و "عمل صالح" دو واژه ارزشمند قـرآنىاند که تقریباً در شصت و دو آیه در
کنار یکدیگر آمدهاند. قرآن مـجید، همه انسانها را در خسران و زیان مىداند جز
کسانى که ایمان آورنـد و کـارهـاى شایسته انجام دهند و یکدیگر را به حق و صبر سفارش
کنند. (1) جـامـعـه اسـلامـى تـا آنگـاه کـه از ارزشهـاى الهـى پـاسـدارى کـنـد و
بـر عـبـادت و عـمل صالح و اخلاق نیکو و معنویات ارج نهد، در صراط مستقیم حرکت
مىکند و مورد عنایت و انعام الهـى اسـت، و در غیر این صورت، یا در گروه (مغضوبین)
و یا (ضالّین) در خواهد آمد که هر دو گـروه از صـراط مستقیم الهى بیرونند. حادثه
عاشورا نشان داد که ارزشهاى اخلاقى جامعه به گونهاى چشمگیر کاهش یافته است و عموم
مردم به پیروى از حاکمان فاسد به ضد ارزشها روى آوردهاند. قرآن مجید از این حقیقت
تلخ چنین یاد مىکند:
از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود:
شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات
مىروند... و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر
نمىرود.
«فـَخـَلَفَ مـِنْ بـَعـْدِهـِمْ خـَلْفٌ اَضـاعـُوا الصَّلوةَ وَ اتَّبـَعـُوا
الشَّهـَواتِ فـَسـَوْفَ یـَلْقـَوْنـَ غَیّاً»(2) ؛ آنگـاه، پس از آنان جانشینانى
بر جاى ماندند که نماز را تباه ساختند و از هوسها پیروى کردند، و به زودى [سزاى]
گمراهى [خود] را خواهند دید.
در آیـه پـیـش از این، سـخـن از پیامبران پاک و ذریه صالح آنان و نعمت یافتگان
الهى رفته است که همواره با عبادت و ذکر و سجده و گریه، در حال عبادت و نیایش با
خداى بزرگند و این، طریق انـسـانـیـت و بـهـتـریـن گـونـه عـمـل صالح است و در این
آیه، خداوند خبر مىدهد که برخى از جانشینان آن عابدان صالح، کسانى بودند که رسم
جانشینى را به جاى نیاوردند و ارزشهاى الهـى را فـرامـوش کـردنـد. مـصـداق کـامـل
ایـن ارزشهـا نـمـاز اسـت کـه پـایـه عـبـودیـت حق است.(3)
از ابوسعید خدرى نقل است که پیامبر اکرم پس از تلاوت این آیه فرمود:
شصت سال دیگر، کسانى خواهند آمد که نماز را چنین تباه مىکنند و در پى شهوات
مىروند... و اینان، قرآن را تلاوت مىکنند، ولى قرآن از حنجره آنان فروتر
نمىرود.(4)
پس از آن کـه مـعـاویه بر اوضاع چیره شد، به سوى کوفه رفت و در نخیله، نماز جمعه
اقامه کرد و در خـطـبهها گفت: «به خدا سوگند، من با شما نجنگیدم تا نماز بخوانید و
روزه بگیرید و حج بـه جـاى آوریـد و زکـات بـدهـیـد! من تنها از آن رو با شما
جنگیدم که بر شما حکومت کنم و بر خلاف میل شما به خواستهام رسیدم.»(5)
در اوایل نیمه قرن دوم، بنیانهاى اخلاقى جامعه به کلى ویران شده بود و مسلمانان
از درون و بـرون در شـعـلههـاى خـانـمـانـسـوز فـسـادهـاى اخـلاقـى مـىسـوخـتـنـد
و رذایـل اخـلاقـى بـسـان سرطان، سراسر زندگى فردى و اجتماعى آنان را تسخیر کرده
بود و راهـى را پیمودند که با اهداف و آرمانهاى والاى شریعت مقدّس اسلام در تضاد
بود. علّت اصلى ایـن تـبـاهـى و واپـس گـرایـى حـکـومـت امـوى بود؛ چنان که
امیرمؤمنان(علیه السلام) مىفرماید: «اَلنّاسُ بِاُمَرائِهِمْ اَشْبَهُ مِنْهُمْ
بَِّاب ائِهِمْ»(6) ؛ مردم، بیش از آنچه به پدرانشان شبیه باشند، به رهبرانشان
شبیهاند.
مردم همان راهى را مىرفتند که حکومت فاسد برایشان ترسیم کرده بود و نمودار
رفتارى آنان یـزیـد بـود؛ کسى که امام حسین(علیه السلام) او را فاسق، شرابخوار،
آدمکش، و متظاهر به فسق مىخواند. (7)
رهـبـر ژرف انـدیش انقلاب اسلامى، حضرت آیت الله خامنهاى درباره چنین
حکومتهایى، که بر مـعیارهاى ضد اخلاقى و شیطانى بنا شدهاند، مىفرماید: هر
کس که دنیا طلبتر، شهوترانتـر و بـراى بـه دسـت آوردن مـنافع شخصى، زرنگتر و با
صدق و راستى بیگانهتر است، سر کار مىآید. آن وقت، نتیجه این مىشود که امثال عمر
بن سعد و شمر و عبیدالله بن زیاد مىشـوند رؤسا و مثل حسین بن على (علیهماالسلام)
به مذبح مىرود و در کربلا به شهادت مىرسد این یک حساب دو دو تا چهار تاست! کسانى
که دلسوزند نباید بگذارند معیارهاى الهى در جـامـعـه عوض بشود. اگر معیار
تقوا در جامعه عوض شد، معلوم است که باید خون یک انسان با تقوایى مثل حسین بن على
(علیهماالسلام) ریخته بشود. اگر زرنگى و دست و پا دارى در کار دنیا و پشت هم
انـدازى و دروغـگـویـى و بـى اعـتنایى به ارزشهاى اسلامى ملاک قرار گرفت، معلوم
است که کـسـى مـثـل یـزیـد بـایـد در راس کـار قـرار بـگـیـرد و کـسـى مثل عبیدالله
باید شخص اول کشور عراق بشود.(8)
بى بند و بارى اخلاقى در حکومتهاى ستمگر ابعادى پر دامنه دارد و بى شمار است.
آنچه در زیر مىآید، تنها گوشهاى از مفاسد آن روزگار است که باید از آن عبرت
گرفت.
تـربـیـت درسـت دیـنـى و روابـط مـشـروع خانوادگى، سهمى بسیار ارزنده در سلامت
اجتماع، آزادگى مردم و روند الهى نظام حکومتى دارد. انحرافات اخلاقى، با ناموس
طبیعت و شریعت ناسازگارند و بنیادهاى اخلاقى و انسانى را ویران مىکنند و همیشه
ابزارى در دست حکومتهاى استبدادى بودهاند و دستگاه اموى به سختى بدانها آلوده
بوده است.
بنابر گواهى تاریخ، خانه ابوسفیان، مرکز فساد و فحشا بوده و هند، همسر ابوسفیان
و مادر معاویه، از زنان بدنام آن زمان بوده است و معاویه جز ابوسفیان، به چهار نفر
دیگر نیز منسوب بوده که با هند، زنا کرده بودند.(9)
زیاد بن ابیه، که از استانداران خونخوار معاویه بوده، پدرى مشخص نداشته
است. معاویه او را بـه پـدر خـویـش ابـوسـفـیان، منسوب کرد و بر خلاف حدیث رسول
اکرم او را برادر خود خواند. این کار معاویه از آن رو بود که شخص باده فروش و
فـاسـدى بـه نـام ابومریم سلولى گواهى داد که ابوسفیان با سمیّه، مادر زیاد، زنا
کرده و زیاد ثمره آن عمل نامشروع است. این گواهى در مسجد و با حضور مردم انجام گرفت
و معاویه با استناد به سخنان ننگین ابومریم، زیاد را پسر ابوسفیان خواند.
(10)
فـرزند زیاد، عبیدالله، نیز نتیجه زنا بوده است؛ چنان که
امام حسین (علیه السلام) آن دو را (ناپاک پسر ناپاک) مىخوانده است. رسوایىهاى
عشقى یزید نیز روى تاریخ را سیاه کرده و لکه ننگى دیگر بر پیشانى حزب اموى نهاده
است. ابن قتیبه دینورى در این باره مىنویسد:
یزید عاشق زنى شوهردار شد بـه نام ارینب دختـر اسحاق، که زنى با کمال، شریف و
ثروتمند و همسر عبدالله بن سلام بود. چون معاویه از عشق یزید به او آگاه شد، با مکر
و حیله و صحنه سازى، عبدالله بن سلام را فریفت تا همسر خود، ارینب را طلاق دهد. او
تا تمام شدن عدّه طلاق، عبدالله را در شام نگاه داشت و به او وعده ازدواج با دختر
خود را داد. پـس از تـمـام شـدن عـدّه ارینب، فردى به نام ابودردا، مامور شد که به
مدینه رَوَد و ارینب را بـراى یـزیـد خواستگارى کند. او وارد مدینه شد و در این
زمان، داستان عشق یزید و طلاق ارینب بر سر زبانها بود. ابودردا به محض ورود به
مدینه، خدمت امام حسین(علیه السلام) رسید و چون امام از ماجرا آگاه شد، چارهاى
اندیشید و این دزدى ناموسى انجام نگرفت.(11)
نـقل است در روز عاشورا ده نفر داوطلب شدند و بر بدن پاک امام حسین (علیه
السلام) با اسب تاختند. سپس نـزد ابـن زیـاد آمـدنـد و جـایـزهاى نـاچـیـز
گـرفـتند. ابوعمر زاهد مىگوید، نسب آن ده نفر را بررسى کردیم، همه فرزند نامشروع
بودند. (12)
پینوشتها:
1- سوره عصر (13)، آیات 2-3.
2- مریم (19)، آیه 59.
3- المیزان، ج 14، ص 78.
4- المیزان، ج 14، ص80 .
5- شرح نهج البلاغه، ج 16، ص 46.
6- بحارالانوار، ج 78، ص 46.
7- همان، ج 44، ص 325.
8- انقلاب و عبرتها، ص12 ـ 13.
9- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 336.
10- همان، ج 16، ص 187.
11- الامامة و السیاسة، جزء 1، ص 166 ـ 173 (تلخیص)
12- لهوف، سید بن طاووس، ص 182 ـ 183.
برگرفته از کتاب عبرتهای عاشورا، علی اصغر الهامینیا .
باور کن گُلم! من همان زینبم؛ همان زینبی که هر روز، زیر آفتاب نگاه تو گرم
میشد، همان زینبی که از طنین صدای تو جان میگرفت، همان زینبی که روزش را با زیارت
تو آغاز میکرد و شبش را با چراغ یاد تو به پایان میبرد.
باور کن همان زینب، همان خواهر، چهل روز است تو را ندیده است. بلند شو برادر
گلم! چرا جوابم را نمیدهی؟ تو که همیشه به احترام حضورم میایستادی؛ حالا چه شده
که حتی جوابم را نمیدهی؟
آه، چه توقعی دارد زینب از تو! آخر تو که... .
باشد! حالا که تو نمیتوانی، من برایت همه چیز را میگویم، آن روزِ غمگین
کودکیمان که یادت هست؟! همان روزِ آتش و در و... آری! میدانم؛ حتی حالا هم طاقت
شنیدنش را نداری. برایت بگویم؛ کودکان تو آواره بیابانهای بیچراغ شدند؛ یکی دو
ستاره، خاموش شد تا صبح.
چه کشیدیم برادر! فقط یاد و ذکر خدا و تو و پدر و مادر و جدمان، قوت دلمان شده
بود؛ وگرنه قصه به اینجا نمیرسید.
در راه، هر جا که شد، چراغ یاد تو را روشن کردیم.
چه که بر سر آل امیه نیاوردیم؛ کوفه میلرزید از طنین صدایمان.
هر اشکمان را بر چله کمان نشانده بودیم و قلب خوابآلودگان را نشانه رفته بودیم؛
اما امان از شام! تاریکی شام، بر روشنایی کلام ما پیشی میگرفت؛ اما ستاره سه ساله
تو، آنجا را هم روشن کرد.
چه بگویم برای تو که از همه چیز باخبری؟! در این چهل روز، یک لحظه نوازش صدای
تو، گوشم را تنها نگذاشت.
هر چه را باید میگفتم، به زبانم جاری میشد. همیشه گرمای دستان حمایتت را روی
شانههایم حس میکردم. یک آن، خودم را بیتو ندیدم؛ اما چه کنم که تو خواسته بودی
هر لحظه نبودنت را به یاد دیگران بیندازم و بیدارشان کنم.
هر چه بود این چهل روز گذشت و من دوباره به دیدار تو آمدم.
حالا نمیخواهی برای دیدن خواهرت، از جای برخیزی؟
با کاروان بیرقیه
در شهری در آمریکا،
آرایشگری زندگی میکرد که سالها بچهدار نمیشد.او نذر کرد که اگر بچهدار
شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست
و او بچهدار شد! روز اول یک شیرینی فروش ایتالیائی وارد مغازه شد. پس
ازپایان کار، هنگامیکه قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت.
فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی
و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش هلندی
به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگرماجرا را به او گفت.
فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش راباز کند، یک دسته گل بزرگ و یک
کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به
او مراجعه کرد. در پایان آرایشگرماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع
کرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازهاش را باز کند، با
چه منظرهای روبروشد؟ فکرکنید.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.شما
هم یک ایرانی هستید. حدس بزنید...
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند
و غر میزدند که پس این مردک چرا مغازهاش را باز نمیکند !!!!
روزی برای عشاق
همه ما با زوجی آسمانی که سراسر وجودشان مملو از اسوه و الگو بود و در ریز ترین
نکات خانه داری ، همسر داری، تربیت فرزند و ... می توانیم به آنها اقتدا کنیم، آشنا
هستیم . حضرت زهرا (س) و حضرت علی(ع) انسان هایی شیفته بودند که با الهام از عشقی
درونی ، خانه ای پر مهر را گستردند. روزى امیرالمؤمنین على (ع ) از فاطمه (س) طعام
خواست، آن حضرت جواب داد: در نزد من چیزى نیست، جز آنکه دو روز پیش، آن را به تو
خوراندم و من آن را براى خود و حسن و حسین نگه داشته بودم. على علیهالسلام
فرمودند: چرا در طول دو روز مرا مطلع نکردهاى، تا برایتان چیزى تهیه مىکردم؟
فاطمه (س) گفت: من از خدایم شرم کردم تو را به کارى بگمارم که قدرت تهیه و خرید آن
را ندارى.
فاطمه (س) با الهام از دستورات الهى و پدر بزرگوارش، نسبت به امیرالمؤمنین
فوقالعاده علاقهمند بود و هرگز برخلاف رضاى او گام برنمىداشت و برخورد و زندگیش
با مولا طورى بود، که غمها و غصههاى وارده در بیرون از خانه، با دیدار فاطمه (س)
برطرف مىشد، و حضرت على علیهالسلام خود در این باره مىفرمایند: سوگند به خدا،
من هرگز زهرا را به خشم نیاوردم و او را به کارى مجبور نساختم تا اینکه مرا در
فراقش گرفتار ساخت و متقابلاً او نیز مرا خشمگین نساخت، و هیچ وقت نافرمانى نکرد و
هرگاه من با او دیدار مىکردم، غمها و غصههایم از دلم برطرف مىشد. (1)این حدیث از
عشق و علاقهى شدید متقابل دو همسر معصوم حکایت مىکند، که در طول زندگى آنان نه
تنها کوچکترین اختلافى پیش نیامده است، بلکه مشکلات خارجى و اجتماعى با
دیدار محبتآمیز آنها مرتفع مىگردید. گریه فاطمه (س) براى على (ع) در حال
مرگ شدت علاقه فاطمه به امیرالمؤمنین را در بر دارد.
و بالاخره چون خبر شهادت زهرا را به على (ع) دادند، آن حضرت در حال حرکت به
زمین افتاد و هرچه خواست بلند شود ممکن نشد.(2) احادیث و قضایاى تاریخى نشان
مىدهد، که در میان على و فاطمه علیهماالسلام محبت، عشق و علاقهى فوقالعادهاى
حاکم بود، که در فراق فاطمه، على به حالت غشوه مىافتد و صبر و توانش به ناتوانى و
کمصبرى تبدیل مىگردد، و فاطمه علیهاالسلام نیز هرگز على و یارى على را فراموش
نمىکند. امیرالمؤمنین چون پیکر پاک فاطمه علیهاالسلام را بر خاک سپرد، دست دعا به
سوى آسمان برداشت و در حق زهرا چنین دعا کرد: خدایا! من از دختر پیامبرت راضى هستم.
بارالها! فاطمه علیهاالسلام نگران و مضطرب بود، تو او را آرامش بخش، خداوندا! زهرا
از دوستان و فرزندان مفارقت کرد، تو او را وصل کن. پروردگارا! به فاطمه علیهاالسلام
ظلم کردند تو خود حاکم باش. (3) همهى این فرازها نشان مىدهد که فاطمهى زهرا با
داشتن مقام عصمت نسبت به حقوق شوهر چقدر ارزش قائل بوده و چهسان نگران بوده است که
نسبت به مقام ارجدار شوهرش على بن ابیطالب (ع) مسئول باشد .
روایت شده که روزى حضرت على علیهالسلام و همسرش حضرت زهرا علیهاالسلام به صحرا
رفته به هنگام خوردن خرما با گفتن کلماتى مزاح کردند. على (ع) فرمود: اى فاطمه!
رسول خدا مرا بیشتر دوست مىدارد. حضرت زهرا (س) گفت: از سخن تو عجب است! آیا
مىشود پیامبر اکرم (ص) تو را بیش از من دوست داشته باشد در حالى که من میوهى دل
او و عضوى از پیکرش و شاخهاى از شاخسارش مىباشم و غیر از من فرزندى ندارد؟! على
(ع) فرمود: اى فاطمه! اگر سخن مرا قبول ندارى بیا تا نزد پدرت حضرت رسول (ص) برویم!
سپس آن دو با هم نزد پیامبر رفتند. حضرت فاطمه پیشدستى کرده گفت: اى رسول خدا!
کدام یک از ما دو نفر نزد تو محبوبتریم؟ من یا على؟! رسول خدا صلى اللَّه علیه و
آله فرمود: تو به من محبوبترى و على از تو براى من عزیزتر است. (5)
مباهات حضرت علی به همسری فاطمه
(س)
شخصیت بزرگی چون علی(ع) به همسری فاطمه(س) افتخار می کند و همسری با او را برای
خود فضیلت و ملاک برتری بر دیگران و شایستگی پذیرش مسئولیت های سنگینی چون رهبری
جهان اسلام می داند. در جریان شورای شش نفره که برای تعیین خلیفه تشکیل شده بود
حضرت خطاب به سایر اعضا فرمود: «آیا در بین شما به جز من کسی هست که همسرش بانوی
زنان جهان باشد؟»
تنها تسلی بخش علی(ع)
حضرت بعد از شهادت فاطمه خطاب به ایشان فرمودند: با چه کسی آرامش یابم ای دختر
محمد؟ من به وسیله تو تسکین می یافتم؛ بعد از تو با چه کسی آرامش یابم . پس از او
آسمان و زمین در نظرم زشت می نماید و هیچ گاه اندوه دلم نمی گشاید. چشمم بی خواب، و
دل از سوز غم سوزان است.
حال شما قضاوت کنید خانه ای که ساکنان آن سرشار از مهر و وفا و دوستی
هستند و در عشق ورزیدن نسبت به هم با تمام وجودشان سرمایه گذاری می نمایند و به
طریقی حتی راه و رسم عشق ورزی را می آموزند شایسته سرمشقی برای عشاق نیستند؟ آیا
بهتر نیست با وجود چنین الگوهایی عاشق، در برگزاری روزهایی مثل ولنتاین که ریشه در
فرهنگ بیگانه دارد و تفسیر عشق آن با آنچه ما عشق می خوانیم متفاوت است؛ تجدید نظر
کرده و روز عشاق را روزی مرتبط با الگوهای اصیل خودمان قرار دهیم؟ و رفتار آنان
را بهانه ای برای اظهار علاقه ومحبت بدانیم؟
پی نوشت ها:
1ـ بحارالانوار، ج 43، ص 134- عوالم، ج 11، ص 328- جلاءالعیون شبر، ج 1، ص 170.
2 ـ جلاءالعیون 1، ص 219 و بحار ج 43 ص 187
3ـ خصال، ج 2، ص 373- بحارالانوار، ج 103، ص 256- 257- عوالم، ج 11، ص 521.
4ـ سفینه، ج 1، ص 561: لا شفیع للمرأة انجح عند ربّها من رضا زوجها.
5ـ فاطمه الزهراء علیهاالسلام بهجة قلب المصطفى/ احمد الرحمانى الهمدانى/ ص
287.
6-بحار الانوار ج42