لقمه حرام کجا را میسوزاند؟
گناه حرامخواری، گناهی است که به شکم چنگ میاندازد. فضل بن ربیع میگوید:
شریک بن عبدالله بن سنان نخعی? در روزی که او را به دربار مهدی عباسی، قبل از
هارون، آوردند، مهدی عباسی به او گفت: شریک! نمیگذاریم از این دربار بروی، مگر بعد
از این که یکی از این سه کار را قبول کنی: یا رئیس قو? قضائیه مملکت بشوی (که به
تعبیر عربی آن روز، قاضیالقضات میشود)، و اگر هم این شغل را قبول نمیکنی، به
جای آن، شغل معلمی بچههایم را بپذیر. این جا ما به تو اتاقی میدهیم و تو هر روز
باید بیایی و به بچههایم درس بدهی. اگر این کار را هم نمیپذیری، امروز ناهار پیش
ما بمان. شریک بن عبدالله بن سنان نخعی به فکر رفت که اگر در نهایت به هر سه
پیشنهاد خلیفه نه بگوید، آخرش این خواهد بود که خلیفه دستور میدهد که جلاد گردنش
را بزند و او در این صورت، جزو شهدای اصیل عالم میشود، و سخن گفتن با خود را ادامه
داد که: اگر منصب قاضیالقضاتی مهدی را بپذیرد، با این کارخود را در لبة جهنم قرار
میدهد، و از طرفی، در صورت پذیرفتن پیشنهاد معلمی بچههای خلیفه، ممکن است آنها
پیش او درس بخوانند و فردا رئیس مملکت بشوند و مثل پدرشان بر تمام اهل مملکت ظلم
بکنند، او با این کار خود، شریک ظلمشان میشود؛ چون ظالمپروری کرده و علمش را به
دست نااهل داده است، و او نمیخواهد ظالمپروری بکند، امّا پذیرش پیشنهاد خوردن یک
ناهار با خلیفه، عیبی ندارد. پس به رئیس آشپزخانه گفت، فقط از مغز استخوان و شکر،
چند نوع غذا درست کند و برای ناهار بیاورد. رئیس آشپزخانه که شاهد جریان بود، رفت و
بعد از دو ساعت آمد و گفت: غذا آماده است؛ سفره را چیدهایم بفرمایید! آشپز به
آرامی با خودش گفت: اگر شریک بن عبدالله بن سنان امروز این غذا را بخورد، تا ابد
رستگار نخواهد شد؛ یعنی آشپز هم فهمید شریک با خوردن این ناهار، به چه عاقبت شومی
دچار خواهد شد. سرانجام شریک بن عبدالله که غذای حرام را خورد، هم منصب
قاضیالقضاتی را پذیرفت و هم معلمی بچههای خلیفه را؛ چون گناه، آدم را زمینگیر
میکند، و لقم? حرام، تمام نور خدا را از باطن میبرد.
روزی برای حقوق یک ماه، به شریک برات دادند و او به یک صرافی رفت تا آن را نقد
کند. صراف به او گفت: مقداری از آن را الآن میدهم و مقداری دیگر را ده روز بعد، و
اندکی از آن را جنس میدهم. شریک اصرار کرد که باید همه آن را همین حالا نقد بدهی.
صراف که عصبانی شده بود، گفت: مگر کتان و پارچه قیمتی فروختهای که پولش را نقد
میخواهی؟ شریک گفت: نه کتان فروختهام و نه پارچة قیمتی، «والله بِعْتُ
دِینِی»: به خدا سوگند! من دینم را فروختهام.
ماجرای این عالم، به ما هشدار میدهد که خوردن مال حرام، دینفروشی میآورد. پس
حرام نخورید! حرام نپوشید! در خان? حرام زندگی نکنید! شغل حرام قبول نکنید! کار
حرام نکنید! رشوه حرام نگیرید! به دنبال قصر نروید! مال یک مملکت را
اختلاس نکنید! چرا که به طور قطع به دینفروشی دچار میشوید. خیلی جمل?
کوبندهای است و کوهها تحمّلش را ندارند: «وَاللهِ بِعْتُ
دِینِی»
شخصی به امام صادق علیه السلام گفت: خیلی گرفتارم و تمام زندگیام به هم پیچیده
است. امام فرمودند: دین داری؟ عرض کرد: بله، من شیعهام و عاشق شما هستم. حضرت
فرمود: چرا پیش من میگویی گرفتاری برایم پیدا شده و زندگیام به هم پیچیده شده
است؟ چه پیچیدگی؟ زندگی آنهایی به هم پیچیده که دینشان از دست رفته، نه تو،
«وَ هُوَ بَلَاءٌ قَلیِلٌ مَکْثُهُ.»: و آن ناراحتی است که زمانش کم
میباشد و رد میشود. پس چرا گلایه میکنید؟ این هم نکتهای درباره گناه و معصیت.
نسخههای امام باقر علیه السلام
مقدّمه
یکی از موضوعات بسیا رمهم در عصر حاضر، موضوع طبّ؛ بویژهدر روایات نیز به این موضوع بسیار توجّه شده است؛ زیرا هرگونه تلاش و کوشش در
راه سالم سازی جسم؛ می تواند کوششی در راه تقویت بنیه های معنوی و انسانی محسوب
گردد.
در این راستا گیاهان و میوهها جهت شفابخشی و سلامتی بشر، داروهای مفید و مؤثّری
به شمار می روند. قرآن کریم و روایات اهل بیت علیهم السلام با بردن نام و ذکر
دستورات درمانی شان، فواید و جایگاهشان را در درمان بیماری ها و امراض روحی و جسمی
بشر یادآور شده اند. در این مقاله سعی می کنیم دستورات و نسخه های شفابخش بسیاری از
گیاهان و میوه ها را در مکتب و اندیشه امام باقرعلیه السلام مورد بررسی قرار دهیم.
امام باقرعلیه السلام فرمود: کاسنی، تقویت کننده قوای جنسی است، از دور ریختن و
هدردادن آن دوری کنید.(3)
امام صادق علیه السلام از پدر بزرگوارش روایت می کند که وی از دور ریختن و هدر
دادن کاسنی هنگام غذا خوردن نهی می فرمود.(4)
این گیاه معرّب «بادرو» فارسی است و نوعی از ریحان است که به فارسی، آن را ریحان
کوهی می گویند. برگش ریز و ساقه¬اش به شکل مربع، پرشاخ و بویش کمتر از ریحان است.
رنگ گلش نیز مایل به سرخی است.(5) امام باقرعلیه السلام فرمود: بادروج از آن ما،
شفای دردها و ریشه آن نیز از بهشت است.(6)
حزاء یا بیوه زا، گیاهی است که در طبرستان آن را جعفری می گویند. حزاء، گیاهی
است مشابه کرفس که گفته شده، بیشتر در آذربایجان میروید.(7)
عمروبن ابراهیم گوید: از ضعف معده به امام باقرعلیه السلام شکایت نمودم که حضرت
فرمود: حزاء را با آب سرد بخور.(8)
در روایتی از امام باقرعلیه السلام آمده است: سماق نافع بواسیر خونی است.(9)
سندروس یا رزین ساندراک، به صورت قطعه¬های کوچک و به رنگ زرد روشن است. طبع گرم
و خشک دارد و دودش نافع سرماخوردگی، بواسیر، خونریزی است واگر برای خوردن استفاده
شود لاغر کننده، نافع ضعف چشم و تنگی نفس است.(10)
امام باقرعلیه السلام در روایتی، سندروس را با سایر ادویه به طریق بُخور، نافع
دیوانگی دانسته اند.(11)
جمیل بن درّاج از زراره و او از امام باقرعلیه السلام نقل می کند که فرمود: ای
زراره! مردم را چه چیزی از فضیلت شکرطبرزد (سفید) غافل کرده است؟ شکر برای هفتاد
درد و بیماری شفا و سود رسان است. بلغم را می خورد و ریشه اش را از بین می
برد.(12)
حضرت در روایت دیگری فرمود: اگر شخصی که تب دارد ناشتا 6 مثقال شکر را با آب سرد
بخورد، تبش از بین می-رود.(13)
زراره می گوید: از امام باقرعلیه السلام شنیدم که از رسول خداصلی الله علیه وآله
وسلم درباره شونیز (دانه سیاه) سؤال شد که آیا مورد علاقه رسول خدا بود؟
فرمود: بله! ولکن پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم مرگ را از آن استثناء کرده است.
آیا نمی خواهی تو را به چیزی که از آن رساتر است، راهنمایی کنم که رسول خداصلی الله
علیه وآله وسلم مرگ را در آن استثناء نکرده است؟ عرض کردم: بله ای فرزند رسول خدا!
حضرت فرمود: دعا، که قضای حتمی را رد می کند و آن را محکم می گرداند و صدقه دادن
آتش غضب را خاموش می کند. و سپس، حضرت انگشتانش را جمع کرد.(14)
امام باقرعلیه السلام فرمود: چه بزرگ است برکت سویق خشک (آرد گندم و جو). وقتی
انسان در سیری از آن بخورد، غذا را هضم می کند. هر وقت انسان در حال گرسنگی آن را
بخورد، او را سیر می گرداند، و چه خوب توشه ای در حال سفر و حضر است!(15)
پخته آن برای لاغرها و کسانی که ترشی معده دارند مفید است. عدس برای کسانی که
ازت و اسید اوریکشان بالاست، مضرّ است. مواد معدنی آن: گوگرد، فسفر، کلر، سدیم،
پتاسیم، منیزیم، کلسیم، مس، روی، منگنز، یُد و از همه مهم تر آهن است. ویتامین های
آن نیز B1 و B2است.(16)
امام باقرعلیه السلام درباره این نوع سبزی یعنی عدس، که از زمره حبوبات است،
چنین فرموده اند: دختری که خون حیضش قطع نمی شود، به او سویق عدس بدهید تا بنوشد،
که به سرعت، حیض قطع می شود.(17)
زعفران دارای یک روغن مایع فرّار و ماده رنگینی است که تارهای پیچیده آن به رنگ
نارنجی است و دارای خاصیت نیروبخش است.
امام باقرعلیه السلام در روایتی، معجونی از عسل، زعفران، خاک قبر امام حسین علیه
السلام و آب باران را شفا بخش دانسته است.(18)
همچنین امام باقرعلیه السلام فرمود: مردی از خراسان نزد امام سجّادعلیه السلام
آمد و گفت: ای فرزند رسول خدا! حج را به جا آوردم و هنگام بیرون آمدن، نیّت کردم که
نزد شما بیایم؛ اما از درد طحال رنج می برم. دعایم کنید تا از آن رهایی یابم. امام
سجّادعلیه السلام فرمود: خداوند تو را از آن کفایت کند! حمد و سپاس برای اوست. هر
وقت آن درد را احساس کردی، این آیه (19) را با زعفران و آب زمزم بنویس و بنوش، که
درد از تو دور می شود.(20)
امام باقرعلیه السلام فرمود: «الجزُ امانٌ من القولنج و البواسیر، و یعینُ
و علی الجماع»؛ استفاده از هویج نوعی ایمنی است از قولنج و بواسیر و بر جماع
نیز کمک می نماید.(21) ایشان همچنین فرمود: خوردن هویج کلیه ها را گرم می
نماید.(22)
امام باقرعلیه السلام، استفاده از آن را برای درمان سَلسُ البول (قطره قطره آمدن
بول) مفید دانسته اند و فرموده اند: اسپند را با آب سرد 6 بار و با آب گرم نیز یک
بار بشوی. سپس آن را در سایه، خشک کن. سپس با روغن گندم و یا جوی خالص بکوب و ناشتا
به اندازه دارو از آن استفاده کن. این دارو شما را از آن عارضه شفا خواهد داد به
اذن خداوند.(23)
امام باقرعلیه السلام فرمود: اگر مردم می دانستند در بنفشه چه خاصیتی است و چه
دردهای بسیاری را درمان می کند، آن را جرعه جرعه می نوشیدند.(24)
امام باقرعلیه السلام فرمود: تره، «سپرز» را درمان می کند. چون «سپرز» شما
دردناک شود، تره را در روغن بپزید و از آن بخورید که درد آرام خواهد یافت.(25)
حضرت امام باقرعلیه السلام، چغندر را برای درمان «بَرَص»، مفید دانسته است.
ایشان می فرماید: بنی اسرائیل از بَرَص نالیدند و شکایت کردند. حضرت موسی این شکایت
را به خداوند متعال رساند، خداوند عزّوجلّ امر کرد که گوشت گاو را با چغندر بخورند
تا از بَرَص شفا یابند.(26)
کراث سبزی معروف بوداری است که به سیر شباهت دارد. امام باقرعلیه السلام فرمود:
در کرّاث چهار خصلت است: باد درون را طرد می کند، دهان را خوشبو می نماید، بواسیر
را قطع می کند و امان از جذام است.(27)
امام باقرعلیه السلام فرمود: هیچ مخلوقی نیست؛ مگر اینکه در آن رگی از جذام هست،
آن را با شلغم آب کنید.(28)
امام باقرعلیه السلام فرمود: سَیِّدُ الطَّعامِ اللّحْمُ؛ بهترین
غذا، گوشت است.(29)
زراره می گوید: من پانزده روز با امام باقرعلیه السلام غذا خوردم و غذای ما گوشت
بود.(30)
ایشان پس از بیان فضیلت غذایی گوشت، آن را برای درمان «یرقان» مفید دانسته است و
بهترین نوع آن را برای رفع این بیماری، «گوشت قطا»(31) معرّفی نموده است. ایشان در
روایتی نیز «گوشت گاو» را برای درمان بَرَص مفید می داند.(32)
امام باقرعلیه السلام فرمود: از این 10 مادّه: هلیله، بلیله، آمله، فلفل،
دارفلفل، دارچین، زنجبیل، شقاقل، انیسون و خولنجان، به طور مساوی بردارید و با هم
بکوبید و سپس آن را در روغن گاو بپزید. این معجون وقتی با عسل صاف شده آمیخته شود و
هر روز به قدر فندقی از آن تناول شود، سنگ مثانه را می شکند.(33)
امام باقرعلیه السلام فرمود: میوه ی سنجد، گوشت را می رویاند، به پوست بدن،
توانایی می بخشد و قلوه ها را گرم می کند. نیز سنجد در علاج بیماری های بواسیر و
سلس البول بسیار سودمند است.(34)
حضرت باقرعلیه السلام فرمود: قیر تازه (مادّه ای که بر کشتی می مالند) و مثل آن
را با پیه بُز و پارچه ای تازه و کوزه سفالین تازه بردار. ظاهر آن را قیرمالی کن،
سپس بر آن شیر بریز و زیرش آتشی ملایم روشن کن. سپس کاغذی نوشته شده (35) را بردار
و روی دستت بگذار و بر آن قیر بمال و بر روی زخم ببند. اگر زخم عمیق بود از کتان،
ریسمان بتاب و بر روی زخم قیر بریز و سپس آن ریسمان را در آن زخم بگذار. ان شاءالله
بهبودی می یابد.(36)
درمان اسهال خونی
ابوحمزه ثمالی می گوید: مردی به امام باقرعلیه السلام از اسهال خونی شکایت کرد.
امام علیه السلام به او فرمود: از خاک ارمنی بردار و با آتشی ملایم آن را بپز و سرخ
کن. سپس استفاده کن که اسهال قطع می شود.(37)
امام باقرعلیه السلام فرمود: قدری از گِل ارمنی بر روی آتش گرم کنید و به بیمار
اسهال بخورانید که وضعیت درونی اش آرام خواهد گرفت.(38)
امام باقرعلیه السلام فرمود: نمک برای هفتاد بیماری، دارویی اثر بخش
است.(39)
امام باقرعلیه السلام فرمود: «لم تستشف النّساء بمثل الرُّطَب، انّ الله اطعمه
مریم فی نفاسها»؛ زنها در هیچ چیز مثل خرما شفا نمی یابند، چون خدا به مریم در موقع
زایمان خرما داد.(40)
ابی بصیر می گوید: امام باقرعلیه السلام فرمود: موقعی که خواستی سیب بخوری،
قبلاً آن را استشمام کن، سپس بخور؛ زیرا این کار هر ناراحتی را که بر روحت عارض
شده، آرام می کند.(41)
حضرت می فرماید: آلو نافع صفرا، حرارت، بادهای بدن، زهره، خشکی مفاصل و فشار خون
است.(42)
جابر می گوید: مردی به امام باقرعلیه السلام از هیجان مرّه (زهره) شکایت کرد و
عرض نمود: کم مانده دیوانه شوم! آن حضرت فرمود: آن را با اجاصّ (آلو) معالجه
کن.(43)
امام باقرعلیه السلام فرمود: انجیر بخورید که برای قولنج نافع است.(44)
ابوحمزه ثمالی از امام باقرعلیه السلام نقل می کند که وقتی پادشاه قبطی خروج کرد
و خواست بیت المقدّس را خراب کند، مردم به اطراف حِزْقِیل پیغمبر جمع شده و به وی
شکایت نمودند. حزقیل شب با خدا مناجات کرد و خداوند به مَلَک مسئول هوا وحی فرمود
که نفوس و ارواح آنان را بگیرد و همگی مردند. حزقیل این خبر را به قومش رساند. آنان
بیرون رفتند و دیدند همه آنان مردهاند، اما عُجب و خودپسندی بر حزقیل عارض شد و با
خود فکر کرد که سلیمان پیغمبرعلیه السلام بیش از من فضیلتی ندارد، چون به من اختیار
هوا نیز داده شده است. در این حال زخمی بر کبد حزقیل عارض شد و او را اذیّت نمود،
حزقیل با خدا مناجات و خشوع کرد و روی خاکستر نشست، خداوند به وی وحی نمود که: شیره
انجیر را بگیر و از بیرون بر سینه خود بمال. حزقیل چنین کرد و خوب شد.(45)
در روایتی امام باقرعلیه السلام به فرزندش امام صادق علیه السلام فرمود: انگور
را دانه دانه بخور. و فرمود: شفا در میوه ای است که رسیده باشد، چنان که خداوند
فرموده: «کُلُوا من ثمره اذا اثمر»(46)؛ یعنی از میوه درخت بخورید
وقتی که برسد. [ایشان انگور را به دلیل خوب رسیده بودنش شفای بسیاری دردها می
دانند.(47)]
امام باقرعلیه السلام می فرماید: میوه «بِهْ» غبار اندوه را از خاطر محو می کند،
همان طور که انگشتان شما قطرات عرق را از پیشانی تان می برد.(48)
امام باقرعلیه السلام فرمود: گلابی مانند اجاصّ (آلو) برای درمان صفرا و جلوگیری
از برانگیخته شدن آن نیکوست و برای درد آن آرام بخش است.(49)
1. تحف العقول عن آل الرّسول، ص 335.
2. انفال / 24.
3. طبّ الائمّه، سید عبدالله شبّر، ص 243.
4. همان، ص 244.
5. ر.ک: تحفه حکیم مؤمن، ص 42.
6. محاسن، ج 2، ص 514.
7.دورنمای طبّ اسلامی،آیةالله مصطفی نورانی،ص 104.
8. اصول کافی، ج 6، ص 191.
9. طبّ الائمّه، حسین و عبدالله بن بسطام نیشابوری، ص 88.
10. گیاهان دارویی، دکتر زرگری، ج 3، ص 354.
11. بحارالانوار، ج 62، ص 156.
12. طبّ الائمّه، ص 501.
13. مکارم الاخلاق، ص 191.
14. طبّ الائمّه، ترجمه جابر رضوانی، ص 96.
15. همان، ص 94.
16. دورنمای طبّ اسلامی، ص 182.
17. امالی، شیخ طوسی، ج 1، ص 376.
18.محاسن،ج 2،ص 500؛مکارم الاخلاق،ص 30و197.
19. منظور، آیه 110 و 111 اسراء است.
20. طبّ الائمّه، ص 41.
21. مکارم الاخلاق، ص 211.
22. محاسن، ج 1، ص 524.
23. طبّ الائمّه، ترجمه جابر رضوانی، ص 96.
24. خصال، شیخ صدوق، ص 127.
25. طبّ الائمّه،ترجمه واقتباس جوادفاضل،ص 207.
26. طبّ چهارده معصوم، محمد مهدی تاج لنگرودی، ص 14.
27. همان، ص 23 - 22.
28. طبّ الائمّه، ترجمه جابر رضوانی، ص 150.
29. طبّ چهارده معصوم، ص 184.
30. همان، ص 185.
31. منظور گوشت نوعی کبوتر است که شبیه به قمری می باشد؛ (همان، ص 15).
32. مکارم الاخلاق، ص 186.
33. طبّ الائمّه،ترجمه واقتباس جوادفاضل،ص 208.
34. همان، ص 215 - 216.
35. زیرا جوهرِ به کار برده شده در کاغذ (کاغذ نوشته شده) به جذب و چسبندگی
موادّدرمانی کمک می کند.
36. طبّ الائمّه، بسطام نیشابوری، ص 201 - 202.
37. طبّ الائمّه، ترجمه جابر رضوانی، ص 92.
38. طبّ الائمّه،ترجمه واقتباس جوادفاضل،ص 211.
39. همان، ص 219.
40. تفسیر مجمع البیان، ج 3، ص 511.
41. بحارالانوار، ج 66، ص 171.
42. همان، ص 189.
43. خصال، شیخ صدوق، ص 144.
44. اصول کافی، ج 6، ص 358؛ دورنمای طبّ اسلامی، ص 49.
45. محاسن، ج 2، ص 553.
46. انعام / 141.
47. محاسن، ج 2، ص 556؛ مکارم الاخلاق، ص 9.
48. طبّ الائمه، ترجمه و اقتباس جواد فاضل، ص 213؛ رمزالصحة فی الطب النبی
والائمّة؛ سید محمود دهسرخ اصفهانی، ص 148.
49. طبّ الائمّه، ترجمه جابر رضوانی، ص 197؛ رمزالصّحة فی الطبّ النّبیّ
والائمّه، ص 149.
جبهه در ایام محرم یک حال و هوای خاص معنوی داشت و در حقیقت با زنده نگه
داشتن یاد اباعبداللهالحسین (ع) و روز عاشورا ایستادگی رزمندهها در برابر دشمن
دوچندان میشد؛ بچههای رزمنده در ایام محرم مراسم سینهزنی، نوحهخوانی و عزاداری
برگزار میکردند و هر روز صبح زیارت عاشورا توسط یکی از رزمندهها قرائت
میشد.
رزمندهها در خط مقدم در سنگر بزرگی که نمازخانه بود برای سیدالشهدا (ع)
عزاداری میکردند؛ یک بار معاون گردان ما شهید «عبدالحمید صالحی» همه را جمع کرد و
گفت «برادران! برای چه اینجا حضور دارید؟ مگر نه اینکه هدف شما دفاع از
ارزشهای اسلام است که امام حسین (ع) و شهدای کربلا برایش شهید شدند؛ پس به یاد
سیدالشهدا (ع) در مقابل دشمن بایستید و از وطن دفاع کنید.
شما رزمندهها برای حفظ و بپا داشتن شهادت و زنده نگه داشتن اسلام و
ایام عاشورا میجنگید و این عزاداری را چه در جبهه و چه در شهر برگزار کنید، هر دو
یکسان است؛ تصور کنید که به جای اینکه بروید شهر عزاداری کنید حالا در جبهه از وطن
و اسلام که امام حسین (ع) برایش شهید شد، دفاع میکنید».
حرفهای معاون گردان در وجود بچهها چنان شوری بپا کرد که هیچ چیزی قدرت
ایستادگی در برابر عزم رزمندگان را نداشت.
معنویت جبههها چنان بچهها را جذب میکرد که همه تصور میکردیم کربلا و قبر شش
گوشه ابا عبدالله الحسین (ع) پیش روی ماست.
وقتی اسیر شدم ، سالهای زیادی را در اردوگاه 11 تکریت، بند 3 اسارتگاه 10 با
دیگر برادران رزمندهام در اسارت گذارندم. در دوران اسارت هرگونه تجمع و
برگزاری مراسم عزاداری ممنوع بود و عراقیها در صورت اجرای این برنامهها اسرا را
به شدت شکنجه میکردند، اما هیچکدام از این رنج و شکنجهها شیعیان امام حسین (ع)
را از عزاداری باز نمیداشت.
شبهای محرم یکی از برادران به نام «حاج احمد فراهانی» با قرائت زیارت
عاشورا مراسم عزاداری را شروع میکرد؛ بعد هم بچههایی که صدای خوشی داشتند و
نوحههای اباعبدالله (ع) را در حافظه داشتند و به قولی با تجربه بودند، مراسم
عزاداری را به دست میگرفتند. اگر در میان عزاداری بچهها عراقیها متوجه برنامه
میشدند از پشت پنجرههای آسایشگاه فریاد میزدند و بچهها را وادار به سکوت
میکردند.
بعثیها آن شب در اسارتگاه را باز نکردند، اما صبح فردا همه بچهها را از
آسایشگاه بیرون آوردند و شروع به آزار و شکنجه اسرا کردند. عراقیها با این شکنجه
قصد داشتند رهبر این قضیه را پیدا کنند و به همین خاطر ابتدا سراغ حاج آقا فراهانی
رفتند و او را به سلول انفرادی بردند و بعد از آن به دلیل اعتراض بچهها بنده و
چندتای دیگر را هم به سلول انفرادی انداختند.
بعثیها بعد از عزاداری آن شب تا چند روز بچهها را شکنجه دادند، اما
اسرا دست از برگزاری عزاداری برای سیدالشهدا (ع) برنداشتند.
آزاده ، رضا جعفری
منبع :
خبرگزاری فارس
سروش دل :امروز بعد از مدتها سری به پیام رسان زدم وفیلمی که برادر عزیزمان اقای مهدیار گذاشته بودند دیدم ....بسیجی مظلومی راکه در روز عاشورای حسینی گرفتار دست افرادی معلوم الحال که بنا به فرمایش یکی از سردمداران سبز انها را امت خدا جو!!!!! نامیده بود ,را دیدم دلم بشدت گرفت وساعتی برای مظلومیت ان بسیجی اشک ریختم وبعد از ان مقایسه کردم که آیا شکنجه ای که رزمندگان اسیر در بند تکریتیها تحمل میکردند درد آورتر بود یا دردی که این مظلوم در بند دست امت خدا جو!!!! تحمل میکرد !!!واقعا کدام درد بیشتر قلبها را جریحه دار کرد ...؟؟؟؟
خدایااااااا خودت صاحب این کشور واسلام را برسان تحمل تا به کی !!؟؟؟.....
سلام
فرا رسیدن کریسمس را به همه هموطنان عزیز مسیحی تبریک میگم
هموطنان عزیز مسیحی فکر نکنید که با اتفاقات اخیر فراموش میکنیم که سال نو را بشما تبریک بگیم ...
امیدوارم که سال خوبی را در پیش رو داشته باشند
من کسی را می شناسم که ...
نمیتواند فرزند خردسال خود را در آغوش بگیرد. باور کنید که همیشه
فرزند کوچکش او را در آغوش پاک و صمیمیِ خود جای میدهد.
من کسی را میشناسم که با دو دست قطع شدهای که هنوز جراحتِ بوسههای
ترکش خمپارهی 60 و 81 بر آنها خودنمایی میکند، وضوی عجیبی میگیرد و آنگاه که
به تکبیره الاحرام میایستد، دلها را به لرزه درمیآورد و رکوع و سجود او مانند
نیایشهای شبانه ی او در جبهه دیدنی است.
من نوجوانی را میشناسم که صورت او مانند گُل تازه بود و چشمان نافذ او هر چشمی
را به تسلیم میکشاند، امّا هر دو پای او بر اثر نگهبانیِ زیاد در برف و سرمای
کشندهی غرب و کردستان چنان سیاه شده بود که منجر به قطع آنها شد و با این همه،
لبخند میزد؛ لبخند به فرشتگانی که برای تماشای سکینه و اطمینانِ قلبِ بزرگ او از
آسمان به شهادت فرود میآمدند تا تسبیح یک بنده را به سایر ملائک الهی ابلاغگر
باشند.
من کسی را میشناسم که وقتی در کوران عملیات خواب بر او مستولی میشد،
با انگشتهای دست خود پلاکهای چشمانش را از هم باز نگه میداشت.
من کسی را میشناسم که در اوج درگیری و آتش دشمن در پنج ضلعی شلمچه با
یک پای قطع شده و عصایی در دست، آنگاه که زمین خدا که بستر آرامش انسانهاست مانند
گهواره در زیر تنها پای او به شدّت تکان میخورد، آرام گام برمیداشت.
من کسی را میشناسم که از اول شب تا اذان صبح در آبهای سرد بهمن شیر فین غواصی
به پا میکرد و در همان حال نماز شب خود را هم میخواند و ذکر میگفت.
من کسی را میشناسم که وقتی همهی بچّهها در نقطهی رهایی آمادهی
عملیات بودند، به دوستان خود وصیت میکرد که اگر به فیض شهادت رسید، برای این که
حتی پیکر بیجان او در پیشبرد عملیات نقشی داشته باشد، جسد او را بر روی میدان
مینپرت کنند تا به جای یکی دو نفر از عزیز دُر دانههای امام و امت تعدادی مین را
خنثی کند!
من کسی را میشناسم که بارها در عمق مواضع دشمن، روزها و ساعتهای
متمادی را میگذرانید، امّا نزدیک ترین کسان او وقتی از او میپرسیدند کجای جبهه
کار میکند، عقبهی جبهه را نشان میداد.
من کسی را میشناسم که پس از خنثی کردن یک میدان وسیع مین، انگشت او بر
اثر انفجار قطع شد و وقتی از او سبب آن را میپرسیدم، پاسخ میداد که لای چرخ گیر
کرده است!
من کسانی را میشناسم که وقتی به دیدار امام و مُرشد خود در جماران مشرف
میشدند، امام به آنها سلام میکرد و میگفت افتخار میکند از هوایی تنفّس میکند
که آنها هم از همان هوا استنشاق میکنند و در دنیا افتخار میکرد که یکی از
آنهاست و از خدا میخواست با آنها محشور شود.
آه، من اشتباه کردم که گفتم آنها را میشناسم؛ نه، آنها را نمیشناسم؛
نمیتوانم بشناسم.
امّا شما چه؟ از شما میپرسم، آیا شما آنها را
میشناسید؟
مواظب باشید مانند من اشتباه نکنید. من ادّعایی بزرگ کردهام. آنها در
این زمانه، پس از وجود مبارک امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، مصداق سورهی
عصر هستند. آنها عصارهی انسانیت عصر حاضراند.
امّا اکنون دریافتهام که ادّعایی بس بزرگ کردهام که فکر میکردم این
عزیزان را شناختهام.
داستان سرداب
راستی امام مهدی(ع) در کجا و چگونه غایب شد؟ آیا در سرداب منزل پدرش
غایب شد و هنوز نیز در آنجا است؟
در این باره به شیعه تهمتهایی زده اند و می گویند: شیعه معتقد است که
مأموران خلیفة عباسی به منزل حضرت در «سامرا» هجوم آوردند، تا او را دستگیر کنند و
آن حضرت که در آن هنگام در سرداب بود، از دیده ها پنهان شد و تا کنون در آنجا بدون
آب و غذا زندگی می کند و روزی از آنجا ظهور خواهد کرد. این داستان چنان شهرت یافته
است که وی را «صاحب سرداب» لقب داده اند.
1-آنان پنداشته اند که شیعیان در میان سرداب، امام خود را می جویند و ظهورش را از
آن نقطه انتظار می کشند؛ از این جهت، تهمتهایی به شیعه زده و در این زمینه به خود
زحمت مراجعه به منابع شیعه را نداده اند.
در حالی که بر اساس تاریخ و روایات شیعه، امام مهدی(ع) از هنگام ولادت در اختفا
به سر می برد و بنا به مصالحی تولد و زندگی او آشکار نبود و بعد از رحلت پدر
گرامیشان، غیبت صغرای آن حضرت، آغاز شد. امام مهدی(ع) بعد از نماز گزاردن بر پیکر
پاک پدر و تدفین آن حضرت، وارد منزل شد و دیگر کسی آن حضرت را در اجتماع و در میان
مردم ندید.
2-آن حضرت بنا به روایات شیعی در میان مردم زندگی می کند و در موسم حج حاضر می
شود، ولی مردم او را نمی شناسند.
3-خانه ای که از آن سخن گفته می شود، دو قسمت داشت؛ یک سمت برای مردان و قسمت دیگر
برای زنان، یک سرداب هم زیر اتاقها قرار داشت. که در روزهای گرم، اهل خانه در آن
سرداب زندگی می کردند.
شیعه این خانه و این سرداب را محترم می دارد؛ زیرا امامانشان در این خانه زندگی
می کردند، و در همین خانه، امام هادی(ع)، امام عسکری(ع) و نیز امام مهدی(ع) خداوند
سبحان را عبادت می کردند. این یک امر معقول و طبیعی است که به جهت علاقه مندی به
پیشوا و رهبر دینی، آنچه متعلق به او است محترم داشته شود، در میان تمامی ادیان و
مذاهب چنین است و شیعه از این عشق و احترام به مکانهای مقدس و مشاهد مشرفه دفاع می
کند و آن را از مصادیق «فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ فِیهَا
اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ »* می داند؛ امّا این
احترام، غیر از آن تهمتهای مخالفان، به شیعه است.
4-حقیقت این است که داستان غیبت حضرت مهدی(ع) در سرداب «سامرا» و زندگی کردن آن
حضرت در این مکان، دروغ و بهتانی بیش نیست و هیچ یک از بزرگان شیعه، چنین باوری
نداشته و ندارند.
دو گزارش تاریخی دربارة سرداب
در آغاز خلافت «معتضد» عباسی، در سال (279ق.) دو بار خانةبار دیگر در پی این حادثه «معتضد» حملة دیگری را ترتیب داد و گروه بیشتری را به
خانة امام عسکری(ع) فرستاد، این گروه وقتی وارد خانه شدند، از درون سرداب صدای
قرائت قرآن شنیدند، پس بر در سرداب ایستادند و مراقب بودند تا کسی از آنجا خارج
نشود. فردی که درون سرداب بود (گویا امام مهدی(ع)) از غفلت آنان استفاده کرد و از
سرداب خارج شد. وقتی رئیس آنان آمد، گفت: داخل سرداب شوید و فردی را که قرآن می
خواند دستگیر کنید، گفتند: مگر او را ندیدی که خارج شد؟ گفت: پس چرا او را دستگیر
نکردید؟ گفتند: گمان کردیم تو او را دیده ای. بنابراین، اقدامی نکردیم.
5-تنها موردی که نام سرداب در ارتباط با حضرت مهدی(ع) در روایات شیعی وجود دارد
این دو مورد است و مربوط به 19 سال پس از شروع غیبت صغرا است؛ آن هم با این مضمون
که آن حضرت از سرداب خارج شد. این داستان کجا و داستان ساختگی شروع غیبت از سرداب و
بقای حضرت در آن سرداب و اجتماع شیعه در آن مکان در هر صبح و شام و انتظار خروج
حضرت کجا؟!.
******************************************************
پینوشتها:
1. معروف الحسنی، هاشم، سیرة الأئمة الأثنیعشر، ج 2، ص 534.2. صدوق، محمد بن علی بن حسین، الارشاد، ج 2، ص 475.
3. همان، ص 379.
4. طوسی، محمد بن حسن، الغیبة.
5. همان، ص 176.
*. جزء 18 سوره نور آیه 36 فِی بُیُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَیُذْکَرَ
فِیهَا اسْمُهُ یُسَبِّحُ لَهُ فِیهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ یعنی [این چراغ
پرفروغ] در خانههایى قرار دارد که خداوند اذن فرموده دیوارهاى آن را بالا برند
[تا از دستبرد شیاطین و هوسبازان در امان باشد]؛ خانههایى که نام خدا در آنها برده
مىشود، و صبح و شام در آنها تسبیح او مىگویند...
حوادث اخیر عاشورا پرده از چهره نفاق جدید برداشت
رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در روز عاشورای حسینی با حضور در بین
عزاداران ضمن همراهی عاشقان ثارالله در ذکر مصائب اهل بیت عصمت و طهارت (ع)، هیئات
عزاداری سطح شهر تهران را از نزدیک مورد بازدید و ارزیابی قرار داد و در ارتباط با
فجایع اخیر، گفت: حوادث عاشورا پرده از چهره نفاق جدید برداشت .
حجت الاسلام و المسلمین آقای دکترسیدمهدی خاموشی در حاشیه حضور خود در آیین
عزاداری سرور و سالار شهیدان،
یاران و خاندان امام حسین (ع) در روز عاشورا، در پاسخ به سوال خبرنگار خبرگزاری
مهر که نظر رئیس سازمان تبلیغات را در خصوص حوادث ناگوار حاشیه مراسم عاشورا جویا
شده بود، ضمن ابراز تأسف از حرمتشکنی این روز عزیز، گفت: به نظر من، درحالی که
مردم عزادار میهن اسلامی، در عاشورا عزادار حضرت سیدالشهدا بودند و یک دهه نیز برای
خاندان عصمت و طهارت عزاداری کرده بودند، اتفاقی که بعدازظهر عاشورا از سوی برخی
عناصر فرصت طلب رخ داد، پرده تزویر را از چهره خط نفاق جدید و مدرن کنار زد.
حجت الاسلام والمسلمین خاموشی با اشاره به مشابهت اغتشاشات عاشورا و ماههای
اخیر به حوادث صدر انقلاب در سال 1360 توسط منافقین که با روی آوردن به قتل و ترور
و آسیب رساندن به اموال عمومی، قصد برهم زدن امنیت عمومی کشور را داشتند، تاکید
کرد: خط مشی نفاق نوینی که امروز در جریان است، استمرار مشی گروهک منافقین در صدر
انقلاب در سال 1360 بوده و در حرکتی مذبوحانه به تکرار همان روشها روی آوردهاند؛
جای بسی خوشوقتی است که مردم با بصیرتی مثالزدنی خط نفاق جدید را میشناسند و در
تمسک خود به راه ولایت دچار انحراف نمیشوند.
عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در ادامه با تاکید بر اینکه منافقین سالهای نخست
انقلاب در تحرکات خود، با امام راحل(ره) مخالفت میکردند ولی در زمان حاضر با اصل
ولایت فقیه و اصل اسلامیت نظام به رویارویی برخاستهاند، افزود: تنها راه دفع نفاق
افکنیهای خط نفاق جدید این است که پشتیبان محض و مطلق ولایت فقیه باشیم که این
وصیت امام عزیزمان نیز بوده است.
وی افزود: اکنون گروهک منافقین نیز از این رویدادها ابراز شادمانی میکنند، اما
بدخواهان بدانند که انقلاب بهرغم این توطئهها با پشتیبانی محکم از ولایت فقیه
همچنان نستوه و استوار، به مسیر خود ادامه خواهد داد.
رئیس سازمان تبلیغات اسلامی در پایان سخنان خود با اشاره به اینکه عناصر
فعال نفاق جدید در طراحی پیچیدهای، از ناحیه استکبار جهانی و محافل صهیونیستی
پشتیبانی میشوند، اذعان کرد: با اتفاقات اخیر، مسئولان باید به جد این خط نفاق را
پیگیری کرده و بر عهده علمای اسلام است که حکم شرعی لازم را در این زمینه تبیین
کنند
امام حسین(ع) در کربلا چند بار شهید شد!
این سنت مقدس کربلاست که هر دلاورى مى خواهد پا به میدان متبرک رزم بگذارد و با
دشمن به جنگ بایستد، ابتدا خاضع و متواضع در مقابل امام بال مى گسترد، بر او سلام
مى کند، پیمان ارادت خویش را محکم مى گرداند، و اذن جهاد مى گیرد. هیچکس تا از زیر
قرآن چشم امام نگذرد، پا به میدان جنگ نمى گذارد. و امام همه را چون فرزند خویش ،
با دست ملاطفتى ، با کلام بشارتى ، با ذکر دعا و شفاعتى راهى سفر بهشت مى کند و به
دنبال بعضى کاسه شبنمى نیز مى افشاند و از پشت حریر لغزان اشک ، بدرقه شان مى
کند.
اکنون حبیب ، چون نهالى در مقابل خورشید زانو زده است و موج آسا سر بر ساحل نگاه
امام مى ساید.
امام حبیب را بسیار دوست دارد. این را حبیب نیز با آینیه زلال دل خویش دریافته
است .امام در کربلا یک بار شهید نمى شود، او در تک تک یاران
خویش به شهادت مى نشیند. هر رخصتى و هر اذن جهادى انگار تکه اى است از جگر امام که
کنده مى شود و بر خاک تفتیده نینوا مى افتد:
برو اى حبیب ! خدایت رحمت کند و بهشت ، منزلگاه ابدى تو باشد. حبیب آخرین توشه
بوسه را از دست و پاى امام مى گیرد و در زیر سایه بان مه آلود نگاه امام روانه
میدان مى شود.
از آنسو نیز باید مردى به میدان بیاید. اما کجاست مردى که بتواند در مقابل حبیب
بایستد؟!
شمشیر حبیب آنچه در دست دارد، نیست ؛ شمشیر حبیب ، خاطره دلاوریهاى او در رکاب
على است . پیکر حبیب یک مثنوى رشادت صفین است . طنین گامهاى اسب حبیب خاطره کشته
هاى دشمن را برایشان تداعى مى کند. حبیب اما به این بسنده نمى کند. شمشیر از نیام
برمى کشد، گرد میدان مى گردد و با رجز خویش ، هراس را در دل دشمن ، دو چندان مى
کند:
انا حبیب و ابى مظهر
فارس هیجاء و حرب تسعر
انتم اعد عدة واکثر
و نحن اوفى منکم و اصبر
و نحن اعلى حجة و اظهر
حقا واتقى منکم و اعذر
آى دشمن ! من حبیب ام و پدرم مظهر است ؛ یل بى نظیر نبردم و یکه
تاز میدان جنگم ؛ شما اگر چه زیاد و مجهزید، اما همه تان سیاهى لشکرید؛ و ما اگر چه
کمیم ، ما مردیم ؛ با وفا و صفاییم ، استوار و شکیباییم ؛ ما حقانیت آشکاریم و
تقواى روشنیم و شما باطل محضید.
سپاه دشمن ، آشکارا عقب مى کشد و همه ، کار را به یکدیگر حواله مى دهند.
حبیب رجز خویش را تکرار مى کند و همچنان مبارز مى طلبد.
چند نفر که تصور مى کنند مى توانند رویهم مردى شوند در مقابل حبیب ، با هم روانه
میدان مى شوند:
مهم نیست ، نامردى کنید. حضور شما در این جنگ ، خود عین نامردى است . ده به یک
بیایید، همسفران هم اید تا جهنم .
حبیب ، پیر مردى هفتاد - هشتاد ساله نیست . جوانى است در اوج رشادت و مردى که
جنگ ، بازى او، نه ، عشقبازى اوست . هر ده نفر حبیب را دوره مى کنند و لحظه اى بعد،
یکى به دنبال سرخویش مى گردد، دیگرى دو نیمه تن خویش را از هم جدا مى یابد، سومى
دست راست و چپش را روى زمین از هم نمى شناسد، چهارمى زمین و آسمان را واژگون مى
بیند، پنجمى بى دست و پا تلاش مى کند که خود را از زیر دست و پاى اسبها بیرون بکشد،
ششمى به روزن ناگهانى زره خویش خیره مى ماند و هفتمى و هشتمى و... و ده جنازه روى
زمین مى ماند، و حبیب یک لحظه چشمش را با نگاه رضایت امام تلاقى مى دهد، و باز رجز
مى خواند و مبارز مى طلبد.
رنگ چهره دشمن زرد مى شود. افراد لشکر به یکدیگر نگاه مى کنند و بلافاصله چشمها
را از هم مى دزدند و بر زمین مى دوزند. حصین بن تمیم که یک بار از حبیب زخم خورده
است و اکنون مثل مار زخمى در خود مى پیچد و به دنبال جاى نیش مى گردد، سعى مى کند
بى لرزشى در صدا به دوستان و هم تبارانش بگوید که : نه اینجور نمى شود. یکى دو نفر
باید از جلو سرش را گرم کنند تا یکى بتواند از پشت کار را تمام کند.
بدیل ، هم قبیله اى اش مى گوید: خودت حاضرى بیایى ؟
حصین رو مى کند به بدیل و یک هم تبارى دیگر و مى گوید:
اگر شما دو تن بیایید، آرى .
سه مرد تمیمى ابتدا پیمانهایشان را محکم مى کنند که پشت یکدیگر را خالى نگذارند
و بعد ناگهان بدیل چون تیرى از چله کمان رها مى شود و دفعتا شمشیرش را بر سر حبیب
مى نشاند. تا حبیب خود را دریابد، حصین ، شمشیرى بر پشت او نشانده است . حبیب از
اسب به زیر مى افتد و تا اراده بر خاستن مى کند، آن تمیمى دیگر خود را روى او مى
اندازد و سرش را از تن جدا مى سازد.
سر در دست تمیمى مى ماند و دشمن که تازه جراءت یافته است ، بر پیکر بى سر حبیب
یورش مى برد و هر که با هر چه در دست دارد، از خنجر و شمشیر و نیز بر جسم بى جان
حبیب مى افتد. یک جاى سالم در بدن حبیب باقى نمى ماند. ناگهان ، یکى به سویى اشاره
مى کند و همه چون مگسهایى خطر دیده ، از بالاى جنازه بر مى خیزند و مى گریزند.
امام ، خشمگین و با صلابت به جنازه حبیب نزدیک مى شود.
آنسوى تر به خاطر سر حبیب مشاجره در گرفته است . سه تمیمى هر کدام خود را قاتل
حبیب مى شمارند و سر را براى خود مى خواهند. دعوا که بالا مى گیرد، بدیل از حق خود
صرفنظر مى کند و مشاجره حصین و آن تمیمى دیگر شدت مى یابد. حصین مى خواهد سر را بر
گردن اسب خود بیاویزد، در اردوگاه بگردد و به همه بگوید که من حبیب بن مظاهر را
کشته ام .
و آن تمیمى دیگر مى خواهد که سر را براى ابن زیاد ببرد و جایزه اش را بگیرد.
عاقبت به پا درمیانى افراد لشکر قرار مى شود که هر کدام به بهره خود را از سر حبیب
ببرند؛ ابتدا حصین سر را در میان اردوگاه بگرداند و بعد به تمیمى دیگر تحویل دهد تا
او نیز جایزه خود را بگیرد.
امام در شگفت از این همه خباثت دشمن ، نگاه از آنان بر مى گیرد و بر سر جنازه
حبیب فرود مى آید. خطوط پیشانى امام آشکارا فزونى مى گیرد، چهره امام در هم مى رود
و غمى جگر خراش در چشمهایش مى نشیند، چشم به جاى خالى سر حبیب مى دوزد و مى گوید:
مرحبا به تو اى حبیب ! تو آن اندیشمندى بودى که یک شبه ختم قرآن مى کردى .
کمر امام از غم دو تا شده است و بر خاستن از زمین برایش دشوار است . در عاشورا
هر جا غم امام جگر سوز مى شود، امام پرده اى دیگر از سر کائنات کنار مى زند و خدا
را به معاینه دعوت مى کند. یک جا خون تازه على اصغر را به آسمان پاشیده است و به
خدا گفته است : چه باک اگر این همه غم ، پیش چشم تو ظهور مى کند؟
و اینجا نیز تکیه اش را به دست خدا مى دهد و از جا برمى خیزد و مى گوید: خودم و
دسته گلهاى اصحابم را به حساب تو مى گذارم ، خدا!
_________________
منبع: در دیار حبیب، سید مهدی شجاعی