درد دلهای یک عاشق فراموشکار
درد دلی با مولا علی علیه
السلام
پای به پای تو از زیر سایه نفر به نفر نخل در نخلستان نهج البلاغه عبور کردهام.
صدای گریه و ناله دردآلود تو را با چاه شنیدهام.
با این حال، وقتی وارد خیابان میشوم، وقتی از آسانسور بیخیالی بالا و پایین
میروم، وقتی بوی ادکلنهای معطر مشامم را کور میکند، وقتی با یک پیامک، بال
پوشالی درمیآورم، یادم میرود که ورق به ورق سخنانت را خواندهام و اشک
ریختهام.
یادم میرود چگونه میشود با فقرا همسفره شد. یادم میرود درد یعنی چه؟یادم
میرود یتیم کیست؟
وقتی رنگ ماشین همسایه بغلی تغییر میکند، وقتی فرم موهای همسایه طبقه بالایی
عوض میشود، وقتی مدل کاپشن همسایه طبقه پایینى...و وقتى....، زود متوجه این ظواهر
گذرا میشوم و چقدر به آنها فکر میکنم.
وقتی حس شعر و شاعریام گُل میکند، مدح همه کس و همه چیز را میگویم، الّا تو
را.
وقتی دنبال سوژه نوشتاری میگردم، یاد همه میافتم، الّا سفارشهای تو در مورد
فقیران، تزکیه نفس و.... .
وقتی غش غش خنده دلم را به درد میآورد، هرگز یاد دردمندان نمیافتم؛ انگار
نصایح تو، فقط نوشتهای برای علماست.
انگار توسل به تو فقط برای آرامش من در شبهای امتحان است.
انگار پندهای تو برای فراموش کردن یک روز پرماجراست.
کاش شهامت اعتراف به نادانیام را داشتم. کاش شجاعت بخشش و سخاوت را در خودم
پرورش میدادم. کاش اخلاص را آنگونه که فرمودى، میآموختم.
کاش آموختههایم با تلنگری از هم نمیپاشیدند.
من چه زود میگذرم از آنچه گذشتنی نیست و چه زود فراموش میکنم یافتههای
گرانقدرم را.
حالا میفهمم که چگونه با مرور زمان عجین شده است؛ دلواپسیهایم.
خوب راه را شناخته وقتی درگیر است؛ دلم.
میداند کجا التیام پیدا کند وقتی زخمی است؛ ذهنم.
ولی هنگام عمل چه پاهای چوبینی دارم، چه پاهای بیتمکینى.
شب از نیمه گذشته است و من متحیر و مشتاق، مقابلت زانو زدهام.
هنوز هم مشتاقم؛ مشتاق شنیدن کلام تو، مشتاق شنیدن پندهای تو، مشتاق نهجالبلاغه
ات.
منبع: گلبرگ ، شماره 111