سید مهدى شجاعى
خدای من! با نعمتت مرا آغاز کردى؛ پیش از آن که چیزى به یادآمدنى باشم و از خاکم آفریدى و سپس در صلبها جایم دادى؛ ایمن از سختىهاى دوران و رفت و آمد سالیان و روزگاران و من در دهلیزهاى تاریخ و زوایاى قرون، هماره از صلبى به رحمى کوچ مىکردم و این لطف و احسان تو بود که مرا در زمان حکام کفر و در زمان عهدشکنان پیامبرْ ناشناس، لباس خلقت نپوشاندى و در وجود نیاوردى؛ بلکه زمانى روح آفرینش در من دمیدى که بستر هدایت را از پیش گسترده بودى و جاده سعادت را هموار کرده بودى.
تو مرا از آبى ریختنى سرشتى و در ظلمات سه گانه میان گوشت و پوست و خون، سکنایم دادى. نه مرا در کار خلقتم گواه گرفتى و نه کارى از آفرینش را بر دوش من گذاشتى و سپس، مرا تمام و کمال، بىهیچ عیب و نقص، بر هودج هدایت نشاندى و به سوى دنیا گسیل داشتى و مرا در گهواره کودکى با دستهاى ملاطفتت حفظ کردى و از میان غذاها، شیرى خوشگوار برایم برگزیدى و دلهاى پرستاران را بر من مهربان کردى و مهربانى مادران را به کفالت من گماشتى و مرا از شر جن و انس در امان داشتى و مرا در مسیر تعادل از پرتگاههاى زیادى و کاستى محافظت کردى.
پس تو بزرگ و عزیز و بلند مرتبهاى؛ اى بخشندگى محض واى مهربانى تمام!
خدایا! من شهادت مىدهم با تمامى وجودم، از قله حقیقت ایمانم و از بلنداى بناى محکم یقینم، با خلوص و صراحت توحیدىام و از اعماق پوشیده ضمیرم، با بندبند رگهاى دیدگانم و روشنایى چشمانم، با چینها و چروکهاى صفحه پیشانىام، با زوایاى حفرههاى وجودم، با نرمینه پرههاى بینىام، با تارها و دهلیزهاى پرده شنوایىام، با تکتک اجزاى لبهایم و با تمامى حرکات کلام آفرین زبانم، با فراز و نشیبها و چم و خمهاى دهان و آروارهام و رستنگاه دندانهایم، با همه مجارى خوردن و آشامیدنم، با جزء جزء بشره مغزم و پوست سرم، بانخاع و رگهاى ریسمان گونه گردنم، با قفسه سینهام، با رگهاى طناب آساى حمایل بر دل و جگرم، با بندهاى پوشیده دلم، با اجزاى کنارههاى جگرم، با محتویات غضروفهاى دندههایم، با گیرههاى بندبند مفاصلم، با انقباض عضلاتم، با گوشههاى سرانگشتانم، با گوشتم، خونم، مویم، پوستم، عصبم، نایم، استخوانهایم، مغزم، رگهایم و با همه اعضا و جوارحم که از اوان کودکى و شیر خوارگى در من تافته و بافته شده، با آن چه زمین از من مىشناسد و حمل مىکند، با خواب و بیدارىام، با حرکت و سکونم و با رکوع و سجودم؛ خداى من! با همه اینها شهادت مىدهم که اگر در عمرى جاودانه سر کنم و تمام هم و غم و تلاشم را بر شکرگزارى یکى از نعمتهاى تو بگذارم، نمىتوانم. خداى من! حتى شکر یکى از نعمتهاى تو را نمىتوانم؛ مگر باز به لطف و عنایت و توفیق تو که آن نیز شکرى تازه و جاودانه مىطلبد و ثنایى تازهتر و ماندگارتر.
آرى معبودم! اگر من و تمام خلق شمارندهات، همت کنیم و حرص بورزیم که نعمتهاى قدیم و جدید تو را ـ نه سپاس بگزاریم که ـ بشناسیم و در شماره آوریم، نمىتوانیم؛ محال است بتوانیم.
... و چگونه بتوانیم؛ در حالى که خودت در کتاب ناطقت و اخبار صادقت گفتهاى:
«وَ اِنْ تَعُدّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصوها؛ اگر بخواهید نعمتهاى خداوند را بشمارید، نمىتوانید».
خدایا! مرا آزرمناک خویش قرار ده، بدانسان که انگار مىبینمت و مرا آن گونه حیامند کن که گویى حضور عزیزت را احساس مىکنم.
دعاى عرفه امام حسین علیهالسلام، ترجمه سید مهدى شجاعى
بر گرفته از مجله پرسمان، شماره 29.