الهی
آمدم با دو دست تهی،بسوختم برامید روز بهی،چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهم نهی؟الهی
توآنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی،چشمه های مهردر سرهای ایشان روان کردی و آن دلها را آینه خود محل صفا کردی تو در آن پیدا پیدایی خود در آن دو گیتی نا پیدا کردی.الهی
این پرده من از من بدار و عیب هستی من از من وادار و مرا در دست کوشش من گذار.الهی
از کجا بازیابم من آن روز که تو مرا بودی و من نبودم تا باز بدان روز رسم میان آتش و دودم اگر بدو گیتی آن روز من یابم پر سودم در بود خود دریابم به نبود خود خوشنودم.الهی
ای داننده هر چیز و سازنده هر کار و دارنده هر کس.نه کس را با تو بنازی و نه کس را از تو بی نیازی،کار به حکمت می اندازی و به لطف می سازی نه بیداد است و نه بازی.الهی
نه به چرایی کار بنده را علم و نه بر تو کس را حکم سزاها تو ساختی و نواها تو ساختی و نه از کسی به تو،نه از تو به کس همه،از تو به تو همه تویی و بس.الهی
تو را آن کس ببیند که تو را در ازل دید که گیتی او را ناپدید و تو را او دید که نادیده پسندید.الهی
نصیب این بیچاره از این کار همه درد است مبارک باد که مرا از این درد سخت در خور است بیچاره آن کس که از این درد فرد است حقا که هر که به این درد ننازد ناجوانمرد است.