سلام
امروز خانوم دکتر وبلاگمون از سفر برمیگردن...
من وتمام نویسندگان وبلاگ از همینجا بهش خوش آمد میگیم .
زیارت قبول سارا جان.
خورشید بود و میدرخشید
در سال سخت خشکسالی
در سال اندوه بیابان
وقتی دعا کرد از ته دل،
از آسمان بارید باران
او غنچه ها را دوست می داشت
با بچه آهو مهربان بود
هم حرف گل را درک می کرد
هم با پرنده همزبان بود
یک روز وقتی بچه گنجشک
از ترس مار، او را صدا کرد
با مهربانی رفت نزدیک
گنجشک کوچک را رها کرد
از کوچه های شهر غمگین
رد می شد و لبخند می زد
رد می شد و با قلب گلها
خورشید را پیوند می زد
او روز و شب در باغ دلها
مهر و نشاط و روشنی کاشت
خورشید بود و می درخشید
خفاش با او دشمنی داشت
از طرف تمامی همکاران