زمانی که جای گل را خار گرفته
زمانی که صدای حقیقت گرفته
زمانی که آدم ها در فشار ، آدم می شوند
زمانی که خفقان و نابودی همه عقاید پاک را فرا گرفته و حاکمیت دست دروغ و ریا و یاوه گویی ها افتاده
زمانی که راستگویی دروغ انگاشته می شود و دروغ حکم خدا
زمانی که آخرین ملکه زمین خود را برتر از همه می داند که چنین نیست
زمانی که اسب ها هم از شیهه کشیدن خسته شده اند
به راستی نفس های در سینه حبس شده مان را می شود به راحتی بیرون داد
به راستی بغض های گلوی گرفته شده را می توان خالی کرد
به راستی حقوق انسانی زیر پا گذاشته شده را می توان جبران کرد
به راستی آبروی رفته را می توان دوباره بازگرداند
به راستی انسان این چنین است که چشمش را به روی حقیقت می بندد و هر آنچه از دهان بیرون بیاید را باور دارد
زبان من کوتاه از ناگفته هایی است که قلب و روح و جسم مرا آزرده خاطر کرده . نمی دانم پناهگاهمان کجاست ! نمی دانم خدا چه سرنوشتی را برای ما رقم خواهد زد! نمی دانم آیا کودکی که در خفقان و خفت و ذلت بدنیا آمده خواهد توانست به عزت و شرافت برسد!!؟؟