تاس رو می اندازی و یکی یکی خانه ها را به جلو حرکت می کنی دل تو دلت نیست که نکنه خانه ای رو که می ایستی نیش مار باشه و مجبور بشی در امتداد مار سقوط کنی . اولش می خوره تو ذوقت اما همینکه به پله برسی نیش مار یادت می ره توی هیچ صفحه بازی دم مار به خانه اول برنمی گرده .کافیه چند بار بازی کنی اونوقت مهارت ریختن تاس رو یاد می گیری تا وقتی مهارت ریختن تاس رو یاد نگیری باید همیشه منتظر مار باشی و معلوم نیست درازای مار تو رو چند تا خونه به پایین بر گردونه . اما بازی همین جا متوقف نمی شه تو دوباره تاس می ریزی و شاید این بار روی پله بایستی انقدر این بازی تکرار می شه تا به خانه برسی ، به خوشبختی ! شاید دیرتر از حریفت به خونه برسی اما هیچ وقت بازنده نیستی مگر اینکه بخوای بازی رو نصفه رها کنی اگر قبول نکنی تاس بریزی برای همیشه باختی .دوست خوبم حالا به زندگی نگاه کن ! یه صفحه است ، صفحه بازی مار و پله ، چرا تو زندگی فراموش می کنی ممکمنه تو خونه ای بایستی که نیش مار تو رو به عقب بر گردونه چرا تو زندگی همیشه منتظره پله ای؟ و با یک بار نیش خوردن چرا باز تاس نمی ریزی؟ اگرحریف زودتر از تو به خانه رسید و صفحه بازی تو را برای همیشه ترک کرد تو باز هم فرصت ریختن تاس را داری.