گل را به طرف بابا دراز کرده بود . - بابا جون بگیر . - بابا نگاه می کرد و گریه می کرد. تعجب کرده بودم . نمی دانستم چرا گل را نمی گیرد . پرستار ملحفه را کنار زد . دو دست و دو پای پدر قطع شده بود . کودک هنوز دسته گل را به سمت پدر گرفته بود .
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( یکشنبه 88/4/14 :: ساعت 7:12 صبح )
مدیر وبلاگ : دکتر سارا[1786] نویسندگان وبلاگ : dr shohre khanom[154]mastane_j[492] iman_karami[197]ehsan[50]بی نام ونشون ...[263]mohsen_f[201]دکتر بیگدلی[404] دکتر سلیمی راد[350]
پزشک هستم که آرزو دارم بتوانم از تخصصم در جهت کمک به همنوعم به نحو احسن استفاده کنم و بیاری خدا دردی از دردهای بیماران دردکشیده را از تن رنج کشیده اشان کم کنم ....