دل پروانه سوی شمع رخ یار بسوخت آمدم جان دهم اما رخ شیدایت کو ؟
سر سجاده شب ماه دلم رویت کو؟ روشنی بخش وصفای دل من بویت کو؟
دل من سوی زیارتکده یار برفت ای همه جان ودلم روشنی راهت کو؟
سوی دلدار برفتم همه دورم کردند نکند دور کنی بنده نوازیت کو؟
آب هم رنگ رخ چهره تو پنهان کرد باز کن لب وبگو، حرف زدنهایت کو؟
سوی تو رنگ شبم رنگ دگر خواهد داشت ای چراغ ره گمگشته من نورت کو؟
دلم از غصه بیداد زمان میگیرد غمگسار دل غمدیده من رویت کو؟
صبر بر جان ودلم نقش نینداخته است زودتر،تاب ندارم ره پایانت کو؟
وکسی گفت که دعوی به جز از عاشقی است عاشقی کن وسپس گو که خریدارت کو؟
مدعی بودی ومعشوق دلت را نشکست خار بودی نه گلی راه گلستانت کو؟
دل معشوق بزرگ است تو باور نکنی چشم پوشد زخطا ،شرم خطاهایت کو؟
در خیالت همه عمری گذری میکردی کاش یکبار حقیقت نگری ،حرفت کو؟
تو به دنبال رخ شمع همی میرفتی ره پروانه ره دیگری است راهت کو؟
آسمان دل معشوق به تو هیچ نگفت؟! خود ندانستی وگفتی رخ زیبایت کو؟
با همه معصیت و بار گناه و دعوی دل معشوق بگفتا دل زیبایت کو؟
تو کجایی دل معشوق تو را میخواند باز گوید که کجایی غم پنهانت کو؟
بعد اتمام همین شعر کمی فهمیدم که تو یکبار نگفتی عشق والایت کو؟