آن نه عشق است که بتوان برغمخوارش برد
یا توان طبل زنان بر سر بازارش برد
عشق می خواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور ، سردارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی ، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد