از سکوت, این مرگ مبهم خسته ام
مرده هاگفتند مرگ آسایش است
من ولی حالا که مردم خسته ام
آه .. بردارید از رویم نقاب
من دگر از اسم آدم خسته ام
از تمام حرف ها که می زنید
از همین لفظ نخور غم خسته ام
این که باید پیش چشمان شما
تا ابد محتاج باشم خسته ام
این شما این ذره های آخرم
من که دیگر از خودم هم خسته ام ...