شبى گشتم مقیم گلشن قم بلى چون گل شود با گل مقابل چه گلزارى که مى روبد نسیمش چه بانویى که در اوصاف ذاتش یگانه دختر باب الحوائج مپوش از آستان فاطمه چشم بر این در هر که ساید روى اخلاص زهى معصومه کاندر زهد و عصمت نگهبانند کشور را دو گوهر از آن مردم ز قم جویند حاجت «رسا» در وصف گلهاى نبوّت بخاک آستانش دادخواهان یکى تابان چو خورشید از خراسان |
سحر چون گل شکفتم با تبسّم در او لطف و صفا یابد تجسّم غبار محنت و رنج و تألُّم زبان را نیست یاراى تکلُّم گرامى خواهر سلطان ِ هشتم اگر دارى از او چشم ترحّم بفردوسش بود حقِّ تقدّم کند مریم در این مکتب تعلّم فروزان تر ز مهر و ماه و انجم که قم شد کعبه حاجات مردم کند طبع خدا دادش تَرنُّم نهاده رخ پى عرض ِ تظلّم دگر رخشان چو ماه از وادى قم |
تسلیت