جمعه ها از پى هم مى گذرند اما آدینه ى موعود را صداى پایى
نیست.
سالهاست قلم با دستانم آشنایى دارد. از اشک تا لبخند مونسم بوده، از دورى
و فراق یار کاغذها سیاه کرده، از سرخى پرچم یا حسین بر روى گنبد زرین نوشته تا بین
الحرمین دل ها، از کرببلا نگاشته تا دیوانگى در حریم ارباب.
با خود مى گفتم درد
دلى است حک شده بر روى تکه هاى کاغذى سفید
هر بار که این جمله را مىشنیدم:
«هرکس که بمیرد و امام زمان خود را نشناسد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته» دلم
مىخواست بدانم این یار نهانى، این غایب از نظر منتظران، سلاله ى زهراى مرضیه
کیست؟
دلم مى خواست بدانم پاداشى همچون بقیة الله که خداوند در قبال جانبازیهاى
حسین به او عطا کرده کیست؟
اما هربار بهانهاى براى این دل بىقرار
تراشیدم.
پیام امام مهدى شگفت زدهام کرد. دیگر مى توانستم به دور از تمام
بهانهها در اندیشه ى مهدویت غوطه ور شوم. مىتوانستم زمزمه ى دلتنگىهایم را به
گوش عشاق منتقم آل محمد برسانم. حال آن که این سعادت را نصیبى بود برایم در جمعه ى
موعود. جمعه ى موعود براى پرندهاى چون من که مىآموخت پر زدن را در اوج آسمانها
براى روز دیدار او.
حال که در دریاى افکارم غرق مىشوم مىفهمم دنبال یار گشتن،
دنبال خود رفتن مى خواهد. یافتن خود یعنى احساس حضور سبزى که سالها مقابل چشمان
منتظرت بوده و تو او را نمى یافتى.
در این آدینه کوچه باغ دلم پر از صداى یا
مهدى است. مستى را با این نوا تجربه کردن عالمى دارد.
یابن الحسن، آقاى من؛ راه،
راه توست و من خاک پاى کنیزان شما.
این قلم خسته و این قلب شکسته را یارى کن تا
بنگارد از گرمى حضور شما در پشت نقاب انتظار.
اللهم عجل لولیک
الفرج
آمین