تمنای وصال
خوشا آن سر که سـوداى تـو دارد |
خوشا آن دل که غوغاى تو دارد |
ملَـک غـیـرت بـرد افـلاک حـسـرت |
جـنـونى را که شیـداى تـو دارد |
دلــم در سـر تــمــنـاى وصــالــت |
سـرم در دل تـمـاشـاى تو دارد |
فـرود آیـد بـه جز وصل تو هیــهات |
سـر شـوریـده سوداى تـو دارد |
دلـم کـى بـازمـانـد چون به پــرواز |
هـواى قـاف عـنـقـاى تــو دارد |
چو ماهى مىطپم بر ساحلهجر |
که جانم عشق در پاى تو دارد |
دل و جـان را کـنـم مـأواى آن کـو |
دل و جـان بـهـر مـأواى تو دارد |
نـهـم در پـاى آن شـوریـده سر کو |
سـر شـوریـده در پـاى تـو دارد |
فــدایـت چـون کـنـم بـپـذیـر جـانـا |
چـرا کایـن سر تمـنـاى تو دارد |
چگـونـه تـن زنـد از گـفـت و گـویت |
چو در سر فیض هیهاى تو دارد
علامه ملا محسن فیض کاشانی |