کوه پرسید ز رود، زیر این سقف کبود، راز ماندن در چیست؟؟
گفت : در رفتن من... کوه پرسید : و من؟؟!!!!
گفت: در ماندن تو !!!!
بلبلی گفت: و من؟؟!!!!
خنده ای کرد و بگفت: در غزل خوانی تو!!!!
آه از آن آبادی، که در آن کوه روَد، رود مرداب شود و در آن
بلبل سر گشته سرش را به گریبان ببرد و نخواند دیگر،
من و تو: بلبل و کوه و رودیم
راز ماندن جز در
خواندن من، ماندن تو، رفتن یاران سفر کرده یمان نیست، بدان