گــــرهای نیست که با دســـت شما وا نشود
سائلی نیســـت که روزیخور اینجا نشود
نفسی هست اگـر، یمن قدمهای شماست
مــردهای نیســـت که با نام تو احیا نشود
جلوهای گـــر نکنی، کوشش ما بیثمر است
جــــز عنایات شـــــــما هیــچ مهیا نشود
آن قــــــدر ناله کنــــم تا که امانـــــــم بدهی
گر تو راضی نشـــوی نامهای امضا نشود
وای اگــــــــر فاطمیه محـــرم مــــولا نشوم
راضی از کار دلــــم حضرت زهــــرا نشود
ای جگــــر گوشــهی زهــــرای مدینه، برگرد
تا به کی قبــــر گل گمشــــده پیدا نشود
احسان محسنیفر
هنوز هم کوچه پسکوچههای کوفه به یاد دارند...
هنوز هم شبهای تاریک آسمان شهر از یاد نبردهاند...
و هنوز هم در و دیوار کوچه بنیهاشم، مظلوم مانده است؛ به یاد خونگریههای یک زن.
وقتی که اولین قدم را در محله بنیهاشم میگذاری، بُغضت میترکد و بیاختیار، چشمانت را به دریا شدن میسپاری، سرت را به دیوار میگذاری و آن قدر گریه میکنی که به هزار و چهارصد سال پیش پر میکِشی. همان کوچه است؛ با تمام غربت و مظلومیتش.
از دورها، صدای ناله یک زن، جِگرت را میسوزاند و خاکستر میکند.
داخل کوچه که میشوی، با خونِ گریههایت وضو میگیری و با تمام وجودت، عطر گل مظلومیت یاس را احساس میکنی و سراسر وجودت به لرزه میافتد.
اینجا، میدان جولان دل است که تمام تار و پود وجودت را به بازی میگیرد.
دَرِ نیمه سوختهای را میبینی که هنوز آتش آن خاموش نشده است و دود غلیظی، آسمان شهر را، لباس سیاه پوشانده است...
سرت گیج میرود؛ هوس گریه میکنی و باز سیل اشکت جاری میشود.
سرت را به دَرِ نیمه سوخته میگذاری و گریه میکنی از داغ مظلومیت بانوی دو عالم...
خزان زود هنگام و کبود شدن یاس بوستان پیامبر ، تسلیت باد .