مدرسه ها بــــاز شد
مدرسه هایی که در گرمای تابستان خسته و خواب آلود،
زیر نور خورشید دراز کشیده بودند؛
مدرسه هایی که سه ماه در انتظار بودند؛
مدرسه هایی که حالا با لبخندهایی درخشان چشم به آمدن بچه ها دوخته اند؛
مدرسه هایی که حالا پر از سر و صدا و شادی اند.
مدرسه ها دیگر از تنهایی در آمده اند.
مدرسه ها حالا یک عالم دوست دارند.
یک عالم دوست کوچک و بزرگ.
مدرسه، خانه ای پر از کتاب، پر از دفتر، پر از کلمات، پر از تخته سیاه، گچ، معلم، خاطره، دانش.
مدرسه و درختان گوشه ی حیاط آن، همان جا که پاتوق زنگ های تفریح است،
همان جا که دل ها دور هم جمع می شوند،
کلمه ها را بر زبان می آورند تا روزی خاطره شوند.
آمیختگی اولین روز مهر و آغاز پاییز
روز هیاهوی دانش آموزان شاد
روز معلم های صبور و مهربان
روز ناظم های دلسوز و مدیرهای دوست داشتنی
روزی که باز فراش پرتلاش، می رود به جنگ هر چه غبار ...
روزی که همه دیوارها، میزها و صندلی های مدرسه که از خواب تابستانی بیدار شده اند،
به روی اهالی درس و دانش لبخند می زنند.
آغاز رژه منظم کیف ها سر صف های صبحگاهی
که می روند به سمت باغ دانایی.
هر روز، اول مهر است و هر روز، آغاز پاییز و هر روز آغاز آموختن،
می خواهیم بیاموزیم.
چشم به دهان معلم دوخته ایم تا بگوید و ما با جان و دل گوش کنیم
و برای ابد در زندگی مان به یاد داشته باشیم.
کلاس اول، کلاس دوم... یکی یکی بالا آمدیم و آموختیم.
یکی یکی مِهرها را پشت سر گذاشتیم،
یکی یکی کلمه ها را بوسیدیم،
یکی یکی در جمله ها نفس کشیدیم.
صدای کلمات در گوش ماست؛ کلماتی که بهار می شود و از شکوفه های خود همه جا را عطرآگین می سازد.
بهارها می آیند؛ بهارهایی که از مهر متولد شده اند؛
بهارهایی که نفس های سبزشان همه جا ما را دنبال خود می کشانند.
بهار در بهار، مهر در مهر.
دفترت را بازکن. بوی کاغذ، بوی درخت به مشام می رسد.
آغاز نوشتن است، آغاز خواندن است.
به نام او شروع کن، به نام زیبایی های او.
مهر است و آفتاب پاییزی دل را پر کرده است.
خیابانی که به مدرسه می رسد، کوچه هایی که به مدرسه می رسد،
چراغانی شده است، با آفتاب پاییزی.
فرشته ها بال های زیبایشان را زیر پای بچه ها فرش کرده اند.
راه مدرسه چقدر لطیف است. انگار پا روی ابرها می گذاری، پا روی جاده ای که تو را به سوی نور میبرد،
نوری که در دل همه آدم های خوب دنیاست،
نوری که دست ما را می گیرد و می برد به کوچه های آسمان،
به سوی چشمه های زلال عشق، به سوی تمام خوبی ها.
مدرسه، کتاب، کلاس، هم کلاسی، ... چه واژه های زیبایی،
همه مرا تا تو می رساند، تا دوست داشتن تو، تویی که این همه زیبایی را آفریده ای.
دوستت دارم و دوست دارم بیشتر بشناسمت.
دوست دارم بیشتر با تو آشنا شوم.
مدرسه جایی است که می توانم تو را بیشتر بشناسمت.
پس مدرسه را خیلی دوست دارم.
معلم با آن لبخند دلنشین، کلمه ها را مهمان دل هایمان می سازد و تخته سیاه،
خاطرات سبز درختان را برایمان تعریف می کند و پنجره ی کلاس،
چشمانمان را با پرواز کبوتران حیاط مدرسه، آشنا می سازد.
معلم تمام آنچه را که از سوی پنجره است، برایمان می گوید.
می گوید تا بتوانیم از پنجره ی آگاهی ببینیم آن سوی جهان را، آن سوی زندگی را.
مهر است. کتاب را باز کن.
بوی گل بلند می شود، بوی باران، بوی تبسم دریا، بوی نسیم خنک.
کتاب را باز کن، کتاب را بازکن ...
آفتاب پاییزی و صدای خنده ی بچه ها همه جا را پر کرده است.
باز زنگ تفریح است.
باز هم شادی این سو و آن سو حیاط می دود.
چه زیباست این لحظه ها.
چه زیباست تفریح پس از خواندن و نوشتن.
چه زیباست دست در دست هم کلاسی ها،
تمام لحظه های مدرسه را نفس کشیدن،
نفس کشیدن و جایی در دفتر خاطرات ثبت کردن.
دفتر خاطرات مدرسه را باز کن و بنویس:
باز هم مهر، باز هم مهربانی، باز هم بهار ...