تو مال منی...
خودم کشفت کرده ام
تو با من می خندی
با من گریه می کنی
درددلت را به من می گویی
دیوانه!
دلت برای من تنگ می شود
ضربان قلبت با من بالا می رود
با سکوتم ، با صدایم
با حضورم ، با غیبتم
تو مال منی
این بلاها را خودم سرت آوردم
به من می گویی دوستت دارم
و دوست داری
آن را از زبان من
فقط من بشنوی
برای که می توانی مثل بچه ها خودت را لوس کنی،
نازت را بخرد،
و به تو دست نزند؟
چه کسی با یک کلمه،
با یک نگاه،
دلت را می ریزد؟
بعد خودش جمع می کند و سرجایش می گذارد؟
چه کسی احساست را تر و خشک می کند؟
اشکت را در می آورد،
بعد پاک می کند؟
چه کسی پیش از آن که حرفت را شروع کنی
تا ته آن را نفس می کشد؟
دیوانه!
من زحمتت را کشیده ام تا بفهمی هنوز می توانی
شیطنت کنی ،انتظار بکشی ،تپش قلب بگیری ،عاشق شوی.
تو حق نداری خودت را از من و من را از خودت بگیری.
تو حق نداری خودت را از خودت بگیری.
من شکایت می کنم از طرف هردویمان
از تو...
به تو.
چه کسی قلب مرا آب و جارو می کند،دانه می پاشد
تا کلمات مثل کبوتر
از سروکول من بالا بروند؟
چه کسی همان بلاهایی که من سرتو آوردم
سر من آورده؟
من مال توام
دیوانه!
زحمتم را کشیده ای
کشفم کرده ای...
....
نترس
چند سوال می پرسم و می روم:
یک : چندسال پیرت کرده اند؟
دو: چندسال جوانت کرده ام؟
سه : ازدلت بپرس مال کیست؟
چهار: اگر جای خدا بودی با ما چه می کردی؟
پنج : کجا برویم؟
دستت را به من بده... .
افشین یداللهی