« ورود اهلبیت شهید کربلاء به کوفه »
در کتاب روضة الاحباب مسطور است که چون عبیدالله بن زیاد را
آگهی رسید که اهل بیت(علیهم السلام) رسالت به کوفه نزدیک شدند، دیده بانان کوچه و
بازار را فرمان داد که مردم کوفه را مطلع کنند از ورود اهل
بیت(علیهم السلام) و
هیچکس سلاح جنگ با خود حمل نکند و با اسلحه از خانه بیرون نیاید و ده هزار تن سواره
و پیاده از ابطال لشکریان را بر شوارع و کوچه ها و راه ها و بازار گماشت، تا مبادا
وقت عبور اهل بیت شهید کربلاء ،شیعیان
امیرالمؤمنین(علیه السلام) فتنه انگیزند.
سرهای شهداء را که ابن سعد از پیش فرستاده بود، حکم داد
که باز برند و بر سر نیزه ها نصب کنند و از پیش روی اهل
بیت(علیهم السلام) حمل
کنند و به اتفاق اهل بیت شهید کربلاء به شهر بیایند و
در کوی و بازار بگردانند تا بر هول و هیبت مردم افزوده گردد. مردم کوفه چون از
رسیدن اهل بیت شهید کربلاء آگاهی یافتند، از کوفه بیرون
شتافتند و چون ذریه رسول خدا(صلی الله علیه وآله وسلم) را بر آن منوال
نگریستند، های های بگریستند و بسیاری از لشکریان از کرد? خود پشیمان شده، سرشک از
دیده می باریدند.
حضرت امام سجاد(علیه السلام) به آوازی ضعیف فرمود:هان ای مردم! آیا
بر ما میگریید و بر ما نوحه میکنید؟ پس کشند? ما کیست؟ ما را که کشت و که اسیر کرد؟
و بالجمله چون اهل بیت(علیهم السلام) را وارد کوفه کردند، زنهای کوفیان از فراز
بامها دیدند که سرهای شهیدان را بر سر سنان ها کرده، از
پیش روی اهل بیت شهید کربلاء میبرند.زنی از فراز بام
آواز داشت و گفت: شما از اسیران کدام مملکت و کدام قبیله اید؟ گفتند: ما اسیران آل محمد(صلی الله
علیه وآله وسلم) هستیم.آن زن چون این را شنید، از بام به زیر آمد و
چند که در سرای خویش از جامه و ازار داشت برگرفت و بر اهل
بیت(علیهم السلام) پخش
کرد.از اولاد امام حسن(علیه السلام) حسن مثنی
با آن جراحتها که در بدن داشت و برادرش زیدبن حسن و برادر دیگرش عمربن الحسن به
همراه اهل بیت شهید کربلاء بودند.
در بحار الانوار و دیگر کتب اخبار آمده است که مسلم جصاص
گوید:مردم کوفه را دیدم که بر اطفال اهل بیت شهید
کربلاء رقت کردند و از بام، نان و خرما بر ایشان بذل نمودند.حضرت ام کلثوم(علیها
سلام) آن نان و خرما ها را از دست کودکان میگرفت و دور می افکند.پس
بانگ بر اهل کوفه زد و فرمود: ای اهل کوفه! دست از بذل این اشیاء باز گیرید که
صدقه برما اهل بیت روا نیست و بالجمله زنان کوفیان بر
ایشان زار زار میگریستند.این وقت حضرت ام
کلثوم(علیها سلام) سر
از محمل بیرون کرد و فرمود: ای اهل کوفه! مردان شما مردان ما
را میکشند و زنان شما بر ما میگریند، در روز قیامت میان ما و شما خداوند قاهر
غالب حاکم است.هنوز این سخن در دهان داشت که هیاهویی عظیم برخاست و سرهای
شهداء را که بر فراز سنان های دراز بود در آوردند و از پیش روی آنها، سر مقدّس حضرت امام حسین(علیه السلام) را حمل می دادند و آن سری بود تابنده و
درخشانده مانند بدر منیر و شبیه تر از همه مردم به رسول
خدا(صلی الله علیه وآله
وسلم) و موی مبارکش که خضاب شده بود و شعشعه طلعتش چون ماه می دمید
و باد، لحیه مبارکش را از یمین و شمال حرکت میداد.حضرت
زینب(سلام الله علیها)
چون این منظره را دید سر مبارک خود را بر چوبه محمل
زد، چنانکه خون از
زیر معجرش فرو میریخت. (?)
** داد فتوا، عاشقان را سر شکستن جایز است **
** چوب
محمل، شاهد این ادعای زینب(س) است **
(?) کتاب شهید کربلاء، ص ???-???.