پی نبـــــردیــــــــم به زیبایی راز رمضان
هر چه جان بـــود سپـــــردیم به آواز خدا
هر چه دل بود شکستیم به ساز رمضان
ســــر به آیینه «الغوث» زدم در شب قدر
آب شــــــد زمــــــزمه راز و نیــاز رمضان
دیدم این «قدر» همان آینه «خلّصنا»ست
دیــــــدم آیینهام از ســـوز و گداز رمضان
بیـــش از این ناز نخواهیـــم کشید از دنیا
بعد از این دســـت من و دامن ناز رمضان
نکند چشـــم ببندم به سحرهای سلوک
نکند بسته شـــــود دیـــــــده باز رمضان
صبـــح با باده شــعبان و رجب آمـــده بود
آن که دیروز مــــــرا داد جـــــــواز رمضان
شام آخـر شد و با گریه نشستم به وداع
خـــــواب دیدم نرســـیدم به نماز رمضان
کم کم ماه مهمانی خدا تمام میشود...
کوله بار اعتقادت را چقدر پر کردهای؟!
توشه یک سالهات کافیست؟!
کم کم میشنوی که همان گروههایی که حدوداً یک ماه پیش در تلاش برای رویت هلال ماه مبارک رمضان بودند، حالا برای رصد هلال ماه شوال میکوشند ...
کم کم میبینی که ختم قرآنت به صفحات آخر قرآن کریم رسیده است ...
کم کم به فکر نماز عید خواهی افتاد که ساعت چند آماده شوی و بروی ...
کم کم دنبال برگهای کوچک قنوت نماز عید فطر میگردی ...
کم کم به آخرین سحر نزدیک میشوی ...
کم کم میپرسی و میگردی که فطریهی امسال چقدر است؟...
کم کم به دعای روزهای آخر ماه مبارک رسیدهای ...
و کم کم دلت تنگ میشود ...
همهی اینها یعنی اینکه ماه رمضان دارد تمام میشود ...
ماه رمضان دارد تمام میشود اما، آیا ما رمضان را آنگونه که شایسته اوست، قدر دانستیم؟ به مساجد سر زدیم؟ آیا یک آیه از قرآن را درک کردیم و فهمیدیم؟
آری؛ در تپش نبض تند زمان، چه زود، بدرقه کردیم روزهای روزه داریمان را.
کوله بارت بر بند، شاید این چند سحر، فرصت آخر باشد ...
جایی نوشته بود:
افسوس که رمضان دارد تمام میشود...
اما اگر از من بپرسی، میگویم: مهمانی خوبی بود ...
کاش خدا هم بگوید: مهمان خوبی بود ...
بندگیهاتون قبول حق، أن شاء الله