بسوز ای دل، دل عالم غمین است
شـــب قتـــل امیــــرالمــــومنین است
پیمبـــر میزنــــد بـــر سینه گـــویا
در این غم، نوحه خوان روحالامین است
اگـــر ســـر بشکند جا دارد امشب
ندانـــم ســــر چه ســــودا دارد امشب
غــــریب عالـــم و مظلـــــوم کوفه
هـــــوای کـــــوی زهــــرا دارد امشب
فانوسهای مسجد کوفه خاموش بود و دل یاغی و طاغی ابن ملجم خاموشتر.
ابرها میگریند، کوچههای کوفه مینالند و نخلستانها سراپا اشک میشوند. دلها، سوگوار مردی است که جلوه انوار ذات ذوالجلال بود؛ مردی با جذبههای ناب، از سلسله نور، مرد شمشیر و عدالت، مردی به بلندای تاریخ، به وسعت زمین و هفت آسمان.
کجاست صاحب زیباترین سخنان، بهترین حکمران، عادلترین قاضی، بهترین الگوی جوانان، نستوهترین فرمانده میدان؟
کجاست بزرگمردی که شجاعت و صلابتش، پشت مردان بیباک را به لرزه درمیآورد؟
ای بزرگمرد که دستان مهربان تو، سایهبان یتیمان بود، رفتی و دل سجاده و محراب گرفت...
کعبه در سوگ علی(ع) است که سیاه پوشیده؛ در سوگ مولودی که روزی در دامانش بود و حالا از فرش تا عرش، قصد هجرت دارد. علی (علیهالسلام) قصد رفتن دارد.
برای آخرین بار، علی (علیهالسلام) آمد و بر فراز مناره منور مسجد کوفه، صلای توحید را سر داد و بانگ بیداری را.
اما پس از او، دیگر صدای دلنشین اذان از منارههای مسجد کوفه به گوش نمیرسد...
دیگر صوت مناجات و راز و نیازهای مولا، در دل شب، از میان نخلستانهای کوفه برنمیخیزد...
کوفه تنها شد...
کوفه ماند و یک محراب خالی...
کوفه ماند و تا همیشه حسرت...
کوفه ماند و یک عمر فقدان عدالت...
کوفه ماند و یک عمر اندوه حق نشناسی...
کوفه ماند و داغ غریب بیکسی...
پیشانی دریا شکافت، محراب در خون شناور شد. قرآن، ورق ورق شد و در افلاک غلغله شد و قدسیان بیتاب گشتند و فاطمه(س) نیز گریست.
السلام علیک یا امیرالمومنین، یا علی بن ابیطالب...
التماس دعا