فَلَمّا قُتِلَ جَرَّدُوهُ مِنْهُ
چون شهید شد آن
کهنه جامه را نیز از تن شریفش بیرون آوردند.
لـبـاس کـهـنـه بـپـوشـید زیـر
پیرهنش
که تا برون نکند خصـم بد مـنش زتنش
لباس کهنه چه حاجت که زیرسُمّ ستور
تـنى
نـمـاند کـه پـوشـند جامه یا
کفنش
شیخ مفید(رحمه اللّه) فرموده که چون
باقى نماند با آن حضرت احدى مگر سه نفر از اهلش یعنى از غلامانش ، رو کرد بر آن قوم
و مشغول مدافعه گردید، و آن سه نفر حمایت او مى کردند تا آن سه نفر شهید شدند و
حضرت امام حسین(علیه السلام) تنها
ماند و از کثرت جراحت که بر سر و بدنش رسیده بود سنگین شده بود و با این حال شمشیر
بر آن قوم کشیده وایشان را به یمین و شمال متفّرق مى نمود شمر که خمیر مایه هر شر
وبدى بود چون این بدید سواران را طلبید و امر کرد که در پشت پیادگان صف کشند و
کمانداران را امر کرد که حضرت سیّدالشهداء(علیه
السّلام) را تیر باران کنند، پس کمانداران آن مظلوم بى کس را هدف
تیر نمودند و چندان تیر بر بدنش رسید که آن تیرها مانند خارِ خار پشت بر بدن مبارکش
نمایان گردید. این هنگام حضرت سیّدالشهداء(علیه
السّلام) از جنگ باز ایستاد و لشکر نیز در مقابلش توقف نمودند،
خواهرش حضرت زینب(علیهاالسّلام) که
چنین دید بر در خیمه آمد و عمر سعد را ندا کرد و فرمود:
وَیْحَکَ یا عُمَر اءَیُقْتَلُ اَبُو عَبْدِ اللّه وَ اَنْتَ تَنْظَرُ
اِلَیْهِ!
عمر سعد جوابش نداد. و به روایت طبرى اشکش به صورت و ریش نحسش
جارى گردید و صورت خود را از آن مخدره برگردانید (??) پس حضرت زینب کبری(علیهاالسّلام) رو به لشکر کرد و فرمود: واى بر شما آیا در
میان شما مسلمانى نیست ؟ احدى او را جواب نداد .
سیدبن طاوس(رحمه اللّه) روایت کرده که
چون از کثرت زخم و جراحت اندامش سست شد و قوت کارزار از او برفت و مثل خارپشت بدنش
پر از تیر شده بود، این وقت صالح بن وهب المُزَنى وقت را غنیمت شمرده از کنار حضرت امام حسین(علیه السلام) در آمد و با
قوت تمام نیزه بر پهلوى مبارکش زد چنانکه از اسب در افتاد وروى مبارکش از طرف راست
بر زمین آمد (??) در این حال فرمود:
بِسْمِ اللّهِ وَبِاللّهِ وَ عَلى مِلَّةِ رَسُولِ اللّهِ.
پس حضرت امام حسین(علیه
السلام) برخاست و ایستاد.حضرت زینب(علیهاالسّلام) که تمام توجّهش به سمت برادر بود چون این بدید
از در خیمه بیرون دوید و فریاد برداشت که وااخاه و اسیّداهُ وا
اهلبیتاهُ اى کاش آسمان خراب مى شد و برزمین مى افتاد و کاش کوهها از هم مى
پاشید و بر روى بیابانها پراکنده مى شد.
راوى گفت : که شمربن ذى الجوشن لشکر خود را ندا در داد براى
چه ایستاده اید وانتظار چه مى برید؟ چرا کار حسین(علیه السلام) را تمام نمى کنید؟ پس همگى بر آن حضرت از هر
سو حمله کردند، حصین بن تمیم تیرى بر دهان مبارکش زد، ابوایوب غَنَوى تیرى بر حلقوم
شریفش زد و زُرْعَه بن شریک بر کف چپش زد و قطعش کرد و ظالمى دیگر بردوش مبارکش
زخمى زد که حضرت سیّدالشهداء(علیه
السّلام)به روى در افتاد و چنان ضعف بر آن حضرت غالب شده بود که گاهى
به مشقت زیاد برمى خاست ، طاقت نمى آورد و بر روى مى افتاد تا اینکه سِنان ملعون
نیز به برگلوى مبارکش فروبرد پس بیرون آورده و فرو برد در استخوانهاى سینه اش و
بر این هم اکتفا نکرد آنگاه کمان بگرفت وتیرى بر نحر شریف آن حضرت افکند که آن
مظلوم در افتاد. (??)
در روایت ابن شهر آشوب است که آن تیر بر سینه مبارکش رسید پس
حضرت سیّدالشهداء(علیه السّلام)
برزمین واقع شد، و خون مقدسّش را باکفهاى
خود مى گرفت و مى ریخت بر سر خود چند مرتبه . پس عمر سعد گفت به مردى که در طرف
راست او بود از اسب پیاده شو وبه سوى حسین(علیه
السلام) رو و او را راحت کن . خَوْلى بن یزید چون این بشنید به سوى
قتل آن حضرت سبقت کرد و دوید چون پیاده شد و خواست که سر مبارک حضرت امام حسین(علیه السلام)را جدا کند
رعد و لرزشى او را گرفت و نتوانست ؛ شمر به وى گفت خدا بازویت را پاره پاره گرداند
چرا مى لرزى ؟ پس خود آن ملعون کافر،سر مقّدس آن مظلوم را جدا کرد. (??)
سیّد بن طاوس(رحمه اللّه) فرموده که سنان
بن اَنَس(لَعَنهُ اللّه) پیاده شد و نزدحضرت امام حسین(علیه السلام)آمد و شمشیرش
را برحلقوم شریفش زد و مى گفت: واللّه که من سر ترا جدا مى کنم و مى دانم که تو پسر
پیغمبرى و از همه مردم از جهت پدر و مادر بهترى ، پس سر مقدّسش را برید! (??)
در روایت طبرى است که هنگام شهادت حضرت
امام حسین(علیه السلام) هر که نزدیک او مى آمد سِنان بر
او حمله مى کرد و او را دور مى نمود براى آنکه مبادا کس دیگر سر آن جناب را ببرد تا
آنکه خود او سر را از تن جدا کرد وبه خَوْلى سپرد.
پس در این هنگام غبار سختى که سیاه و تاریک بود در هوا پیدا
شد وبادى سرخ ورزیدن گرفت و چنان هوا تیره و تارشد که هیچ کس عین واثرى از دیگرى
نمى دید، مردمان منتظر عذاب و مترّصد عقاب بودند تا اینکه پس از ساعتى هواروشن شد
وظلمت مرتفع گردید.
ابن قولویه قمى(رحمه اللّه) روایت کرده
است که حضرت صادق(علیه السّلام) فرمود:در آن هنگامى که حضرت امام حسین(علیه السّلام) شهید گشت ،
لشکریان شخصى را نگریستند که صیحه و نعره مى زند گفتند:بس کن اى مرد!این همه ناله و
فریاد براى چیست ؟ گفت : چگونه صیحه نزنم و فریاد نکنم و حال آنکه رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و سلّم) رامى بینم ایستاده گاهى نظر به سوى
آسمان مى کند و زمانى حربگاه شما را نظاره مى فرماید، از آن مى ترسم که خدا را
بخواند ونفرین کند و تمام اهل زمین را هلاک نماید و من هم در میان ایشان هلاک شوم .
بعضى از لشکر باهم گفتند که این مردى است دیوانه وسخن سفیهانه مى گوید، و گروهى
دیگر که توّابون آنها راگویند از این کلام متنبّه شدند و گفتند به خدا قسم که ستمى
بزرگ بر خویشتن کردیم و به جهت خشنودى پسر سُمیّه سیّد جوانان
اهل بهشت را کشتیم و همان جا توبه کردند و بر ابن زیاد خروج کردند و واقع شد
از امر ایشان آنچه واقع شد.
راوى گفت : فدایت شوم آن صیحه زننده چه کس بود؟ فرمود:ما او
راجز جبرئیل ندانیم. (??)
شیخ مفید(رحمه اللّه) در (ارشاد) فرموده
که حضرت سیّدالشهداء(علیه السّلام)
از دنیا رفت در روز شنبه دهم محرّم سال شصت و یکم هجرى بعد از نماز ظهر آن روز در
حالى که شهید گشت و مظلوم و
عطشان و صابر بر بلایا بود
به نحوى که به شرح رفت و سنّ شریف آن جناب در آن وقت پنجاه و هشت سال بود که هفت
سال از آن را با جد بزرگوارش رسول خدا(صلى اللّه علیه و آله و
سلّم) بودو سى و هفت سال با پدرش امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه
السّلام) و با برادرش امام حسن مجتبی(علیه السّلام) چهل
و هفت سال و مدّت امامتش بعد از امام حسن مجتبی(علیه السّلام)
یازده سال بود، و خضاب مى فرمود با حنا و رنگ و در وقتى که کشته شد خضاب از عارضش
بیرون شده بود. (??)
(?) (المنتخب ) طُریحى ص 438.
(?) (الفیض القدسى ) محدث نورى . ص 287، تحقیق :
سید جعفر نبوى .
(?) (اثبات الوصیّة )
مسعودى ص 167، انتشارات انصاریان .
(?)
(دعوات راوندى ) ص 54.
(?) از کتاب
(حدائق الوردیه ) نقل است که چون روز عاشورا، انصار و اصحاب سید الشهداء علیه
السّلام به درجه رفیعه شهادت رسیدند حضرت شروع کرد به ندا کردن اَلا ناصِرٌ
فَیَنْصُرُنا! زنان و اطفال که صداى آن حضرت را شنیدند صرخه و صیحه کشیدند.
سعد
بن الحرث الانصارى العجلانى و برادرش ابوالحتوف که در لشکر عمر سعد بودند چون این
ندا شنیدند و صیحه عیالات آن جناب را استماع کردند میل به جانب آن جناب نمودند و
پیوسته مقاتله کردند و جمعى را مقتول و برخى را مجروح نمودند آخر الا مر هر دو شهید
شدند. (شیخ عباس قمى رحمه اللّه )
(?)
(بحار الانوار) 45/49.
(?) همان
ماءخذ
(?) (تاریخ طبرى ) 6/245، (بحار
الانوار)45/50.
(?) (بحار الانوار)
45/52 - 53.
(??) در بعضى نسخه ها (بشر)
و در ارشاد مفید (نسر) ذکر شده .
(??)
(ارشاد) شیخ مفید 2/111.
(??) (تاریخ
طبرى )6/245
(??) (سوگنامه کربلا)
(ترجمه لهوف ) ص 229 .
(??) (ارشاد) شیخ
مفید 2/12.
(??) (مناقب ) ابن شهر آشوب
4/120.
(??) (سوگنامه کربلا) (ترجمه
لهوف ) ص 233.
(??) (کامل الزیارات ) ص
351.
(??) (ارشاد) شیخ مفید
2/133.