ز احمد تا احد یک میم فرق است
جهانی اندر این یک میم غرق است
یقیناً میم احمد میم مستی است
که سرمست از جمالش چشم هستی است
گوئی که ز صخرهها صدا می آید
آوای خوش خدا خدا می آید
ای خسته دلان منتظر گوش کنید
آوای محمد از حرا می آید
محمد ؛ ترکیبی از موسی و عیسی است . گاه او را در صحنه های مرگبار جنگ می بینیم که از شمشیرش خون می چکد و پیشاپیش یارانش - که برای کشتن یا کشته شدن بیقراری می کنند و بر روی مرکب های بی تاب خویش در برابر دعوت خون به سختی می توان آرامشان ساخت - می تازد مشتی خاک بر می گیرد و بخشم بر چهره خصم می پاشد و فریاد می زند :
« شدوا » و بیدرنگ شمشیرها برقص در می آیند و وی که از تماشای آتش سوزان جنگی که برافروخته است گرم شده و جهره اش از شادی برتافته است با لحنی گرفته از لذت توفیق و لبخندی سیراب از ستایش شمشیر فریاد می کند : « هوم .... اکنون تنور جنگ برتافت» و گاه همو را می بینیم که هر روز در رهگذرش یهودی ای از بام خانهاش خاکستر بر سرش می ریزد و او نرم تر از مسیح همچون بایزید روی درهم نمی کشد و یک روز که از کنار خانه وی می گذرد و از خاکستر مرد خبری نمی شود با لحن یک صوفی پرصفا می پرسد : رفیق ما امروز بسراغ ما نیامد؟ و جون می شنود که بیمار شده است به عیادتش می رود
عرشیان امشب زمین را لاله باران می کنند
خاک را خوشبوتر از زلف نگاران می کنند
آفرینش فیض از دیدار احمد می برد
کعبه امشب سجده بر خاک محمد می برد