این یک سرقت ادبی ، وبلاگی است البته با اطلاع قبلی صاحب وبلاگ
خسته ام ، خسته از این بازی بی عاقبتم
از حریف اگر و شاید و اما نشدن ...
زخم را می زنی و منکر این رفتاری
آرزو شد به دلم جرأت حاشا نشدن
خسته از اینکه به جایی نرسیدیم هنوز
بار سنگین من و تو .. و چرا ما نشدن؟
آن قدر خسته که این لحظه اگر مرگ رسد
تا خود صور قیامت هوس پا نشدن
آن قدر خسته از امروز که حسرت شده است
باز بازیچه ی دل خسته ی فردا نشدن
خسته چون سرو که آزادگیش خصلت اوست
پای در ریشه و دل بسته ی اینجا نشدن
"ماهی تنگ کسی نیستم ،آزاد و رها
بر خلاف جهت رودم و دریا نشدن ..."