»» مادر ...
سلام
روز مادر نزدیکه و داشتم دنبال یه مطلب درباره مادر میگشتم
این متنو از هومن شریفی پیدا کردم
البته نوشتن درباره مادر خیلی سخته خیلی سخت از اون چیزی که بتونی تصورشو بکنی
نوشتن درباره خیلی چیزا راحت و آسونه اما نمیدونم چرا درباره مادر نوشتن اینقدر سخته
خودمو میگم چون مادرم خیلی خیلی ازم دوره و چند سالیه ازش دور شدم و چند ماهی یکبار میتونم ببینمش
اما هر بار که باهاش حرف میزنم همیشه آخر حرفاش اون بغضی که تو گلوشه داغونم میکنه
اون دلسوزی هایی که برای مریضی های من میکنه و حرفایی که میزنه و همیشه هم اولین جملش با جمله ( مادر بمیره برات ) البته به زبون ترکی شروع میشه
این چیزا خیلی سخته حتی یاد آوریشم اشک آدمو در میاره
از دست دادن عزیزان مخصوصا پدر و مادر خیلی سخته فقط کسی میتونه درک کنه که خودش این دردو کشیده باشه
اگه این چیزا رو از دست نداده باشی هیچ وقت نمیتونی همدرد کسی بشی که همچی داغی دیده
امیدوارم همیشه پدر و مادراتون صحیح و سالم باشن و خدا همیشه براتون حفظشون کنه
جا داره یادی هم بکنم از مادر عزیز و بزرگوار سارا خانم که این روزها خیلی جای خالیش بیشتر حس میشه
روحش شاد و یادش گرامی
قدر مادراتونو تا هستن بدونید
یا حق
برای مادر شعر بلد نیستم بگم ....
از حس جو گیری دوساعته هم بدم میاد که بشینم و برای مادرم بنویسم
اونم منیکه از فرط درگیری یه هفته بود که با مادرم حرف نزدم .......
اما یه چیزایی یادم میاد که شاید واسه همه مشترک باشه ......
از کل بچگیم یه جمله از مادرم هنوزم منو بچه میکنه
یادمه یه روز که املا نوزده شدم واسه اینکه کلمه ی فراحم رو" فراهم " نوشتم
مامانم که از سر ِ کار خسته اومده بود با ذوق گفت :
بگو املا بیست شدی تا چیزی که واست خریدم رو بهت بدم
سرمو انداختم پایین گفتم نوزده شدم .....................
مامان به خندش ادامه دادو گفت نوزده هم برادر بیسته
هدیه ای که بهم خریده بود رو داد بهم ........
با اکراه گرفتمش ...
تو چشام نگاه کرد گفت :
اگه یه روزی واسه درس خوندن شما لازم باشه ناخن های دستم رو بفروشم
(چشاشو بست و دستشو جلو اورد )
بهشون میگم : بکشید زود تر، تا بچم از درس عقب نمونده .......
.....
هر کدومتون حتما یه چیزی از مادرتون مونده که
تو تموم روزاییکه خیر سرمون رو پامون وایسادیم ما رو تا جا داره یاد ِ آغوشش بندازه
..............................?......
یه حسی وسط آهنگ " بمان مادر ِ داریوش " تو کودکی
یه حسی شبیه صورت اکبر عبدی تو فیلم مادر که تا مادرش رو میدید لرزیدنش قطع می شد
یه چیزی شبیه گریه کردن وقتی که میگفت :
مــــــــــــــــــــادر ... مرد از بس که جان ندارد
یه چیز لعنتی ... مث بوی چادرش .. هر چقدرم که با دین مشکل داشته باشی ....
یا تُن صداش وقتی که لالایی می خوند .......................
وقتی عکسای جوونیش که سیاه سفیده رو میبینی و الان که موهاش رو رنگ میکنه
چروک ِ دستش رو پنهون می کنه ........
.
.
.
هی ... هر کی که هستی .......
رئیس فلان کارخونه ای ... یا یه آپاراتی که تنش همیشه بوی روغن سوخته میده
هر بار که کمرت رو صاف کردی ...
هر بار که معشوقت داشت بازوت رو می بوسید به جای واکسن هات رسید
هر بار از جلوی طلا فروشی با جیب خالی رد شدی و دیدی یکی شبیه مادرت
به ویترین زل زده
بدون مادرت از خودش زده ... تا تو از آیندت نزنی....
پاره پوشیده که جای وصله .... لباس نو به تنت کنه ....
درد کشیده .... زحمت کشیده که توی تمام عکسای مونده از تولد های کودکیت
یه خنده خوش نقش و نگار به لبت باشه ........................
ببین ... مادر پیر میشه ........... بخوای نخوای قدش آب میره ... چشاش گود میره
واسه یه شب .... هواشو داشته باش ... هوای خیلی از شباتو داشته ..............
نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » mohsen_f ( دوشنبه 92/2/9 :: ساعت 11:10 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ
سال جدیدسال نو مبارکروز پزشک گرامیبادرمضان...میلاد نور مبارک.......اس ام اس ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز27رجب عید مبعث پیامبر اکرم (ص)بر تمامی مسلمانان مبارکاشیایی پرکاربرد که کثیفتر از کاسه توالت هستند!7 نکته درباره آلرژی4 قانون در مصرف دارو[عناوین آرشیوشده]