«فلم یزل یقاتل
حتی قتل تمام المأتین و فی الارشاد فبصر به مرة بن العبدی ...» حضرت علی اکبر(علیه السلام) دیگر باره بعرصه کارزار آمده و این رجز را
میخواند « الحرب
قد بانت الخ» دست از جان شسته و دل برخدای بسته بکردار صاعقه آتشبار خویشتن
را در میان کفار انداخت و از چپ و راست میزد و میشکست و پیوسته حملات متواتره میکرد
و از روضة الصفا منقول است که تا دوازده حمله نمود تا در این کثرت نیز هشتاد تن از
آن جماعت را دارالبوار فرستاد تا عدد مقتولین به دویست تن رسید.از کرت زخم و سیلان
خون اندام مبارکش سست شد.این وقت مرة بن منقذ بن مرة عبدی ملعون گفت گناهان عرب بر
من که اگر باز بدینگونه بر لشکر حمله کند پدرش را به مرگ او ننشانم.دفعه دیگر که
حضرت علی اکبر(علیه السلام) حمله کرد منقذ ملعون فرصتی بدست آورده شمشیری
بر فرق همایونش فرود آورد و بدان ضربت زخمی گران یافت و دیگر سواران از چهار جانب
او را مجروح کردند.توانائی یکباره از حضرت علی
اکبر(علیه السلام)
رفت.دست بر گردن اسبش عقاب آورد و عنان رها کرد و اسب در میان
سواران از این سو بدان سوی میتاخت و به هر جانبی که عبور میداد زخمی بر حضرت علی اکبر(علیه
السلام) میزدند بدن مبارکش را با تیغ پاره پاره کردند.چون نزدیک شد
که رخت به دیگر سرای برد، فریاد برآورد ای پدر اینک جد من رسولخدا (صلی الله علیه وآله وسلم) حاضر است .مرا سقایت کرد به شربتی
که هرگز از این پس تشنه نخواهم شد و تو را همی گوید که تعجیل کن که جامی از بهر تو
ذخیره کرده تا در این ساعت بنوشی.
«آمدن حضرت حسین(علیه السلام) به سر نعش حضرت
علی اکبر(علیه السلام)»
«فی الملهوف فجاءالحسین(علیه
السلام) حتی وقف علیه و وضع خده علی خده و فی الطالبیین عن حمید ابن مسلم
قال سماع اذنی یومئذ الحسین(علیه السلام) و هو یقول قتل الله
قوما قتلوه یا بنی ... » چون
حضرت امام حسین(علیه السلام) بانگ فرزند دلبند را شنید اسب برجهاند و
بشتافت و صفوف لشکر را بشکافت و مردم را پراکنده کرد و خود را بر سر علی اکبر(علیه
السلام) رساند دید با بدن صدچاک بر خاک افتاده بر سر پسر
ایستاد وصیحه زد و میگریست و میگفت ای پسرک من خدا بکشد جماعتی را که تو را
کشتند.چه بسیار شگفتی میرود که این جماعت بر خداوند جرات کرده و از رسولخدا
(صلی الله علیه وآله وسلم) نهراسیدند و پرده
حرمت آنحضرت را چاک زدند.ای فرزند بعد از تو خاک بر سر دنیا.پس از اسب پیاده شد
چهره مبارک بر چهره علی اکبر(علیه السلام) بنهاد و در روایت دیگر سر
شکافته علی اکبر(علیه السلام) را برداشت و برسر زانو گذاشت و خون از سرش پاک
کرد و او را میبوسید.
** بـه گـوشـم آیـد از مـیدان، صـدای اکـبـرم زینب **
**حـــرم را لالــه بـاران کـن،
بـرای اکـبـرم زینب
**
**مـرا ذکـر عـلی بـر لـب، عـلـی بابا صـدا می زد **
**خـودم دیدم خـودم دیدم، جـوانم
دست و پا می زد**
**سرشک از دیده باریدم، به موج خون قمر دیدم **
**بـیـائـیـد ای بـنـی هـاشـم، کـه
من داغ پسر دیدم **
**علی جان دیده بگشا
بین، که مرگت قاتلم گشته **
** تــو خـفـتی خـند? دشـمـن،
تـســـلای دلــم گشته **
«بیرون آمدن زینب کبری(علیهاالسلام)ازخیمه بسوی نعش علی اکبر(علیه
السلام)»
در بحار گفته که
حمیدبن مسلم گوید « فکانی انظر الی مرئة خرجت مسرعة کانها الشمس الطالعة ...
» زنی دیدم که از خیام حرم جلالت شتابان به در آمد و چنان بود که گوئی
آفتاب از مشرق برآمد و میگفت واویلاه واثبوراه یا حبیباه یا ثمرة فؤاداه و میگریست
تا خویشتن بر جسد علی اکبر(علیه السلام) افکند من نام او را پرسیدم گفتند زینب(سلام الله
علیها) دختر حضرت علی(علیه السلام) است امام بیامد دست او بگرفت و به خیام
بازگردانید و به جوانان هاشمی فرمود برادر خویش برگیرید.هاشمیا کشته علی اکبر(علیه
السلام) را برداشتند و آورده برابر خیمه گاه امام که در مقابل آن
قتال میکردند بگذاشتند.
«اضطراب
حضرت سکینه(علیهاالسلام)در شهادت حضرت علی اکبر(علیه السلام)»
در دمعة الساکبة گوید در بعضی از کتب معتبره از
مفید (علیه الرحمة) و او با اسناد خود از
جابر ابن عبدالله انصاری روایت کرده که گفت «لما قتل علی بن
الحسین(علیهماالسلام) دخل
الحسین(علیه السلام) الی الفسطاط باکیا
مایوسا عن نفسه حزینا»چون علی
اکبر(علیه السلام) شهید
شد امام گریان و نالان بخیمه وارد شد و از خود مایوس بود.حضرت
سکینه(علیهاالسلام) آمد و عرض کرد «مالی اراک تنعی نفسک و
تدیر طرفک این اخی علی(علیه السلام)» چیست که من تو را
میبینم خبر مرگ خود را میدهی و چشم بدین سوی و آن سوی برمیگردانی کو برادرم
علی(علیه
السلام).امام فرمود « قتلوه اللئام »
او را این گروه لئام کشتند.حضرت سکینه(علیهاالسلام) از شنیدن این خبر فریاد وا اخاه
و امهجة قلباه برآورد و خواست از خیمه بیرون رود.امام آمد و منع نمود و فرمود ای
سکینه «اتقی الله
و استعملی الصبر» تقوی کن خدا را و صبر پیشه نما. عرض کرد « یا ابتاه کیف تصبر من
قتل اخوها و شردابوها » پدر جان چگونه صبر می کند کسی که برادر او را بکشند
و پدرش را آواره بگذارند. حضرت امام حسین(علیه السلام) فرمود « انا لله و انا الیه
راجعون » (?)
« نامه نوشتن عمربن سعد به عبیدالله »
مرحوم حاج ملا محمد حسین طهرانی در وسیلة النجاة بعد از
ذکر ملاقات حضرت امام حسین(علیه السلام) و عمربن سعد،فیما بین عسکریین گوید روز
چهارشنبه هشتم محرم بود که ابن سعد لعین به عبیدالله بی دین نوشت و مفید علیه
الرحمة در ارشاد گوید که عمربن سعد بدین شرح مکتوبی به ابن زیاد نوشت: « اما بعد فان الله
قداطفیء النایرة و جمع امرالامة هذا الحسین(علیه السلام) قد
اعطانی عهداً ان یرجع الی المکان الذی هو منه اتی او یسیر الی ثغر من الثغور فیکون
رجلا من المسلمین له مالهم و علیه او یاتی امیرالمؤمنین یزید فیضع یده فی یده فیری
فیما بینه و بینه رأیه و فی ذلک لک رضی و للامة صلاح » خداوند آتش فتنه را
خاموش فرمود و کلمه مختلف را مجتمع کرد و امر مسلمین را اصلاح نمود و اینک
حسین(علیه
السلام) عهد استوار نموده است که برگردد به همانجائی که بوده
است و یا برود به مکان دیگری و در حکم یکی از مسلمانان باشد و یا بیاید دست در دست
یزید بگذارد و هر چه او خواست انجام دهد و صلاح امت در همین است و موجب خوشنودی
توست.به روایت ارشاد چون این مکتوب را ابن زیاد قرائت کرد گفت: « هذا کتاب ناصح مشفق
علی قومه » این مکتوب ناصح و مهربانی است بر قوم خود چون شمربن ذی
الجوشن (علیه اللعنة) این را شنید،برخاست و
گفت: « اتقبل هذا
منه و قد نزل بارضک الی جنبک والله لئن رحل من بلادک و لمیضع یده فی یدک لیکونن
اولی بالقوة و لتکونن اولی بالضعف و العجز فلاتطعه هذه المنزلة فانها من الوهن
ولیکن لینزل علی حکمک هو و اصحابه به فان عاقبت فانت اولی بالعقوبة و ان عفوت کان
ذلک لک » آیا میپذیری از ابن سعد این کلمات را و حال آنکه حسین(علیه
السلام) در زمین تو نزول کرده و در کنار تو آمده است.یعنی اسیر و
دستگیر تو شده.سوگند به خدا اگر از بلاد تو کوچ دهد از آن پیش که دست در دست تو
نهد،روز به روز بر شوکت و قدرت او بیفزاید و ساعت به ساعت ضعف و عجز تو فزونی
گیرد.عطا مکن به وی این منزلت را که عظیم و هنی است.وگرنه سلطنت را واجب میکند که
حسین (علیه
السلام) و اصحاب او فرمان تو را گردن نهد. آنگاه اگر خواهی
عقوبت کنی و اگر نه معفو داری.
ابن زیاد در پاسخ شمر گفت:سخن آنست که براستی تو گفتی و
رای آنست که تو زدی.هم اکنون با سپاه خویش بشتاب و نامه مرا به عمربن سعد برسان و
به او بگو تا بر حضرت امام حسین
(علیه السلام) سخت بگیرد چند که بر فرمان پذیر
شد او را سالماً به سوی من فرستد و اگر سر از فرمان برتافت با او قتال دهد.اگر از
این جمله ابن سعد بر ذمت گرفت او را اطاعت کن و اگر کار به مسامحه و مماطله گذاشت
گردنش را بزن و سرش را برای من بفرست و امیر سپاه تو باش.و عمربن سعد را بدین گونه
منشور گرد. « انی
لم ابعثک الی الحسین(علیه السلام) لتکف عنه و لالتطاوله و
لالتمنیه السلامة و البقاء و لالتعتذر عنه و لالتکون له عندی شافعا » میگوید
ای پسر سعد من تو را بسوی حضرت امام
حسین (علیه السلام) نفرستادم که از
جنگ او خودداری کنی و کار به دارازا کشی و نوید سلامت و بقایش داده، عذر او بجوئی و
شفاعت کنی.
« انظر فان نزل الحسین(علیه السلام) و اصحابه علی حکمی
و استسلموا فابعث بهم الی سلما و ان ابوا فازحف الیهم حتی تقتلهم و تمثل بهم فانه
لذلک مستحقون و ان قتل الحسین(علیه السلام) فاوطی الخیل صدره و
ظهره فانه عاق ظلوم و لست اری ان هذا یضر یعد الموت شیئا ولکن علی قول قدقلته لو
قدقتلته لفعلت هذا به »نگران باش اگر حضرت امام حسین (علیه
السلام) و اصحاب او حکم مرا گردن نهند آن جمله را سالما نزد
من فرست و اگر امتناع کند بر او و اصحاب او حمله سنگینی کن تا همگان را با تیغ
درگذارانی و مثله کنی.چرا که ایشان سزاوار اینگونه کیفرند و چون حضرت امام حسین (علیه السلام)
را مقتول ساختی البته بر پیکر او اسب بتازی چنانکه سینه و
پشت او خرد شود و نیک میدانم که این بعد از قتل آزاری نرساند ولکن چون بر زبان من
رفته است که اگر او را کشتند اسب بر کشته او میرانند این حکم باید اجرا شود.اکنون
ای پسر سعد اگر آنچه گفتم پذیرفتی تو را جزای شنونده پذیرنده خواهم داد و اگر
نپذیرفتی عمل ما را، باز داشت و از لشکر ما بر کنار میشوی.و کار را با شمربن ذی
الجوشن بگذار که گفتی با او گفته ام.والسلام. (?)
(?) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام،ص???-???.
(?) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم
الحرام،ص???-???.