میان مشرق و مغرب ندای محتضری است
که گاه می گوید :
"من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
که از کرانه ی مشرق ظهور خواهد کرد..."
به رنگ و دود در آیینه ها نمودار است
و در رواق مساجد شکاف افتاده است
و در کنیسه ی گل های ساده ی مریم
مجال شوق و نیایش نمی دهد ما را
...
به روی شاخه ی گردوی پیر ، شانه سری
نماز می خواند
نماز خوف...
تو نیز همره دجال می روی
هشدار!
به رودخانه بیندیش
که آسمان را در خویش میبرد سیال
تو پاک جانی ، اما
هوای شهر پلید است...
اگر یکی ز شهیدان لاله ، کشته ی تیر
ز خاک برخیزد
به ابر خواهد گفت
به باد خواهد گفت
که این فضا چه پلید است و آسمان کوتاه
و زهر تدریجی
عروق گل ها را از خون سالم و سیال
چه گونه خالی کرده ست...
من و تو لحظه به لحظه
کنار پنجره مان
بدین سیاهی ملموس ،خوی گر شده ایم
کسی چه میداند
بیرون چه میرود در باد...
میان مشرق و مغرب ندای محتضری است
که گاه می گوید:
"من از ستاره ی دنباله دار می ترسم
عذاب خشم الاهی است
نماز خوف بخوانیم
نماز خوف..."
"کدکنی"