« روز
سوّم محرّم»
** چـشـم
شـهـزاده چـو افتاد به ســر **
** بـه ســر بـی تـن و پـر نــور پـــدر **
** آتــشـی
شـعـلـه آهـــش افــروخت **
** کـه سـراپـای وجـودش را سوخت **
** شــد از آن
ســوز دل و شـعـلـه آه
**
** تــا
ابــد روی شـــب مـــاه ســیــاه **
** گــفــت کـای
جـان به فدای سر تو**
** کـه جــدا کـرده ســر از پـیـکـر تو**
** که تورا کشت
و زحق شرم نکرد**
** ریــخــت خــون تــو و آزرم نـکرد**
** کـــه
بــریـــدســت رگ گــردن تــو**
**
بــه کـجـا مـانـده پــدر جـان تن تو**
** کـه مـرا بـی
پــدر و خـوار نـمــود**
** بــه فــراق تــو گـــرفــتــار نـمــود**
« ورود عمربن سعد(لعنة الله علیه) به
کربلاء»
مرحوم علامه مجلسی در عاشر بحار، گوید که چون حضرت امام حسین (علیه السلام)
در زمین کربلاء منزل ساخت و حربن
یزید ریاحی در برابر وی خیمه برافراخت.ابن زیاد را مکتوب کرد که من حضرت امام حسین (علیه
السلام) را به کربلاء آوردم و
امتثال فرمان تو کردم دیگر تو دانی پس ابن زیاد به سوی حضرت امام حسین (علیه
السلام) بدین رقم در قلم آورد. « اما بعد یا حسین(علیه السلام)
فقد بلغنی نزولک بکربلاء و قد کتب ال امیرالمؤمنین یزید ان لا اتوسد الوثیر و
لااشبع من الخمیر او الحقک باللطیف الخبیر او ترجع الی حکمی و حکم یزید بن معاویة و
السلام »به من رسید
ای حسین (علیه
السلام) که در کربلاء فرود آمدی،
همانا امیرالمؤمنین یزید مرا مکتوب کرده است که خوش نخوابم و سیر نخورم مگر آنکه تو
را از لباس حیات عریان سازم، الا آنکه فرمان مرا پذیره کنی و دست در بیعت یزید
نهی.
چون این مکتوب مشؤم به حسین (علیه
السلام) رسید، آن جناب برخواند از دست بیفکندو فرمود « لا افلح قوم اشتروا مرضاة المخلوق بسخط الخالق
» رستگار نشوند جماعتی که برگزیدند خوشنودی مخلوق را به خشم خالق .فرستاد?
ابن زیاد عرض کرد کتاب امیر را جواب چه فرمائی. « فقال ماله عندی جواب لانه حقت علیه کلمة العذاب » فرمود کتاب او را
در نزد من جواب نیست چه او مستحق کلمه عذابست.پس رسول ابن زیاد بازگشت و صورت حال
را بگفت.ابن زیاد بی نهایت در غضب شد « و
التفت الی عمربن سعد و امره بقتال الحسین(علیه السلام) و قدکان
ولاه الری قبل ذلک » و عمربن سعد ابی وقاص را که یک دو روز از این پیش منشور
ایالت ری داده بود طلبید و گفت یابن سعد اینک حسین بن علی (علیهما
السلام) در کربلاء نزول کرده کسی
باید بعجلت بجانب او برود و با او رزم زند.امروز تقدیم این خدمت ترا میباید.عمر گفت
یا ایهاالامیر مرا از این خدمت معفو دار و جز من کسی را برگمار.ابن زیاد گفت « فاردد الینا عهدنا فاستمهله ثم قبل بعد یوم خوفا
عن ان یعزل عن ولایة الری » اگر تو را در امتثال این فرمان کراهتی است باکی
نیست عهد ری را بازده تا بدیگر کس بگذاریم و بدین خدمت بگماریم ابن سعد استمهال
نمود و بعد از یکروز از خوف معزولی قبول بنمود و مرحوم حاج فرهاد میرزا در قمقام
گوید در آن هنگام دیلمیان خروج کرده بر دشتی قزوین استیلا یافته بودند.ابن زیاد،
عمربن سعد را عهد حکومت ری داده بدفع آنها مأمور نمود و ابن سعد نیز از کوفه بیرون
شده در حمام اعین معسکر ساخت.چون حضرت
سیدالشهداء (علیه
السلام) به کربلاء نزول فرمود،
ابن زیاد گفت نخست میباید ترا به کربلاء روی و مهم جگر
گوشه حضرت صدیقه طاهره (سلام الله علیها)
یکسو نمائی.آنگاه به صوب مقصد شتابی.ابن سعد گفت چه باشد که مرا معاف داری و دیگری
فرستی؟ گفت آری که عهد حکومت ری بازدهی.گفت یک امشب مهلت ده تا اندیشه بسزا کرده
شود.عمر بازگشته با هر یک از دوستان و ناصحان خود که مشورت نمود او را نهی و منع
کرده، از وخامت عاقبت و عذاب آخرت تحذیرفرمود.
« فلما کان من
الغد قدم علیهم عمربن سعد ابی وقاص من الکوفه فی اربعة آلاف فارس
»یعنی چون حسین بن
علی(علیهما السلام) در روزپنجشنبه دوم
محرم سنه شصت ویک هجری در زمین کربلاء نزول اجلال فرمود
فردای آن روز عمربن سعد لعین با چهار هزار سوار وارد صحرای نینوا شد. پس بگفت بارها
فرو نهادند و در برابرحضرت امام
حسین(علیه السلام) لشکرگاه ساخت و
خیمه ها برافراخت.نخست عروة بن قیس الاحمسی را گفت تا بخدمت امام رفته موجب تجشم
سفر باز پرسد.چون عروه از آن اشخاص بود که خود عریضه نوشته بود شرم نموده و امتناع
ورزید. رؤسای دیگر نیز به همین سبب ابا و استنکاف نمودند.از میان جماعت کثیربن
عبدالله شعبی که مردی شجاع و دلیر و بغایت سخت روی بود.چنانچه از هیچ چیز روی باز
پس نکردی گفت « انا اذهب الیه و والله لئن
شئت لافتکن به »حالیکه هچکس نرود من خود بروم و اگر بخواهی امام را
میکشم.عمر گفت نه این نمی خواهم.بلکه بپرسی تا آمدن حضرت او را سبب چه بود.کثیر چون
نزدیک شد ابوثمامه صائدی گفت « اصلحک الله
یااباعبدالله قد جائک شر اهل الارض و اجرئهم علی دم و افتکهم » یابن رسول
الله بیمناک تر و جسورتر و بدترین اهل ارض مییآید.این بگفت و نزد کثیر شتافت و گفت
اگر بخدمت امام روی باید که شمشیر خود بگذاری.گفت هرگز این نکنم.«انما انا رسول فان سمعتم منی بلغتکم
ماارسلت به الیکم وان ابیتم انصرفت عنکم »من رسولم اگر گوش فرا دارید ابلاغ رسالت کنم و اگرنه طریق مراجعت
گیرم. ابوثمامه گفت باری من قبضه شمشیر تو بدست دارم و تو سخن بگوئی. گفت نه این
نیز نشود. ابوثمامه گفت تو مرد فاجر و نابکاری هرگز ترا راه ندهم رسالت باز نمای تا
بعرض رسانیده،جواب بستانم هم نپذیرفت.پس یکدیگر را سب نمودند و آن ملعون
بازگشت.عمربن سعد قرة بن قیس الحنظلی را بفرستاد.چون قریب خیام جلالت رسیدحضرت امام حسین(علیه
السلام) به اصحاب فرمود هیچکس اینمرد را میشناسد؟حبیب بن مظاهر
گفت:آری.این مرد نیک رای و پسندیده سیرت است و من گمان نداشتم که بچنین موقف
اندرآید.
قرة چون نزدیک آمد سلام داد و پیغام گذاشت.حضرت امام حسین(علیه
السلام)فرمود:« کتب الی اهل مصرکم هذا ان اقدم فاما اذا کرهتمونی فانا انصرف
عنکم» بگو کوفیان نامه ها
نوشتند و مرا بدین شهر دعوت کردند.من نیز بیامدم.حالیا اگر کراهتی
باشدبازگردم.قرة آهنگ مراجعت کرد. حبیب بن مظاهر گفت ویحک یا قرة.مگر دیگر باره نزد
این ستمکاران خواهی رفت.دست از یاری این بزرگوار برمدار که خداوند به وجود مبارک
پدران او ما و شما را به دین خویش گرامی داشت و هدایت فرمود. قرة گفت تبلیغ جواب
کنم.سپس آنچه صلاح باشد به ظهور رسد.قرة آمده پیام بگذاشت.عمر گفت امید میدارم که
خداوند از محاربت و مجادلت آنجناب مرا عافیت بخشد و بدین شرح عبیدالله را مکتوب
کرد.« بسم الله الرحمن
الرحیم اما بعد فانی حیث نزلت بالحسین بن علی (علیهماالسلام)
بعثت الیه رسلی فسالته عما اقدمه و ماذا یطلب فقال کتب الی اهل هذه البلاد واتتنی
رسلهم یسئلوننی القدوم ففعلت فاما اذا کرهتمونی و بدالهم غیر ما اتتنی به رسلهم
فانا منصرف عنهم »چون به زمین کربلاء رسیدم و ازحضرت امام حسین (علیه السلام)
موجب آمدن پرسیدم فرمود:مردمان کوفه
مرا بخواندند و نامه ها و رسولان بفرستادند.من نیز مسؤل آنها پذیرفته اکنون که کرهی
باشد و نیت دگرگون ساخته اند بازگردم. حسان بن قائدالعبسی گوید نزد زاد? مرجانه
بودم که مکتوب ابن سعد رسید.چون مضمون واقف شد گفت:اکنون که چنگالهای ما بدو فرو
شده خلاصی همی طلبد او را هرگز خلاصی نخواهد بود.آنگاه جواب نامه ابن سعد بدینگونه
نوشت.« اما بعد فقد بلغنی کتابک
وفهمت ما ذکرت فاعرض علی الحسین(علیه السلام) ان یبایع لیزید
هو و جمیع اصحابه فاذا هو فعل ذلک راینا راینا والسلام » مکتوب ترا قرائت کردم و مقصود ترا
فهمیدم باید که بیعت یزیدبن معاویه را برحسین
(علیه
السلام) و اصحاب او عرضه
داری و چون بیعت کند بنویسی باز آنچه مصلحت باشد در کارها دیده شود.چون ابن سعد
بخواند گفت من خویش همی دانستم که ابن زیاد عافیت نجوید و مضمون نامه را نیز به
حضرت امام حسین(علیه السلام) آشکار نکرد چه میدانست که فرزند رسول خدا
(صلی الله علیه و آله وسلم) سر به بیعت پسر
زیاد نیاورد. (?)
(?) کتاب وقایع الایّام در احوال محرّم الحرام، ص???-??? و
ص???-???.