زمینه تبلیغ پس از شهادت شهدا و وقوع فاجعه و خاموش شدن احساسات کینه توزانه و طمعکارانه و جانشین شدن احساسات رقت انگیز و پیدایش جنبه مظلومیت و حق به جانبى طبعا بیشتر فراهم شد و در حقیقت مرحله بهره بردارى از یک طرف و معرفى حقیقت آنچه بوده و دریدن پرده هاى تاریکى که تبلیغات دروغین ایجاد کرده بود (از طرف دیگر) از بعد از شهادت ابا عبدالله به وسیله اهل بیت مکرمش انجام یافت . امیرالمؤ منین مى فرماید: ان الفتنه لذا اقبلت شبهت و اذا ادبرت نبهت. (1) علت این است که در غوغاى فتنه ، انسان در آن غرق است و وقتى که انسان در داخل جریان باشد نمى تواند درست ببیند. از کنار بهتر مى توان دید. این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر مى توان دید. این است که زمینه روشن کردن اذهان طبعا بعد از ختم جریان بهتر فراهم است و لهذا نقش عمده تبلیغات بر عهده اهل بیت و اسیران است .(2)
مى دانیم که روز عاشورا، وضع به چه منوال بود، و شب یازدهم را اهل بیت پیغمبر چگونه برگزار کردند. روز یازدهم جلادهاى ابن زیاد مى آیند اهل بیت را سوار شترهاى بى جهاز مى کند و یکسره حرکت مى دهند، و اینها شب دوازدهم را شاید با صبح یکسره با کمال ناراحتى روحى و جسمى ، طى طریق مى کنند. فردا صبح نزدیک دروازه کوفه مى رسند. دشمن مهلت نمی دهد. همان روز پیش از ظهر اینها را وارد شهر کوفه مى کنند. ابن زیاد در دار الاماره خودش نشسته است .
یک مشت اسیر، آن هم مرکب از زنان و یک مرد که در آن وقت بیمار بود. لقب بیمارى براى حضرت سجاد علیه السلام فقط در میان ما ایرانى ها پیدا شده است . نمى دانیم چطور شده است که فقط ما این لقب را مى دهیم : امام زین العابدین بیمار! ولى در زبان عرب هیچ وقت نمى گویند: على بن الحسین المریض (یا الممراض ). این لقبى است که ما به ایشان داده ایم . ریشه اش البته همین مقدار است که در ایام حادثه عاشورا، امام على بن الحسین سخت مریض بود. (هر کس در عمرش مریض مى شود. کیست که در عمرش مریض نشود؟) مریض بسترى بود، مریضى که حتى به زحمت مى توانست حرکت کند و روى پاى خود بایستد و با کمک عصا مى توانست از بستر حرکت کند. در همان حال امام را به عنوان اسیر حرکت دادند.
امام (سجاد) را بر شترى که یک پالان چوبى و روى آن حتى یک جل نبود، سوار کردند. چون احساس مى کردند که امام بیمار و مریض است و ممکن است نتواند خودش را نگهدارد، پاهاى حضرت را محکم بستند. غل به گردن امام انداختند. با این حال اینها را وارد شهر کوفه کردند دیگر کوفتگى ، زجر، شکنجه به حد اعلا است . (معمولا) وقتى مى خواهند از یک مفر مثلا به زور اقرار بگیرند، یا اعصابش را خرد کنند، اراده اش را در بشکنند؛ یک بیست و چهار ساعت ، چهل و هشت ساعت به او غذا نمى دهند، نمى گذارند بخوابد، هى زجرش مى دهند. در چنین شرایطى اکثر افراد مستاءصل مى شوند، مى گویند هر چه مى خواهى بپرس تا من بگویم . آن وقت شما ببینید! اینها وقتى که وارد مجلس ابن زیاد مى شوند، بعد از آن همه شکنجه هاى روحى و جسمى ، چه حالتى دارند؟
وقتى که على بن الحسین عرضه مى شود بر پسر زیاد، (ابن زیاد) مى گوید: من انت ؟ فقال : انا على بن الحسین . فقال : الیس قد قتل الله على بن الحسین ؟ فقال له على علیه السلام : قد کان لى اخ یسمى علیا، قتله الناس ، فقال له ابن زیاد: بل الله قتله ، فقال على بن الحسین : الله یتوفى الانفس حین موتها... فغصب ابن زیاد فقال : و بک جزاه لجوابى و فیک بقیه للرد على ! اذهبوا به فاضریوا عنقه ...؛ تو که هستى ؟ فرمود: من على بن الحسین ام . مگر على بن الحسین را خدا نکشت ؟ حضرت فرمود: برادرى داشتم به نام على که مردم او را کشتند. ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت . حضرت فرمود: البته خداوند جانها را به هنگام مردن مى ستاند... ابن زیاد خشم گرفت : بر پاسخ من جراءت مى کنى و هنوز توان رد مرا دارى ؟ او را ببرید و گردنش را بزنید. (3)
استفاده (اهل بیت امام ) از فرصت براى معرفى شخصیت واقعى خود که کوفه را تبدیل کردند به پایگاه انقلاب . همان مردم گفتند: کهولهم خیر الکهول و شبابهم ... (4)(5)
اگر پیامبر بود چه مى گفت ؟
امام سجاد فرمود که : ما دوازده نفر بودیم که ما را به ریسمان بسته بودند، یک سر ریسمان به بازوى من و سر دیگر آن به بازوى عمه ما زینب و با این حال ما را وارد مجلس یزید کردند، آن هم با چه تشریفاتى که او براى مجلس خودش مقرر کرده بود، که یک جمله اى در همان حال ، امام سجاد به یزید فرمود که او را عجیب در مقابل مردم خجل و شرمنده کرد و سرکوفت داد که انتظار نداشت اسیر چنین حرفى بزند. فرمود: یزید! اتاذن لى فى الکلام ؟؛ اجازه هست که یک کلمه حرف بزنم ؟
گفت : بگو، ولى به شرط اینکه هذیان نگویى .
فرمود: شایسته مثل من در چنین هذیان گفتن نیست . من یک حرف بسیار منطقى دارم . تو به نام پیغمبر اینجا نشسته اى ، خودت را خلیفه پیغمبر اسلام مى دانى ، من سوالم فقط این است (البته این را حضرت مى خواست بفرماید که مردم دیگر را متوجه و بیدار کند) اگر پیغمبر در این مجلس بود و ما را که اهل بیتش هستیم به این حالت مى دید چه مى گفت ؟ (6)
مدت توقف اهل بیت در شام بسیار بر آنها سخت گذشته است و این روایتى است از حضرت سجاد علیه السلام که از ایشان سوال کردند که : آقا! در میان مواقفى که بر شما گذشت ، از کربلا، از کوفه ، از بین راه ، از کوفه تا شام ، از شام تا مدینه ، کجا از همه جا بیشتر بر شما سخت گذشت ؟
ایشان فرمود: الشام ، الشام ، الشام ، شام از همه جا بر ما سخت تر گذشت و علت آن ظاهرا بیشتر آن وضع خاصى بود که در مجلس یزید براى آنها پیش آمد. و در مجلس یزید حداکثر اهانت به آنها شد.
در روز جمعه اى در شام نماز جمعه است . ناچار خود یزید باید شرکت بکند؛ شاید امامت نماز را هم خود او به عهده داشت . (این را الان یقین ندارم ) در نماز جمعه خطیب باید اول دو خطابه که بسیار مفید و ارزنده است بخواند، بعد نماز شروع مى شود. اصلا این دو خطابه به جاى دو رکعتى است که از نماز ظهر در روز جمعه ، اسقاط، و نماز جمعه تبدیل به دو رکعت مى شود. اول ، آن خطیبى که به اصطلاح دستورى بود، رفت و هر چه قبلا به او گفته بودند گفت ، تجلیل فراوان از یزید و معاویه کرد هر صفت خوبى در دنیا بود براى اینها ذکر کرد و بعد شروع کرد؛ به سب کردن و دشنام دادن على علیه السلام و امام حسین به عنوان اینکه اینها (العیاذ بالله ) از دین خدا خارج شدند، چنین کردند، چنان کردند. زین العابدین از پاى منبر نهیب زد: ایها الخطیب ! اشتریت مرضاه المخلوق بسخط الخالق ؛ تو براى رضاى یک مخلوق ، سخط پروردگار را براى خودت خریدى . بعد خطاب کرد به یزید که : آیا به من اجازه مى دهى از این چوب ها بالا بروم ؟ (نفرمود منبر. خیلى عجیب است ! به قدرى اهل بیت پیغمبر مراقب و مواظب این چیزها بودند! مثلا در مجلس یزید نمى گوید: یا امیرالمؤ منین ! یا ایها الخلیفه ! هیا حتى به کنیه هم نمى گوید: یا ابا خالد! میگوید! هم زین العابدین و هم زینب . در اینجا هم نفرمود که اجازه مى دهى من بروم روى این منبر. یعنى این که منبر نیست ، این چوبهاى سه پله اى که در اینجا هست که چنین خطیبى مى رود بالاى آن و چنین سخنانى مى گوید، ما این را منبر نمى دانیم . این چهار تا چوب است .) اجازه مى دهى من بروم بالاى این چوب ها دو کلمه حرف بزنم ؟!
یزید اجازه نداد. آنهایى که اطراف بودند، از باب اینکه على بن الحسین ، حجازى است ، اهل حجاز است و سخن مردم حجاز شیرین و لطیف است ، براى اینکه به اصطلاح سخنرانیش را ببینند، گفتند: اجازه بدهید، مانعى ندارد. ولى یزید امتناع کرد. پسرش آمد و به او گفت : پدر جان ! اجازه بدهید، ما مى خواهیم ببینیم این جوان حجازى چگونه سخنرانى مى کند. گفت : من از اینها مى ترسم . اینقدر فشار آوردند تا مجبور شد، یعنى دید دیگر بیش از این ، اظهار عجز و ترس است ؛ اجازه داد.
پی نوشت ها :
1- نهج البلاغه ، خطبه 91. شاءن فتنه ها این است که چون روآوردند حق را مشبته سازند، و چون برطرف شوند بیدارى آورند (و حق را روشن سازند).
2- حماسه حسینى ، ج 3، ص 347.
3- حماسه حسینى ، ج 3، ص 354.
4- پیرانشان بهترین پیرانند و جوانانشان ...
5- حماسه حسینى ج 3، ص 355.
6- آشنایى با قرآن ، ج 5، ص 58.
----------------------------------------------------------
منابع:
تبیان
مقاله حسین شاهد خطیبی