رشید حیدر کرّار علیه السلام نبود. در کامل ابن اثیر و تاریخ طبری که از معتبرترین کتاب های اهل سنت است آمده: روز عاشورا در حالی که تعدادی از برادران امام حسین علیه السلام و اصحاب بزرگوارش در صحنه نبرد حضور داشتند و هر کدام خود ار زمره شجاعان به شمار می رفتند، امام پرچم لشکرش را به دست عباس علیه السلام داد؛ چرا که او از هر جهت شایسته ترین فرد برای این مقام بود.
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) پس از آنکه دید تمام اصحاب و یاران و افراد خاندانش، شهید شدند و حجت خدا در میان دریایى از لشکر دشمن، تنها مانده است و صداى شیون و گریه زنان و فریاد العطش کودکان فلک را کر نموده است، نتوانست آن همه مصیبت را نادیده بگیرد و تحمل بیاورد لذا براى چندمین بار نزد برادر آمد و درخواست اجازه رفتن به میدان کرد.
چون به نظر امام حسین (علیه السلام) حضرت ابوالفضل (علیه السلام) از نفیسترین ذخایر الهى به شمار مىرفت که دشمن از صولت و هیبتش بیمناک و از هر نوع اقدام او لرزه بر اندامش مىافتاد و اهل حرم به مناسبت اینکه مىدیدند پرچم پر افتخار اسلام در دستش برافراشته است آرامش خاطرى داشتند، از اینرو امام (علیه السلام) آن نفس ابیه قدسیه، دلش راضى نمىشد به او اجازه میدان بدهد و لذا به او فرمود:
برادر تو علمدار منى، شهادت تو دلیل شکست ما خواهد بود.
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) در پاسخ امام (علیه السلام) عرض کرد: دلم از دست این منافقین گرفته و سینه ام به فشار آمده، از زندگى سیر شده ام، مىخواهم قصاص خونمان را از این منافقان، بگیرم.
امام (علیه السلام) فرمود: حال که تصمیم جنگ گرفتهاى، پس مقدارى آب براى این کودکان خردسال تهیه کن. حضرت ابوالفضل (علیه السلام) نخست به سوى سپاه کوفه رفت و آنان را موعظه و نصیحت کرد، و از خشم و غضب خدا برحذرشان داشت چون نصایح و مواعظ آن حضرت در آن گروه نابکار اثرى نکرد خطاب به عمر بن سعد کرد و با صداى بلند فرمود:
اى پسر سعد! این حسین فرزند دختر پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم) است که اصحاب و یاران، و افراد خاندانش را کشتید، و اینک زنان و دختران و فرزندان وى جگرشان از تشنگى مىسوزد، صدایشان به العطش بلند است مقدارى از آب به آنان بدهید. چرا آب را روى آنها بسته اید؟
در اینجا سخن حضرت در دل آنان اثر گذاشت و برخى از آنان از شدت تأثر اشکشان جارى شد، ولى شمر (لعنة الله علیه) با صداى بلند فریاد کشید: اى فرزند ابوتراب! اگر تمام روى زمین را آب فراگیرد و اختیار آن در دست ما باشد، مادام که با یزید، بیعت نکنید یک قطره از آن، به شما نخواهیم داد.
حضرت ابوالفضل (علیه السلام) به سوى برادر برگشت تا گزارش امر را به او برساند. صداى شیون و العطش جمعى از اطفال برادر را شنید، غیرت بنى هاشمى او به جوش آمد و نتوانست طاقت بیاورد، مشکى را برداشت، بر اسب سوار شد و به سوى شریعه فرات حرکت کرد، چهار هزار نفر سپاهى تیرانداز اطراف او را گرفتند و تیرهاى خود را به سویش پرتاب کردند، ولى آن یادگار حیدر کرار کوچکترین بیم و هراسى از کثرت جمعیت تیراندازان بخود راه نداد. پرچم پرافتخار اسلام را بالاى سر به اهتزاز درآورد و به تنهایى بر آنان حمله کرد و آنچنان بر آنان مىتازید و قهرمانانشان را به خاک مذلت مىافکند که فکر مىکردند حیدر کرار و شیر خداست که این چنین در میدان کارزار نعره مىزند و کسى جرأت ایستادگى در برابرش را ندارد. صفوفشان را درهم شکست و با قلبى آرام و خاطری آسوده بدون کمترین اضطراب و نگرانى از دشمن وارد شریعه فرات شد، و چون مشک را پر از آب کرد خواست خود نیز آب بیاشامد، مشت پر از آب را نزدیک لبهاى خشکیده اش رسانید، به یاد تشنگى ابى عبدالله (علیه السلام) و صداى العطش اطفال خردسال افتاد و بلافاصله آب را به فرات ریخت.
مشک را پر از آب کرد، سوار بر اسب شد و به سوى خیمه ها برگشت، چون خود را در برابر سیلى خروشان از دشمن دید که سر راه او را گرفته اند باز بر آنها حمله کرد و بسیارى را کشت و در حین حمله رجز را میخواند.
در همین حال که با شور و شوق فراوان میکوشید تا آب را به خیمه ها برساند مردى به نام زید بن رقاد جهنى که در پشت درخت خرمائى کمین کرده بود با یک روش ناجوانمردانه اى بر او حمله کرد و با کمک حکیم بن طفیل سنبسى توانست دست راستش را قطع کند. فرزند شیر خدا که از دست راست مأیوس و محروم ماند هنوز از رساندن آب به خیمه ها مأیوس نبود و باز هدف خود را تعقیب مىکرد.
او از اینکه دست راستش را قطع کرده بودند ناراحت نبود، بلکه تمام هم و غم و ناراحتى اش این بود که آب را به اطفال و فرزندان برادر برساند، ولى حکیم بن طفیل که در پشت درخت خرمایى کمین کرده بود، همین که حضرت عباس (علیه السلام) از آنجا گذشت با همان روش ناجوانمردانه قبل، دست چپ آقا را هم قطع کرد. در این هنگام که هر دو دست حضرت عباس (علیه السلام) قطع شد مشک را به دندان گرفت و تیراندازان نیز اطرافش را محاصره کردند و مانند قطرات باران از اطراف تیرهاى خود را به سویش رها مىکردند که تیرى به مشک آب و تیر دیگرى به سینه آن حضرت فرود آمد و از حرکت باز ماند در اینجا بود که ستمگرى توانست از نزدیک با عمود آهنین فرق مبارکش را بشکافد.
آنگاه که روى زمین قرار گرفت برادرش را صدا زد و فرمود:
علیک منى السلام یا ابا عبدالله امام (علیه السلام) با شنیدن صداى برادر به بالین او آمد! آه اى کاش مىدانستم حسین (علیه السلام) با چه حالى به بالین برادر آمد؟ آیا با حیات واقعى آمد و آن همه مصائب دلخراش و جانگداز را مىدید یا با بدنى مجرد و عارى از روح بود که به قتلگاه برادر و پاره تن خود آمد.
آرى حسین (علیه السلام) آمد و بدن برادر را پر از چوبه هاى تیر و غرق در خون روى زمین افتاده دید و فرمود حالا دیگر کمرم شکست و چاره ام ناچار شد.
امام (علیه السلام) جنازه حضرت عباس(علیه السلام) را بر خلاف سایر شهداء از جایى که شهید شده بود جا به جا نکرد و گذاشت همانجا به دور از سایرین دفن گردد تا بارگاهش زیارتگاه حاجتمندان گشته و مسلمانان براى زیارت و بهره مند شدن از نیایش، و براى تقرب به خداى سبحان فراسویش بروند.
امام (علیه السلام) به ناچار از کنار بدن پاره پاره و بى دست برادر، با یک دنیا غم و اندوه و با چشم گریان به سوى خیمه ها برگشت. دید سپاه دشمن دسته جمعى به خیمه ها یورش بردهاند، اشکهاى خود را پاک کرد و خطاب به آنان فرمود:
آیا یارى کنندهاى هست که به یارى ما بشتابد؟ آیا پناه دهنده اى هست که ما را پناه بدهد؟ آیا حق طلبى هست که ما را یارى کند؟ آیا خدا ترسى هست که از جهنم بترسد و از ما دفاع کند؟
در اینجا سکینه که در انتظار عمویش به سر مىبرد جلو آمد و س?ال کرد: پدر جان عمویم عباس کجاست؟
حضرت خبر کشته شدن اباالفضل (علیه السلام) را به او داد، حضرت زینب (علیها السلام) نیز که این خبر را شنید صدایش به شیون بلند شد و مىگفت: وا اخاه، وا عباساه، وا ضیعتنا بعدک، زنهاى حرم همه به گریه درآمدند و امام نیز با آنها گریه کرد و فرمود: وا ضیعتنا بعدک اى واى از بى کسى بعد از تو!
منابع:
سایت حوزه.
سایت غدیر.
سایت تبیان
مقتل مقرم .