ما آدمها همیشه یه عادتی تو ذاتمون هست که تا وقتی به چیزی محتاج نشیم سراغ اون نمیریم
بذارید یه جور دیگه بگم هیچ وقت دوست نداریم برای پیشگیری از یه بیماری دارو مصرف کنیم میذاریم اول مریض بشیم بعد بریم سراغ دارو
تو بقیه چیزهامونم همین طوره تا وقتی نیاز به مهر مادر نداریم سراغش نمیریم و اعتنایی به بودنش نداریم ولی وقتی نیازمند مهرش میشیم میریم سراغش
تا وقتی محتاج حمایت پدر نباشیم به سراغ پدر نمیریم و حالی ازش نمیپرسیم
تا وقتی کارمون پیش دوست یا رفیقی گیر نکنه پیشش نمیریم یا بهش زنگ نمیزنیم هر وقت سراغی از فامیل یا آشنایی میگیریم حتما حتما بهونه ای واسه این کار داریم که واسه ضایع نشدن اول یه حال و احوالی میگیریم بعد یه جوری سر حرفو میکشونیم به کاری که باهاش داریم
یه مثل قدیمی هست میگن که سلام گرگ بی طمع نیست این دقیقا مصداق حرفای منه
این قضیه تو همه جهات زندگی ما آدمها صدق میکنه اگه یه نگاهی به دور و اطرافتون بکنید منظورمو متوجه میشید
اما یه سئوال شده تا واقعا بی طمع بی طمع به کسی سلام کنیم
اصلا فقط و فقط بی دلیل سراغی از دوستی بگیریم مادرمونو بغل کنیم یا دست پدر مونو ببوسیم و یا خیلی چیزای دیگه
من یکی که خیلی کم سراغ دارم این آدم دو پا از این کارا انجام بده
مخصوصا در یک مورد که اطمینان دارم
اونم سراغ خدا رفتنه تا وقتی محتاج نشیم یادش نمی افتیم تا وقتی تو دردسر و گرفتاری گیر نکنیم یادش نمیافتیم تا وقتی به آخر خط نرسیم یادمون نمیافته یه خدایی هست که بالاتر و والاتر از تمام چیزهای موجود تو دنیا بوده و هست
خدایی که هیچ وقت توقعی از بندش نداره همیشه آغوشش برا بندش بازه و همیشه شونه های گرمش واسه گریه کردن بنده هاش آمادس
ما عادت کردیم هر وقت گیر می افتیم یادش می افتیم هر وقت میبینیم مثلا تو جایی مثل مسجد همه صداش میکنن ما هم به تقلید صداش میکنیم
همیشه و همیشه به دیگران نگاه میکنیم و وقتی خودمون گرفتار شدیم یادش می افتیم تازه آخر از همه هم یادش می افتیم
چون تا وقتی امید داریم فکر میکنیم مشکل توسط بنده هاش حل میشه ولی وقتی از همه جا نا امید شدیم تازه یاد خدا می افتیم
ولی آیا شده تا حالا بدون احتاج در خونش بری و بدون اینکه چیزی واقعا بخوای فقط صداش کنی
نه به خاطر دین نه بخاطر عقیدت نه به خاطر اعتقادت نه به خاطر نیازت نه به خاطر آرزوهات و نه به خاطر هیچ چیزی همین طور ناخودآگاه سراغش بری
شده یا نه ؟
همیچی کاری کردی یا نه ؟
من که کمتر آدمایی سراغ دارم شایدم خیلی باشه ولی من سراغ ندارم
بگذریم میخواستم یه جور تجربه شخصی رو براتون بگم تجربه ای که مدتی خودم دارم با خدا تجربش میکنم
خیلی حال عجیب و آرامش بخشی به آدم میده وقتی خودت با پای خودت بدون اینکه چیزی ازش بخوای به در خونش بری
چون آدم وقتی میخواد چیزی از کسی درخواست کنه یه ذره خجالت و شرم تو دلش هست و همین باعث میشه خیلی راحت نتونه حرف بزنه
ولی وقتی واقعا چیزی لازم نداری خیلی راحت و آسون حرف میزنی و وقتی حرف میزنی واقعا سبک سبک میشی
مخصوصا دم صبح که به در خونش میری هم سر خدا خلوت تره و هم سکوتی قشنگ دنیا رو گرفته که صدات خیلی بهتر و واضح تر بهش میرسه و همین باعث میشه فکر کنی داری با خدا درگوشی حرف میزنی
دیگرانو نمیدونم ولی من که خودم از این وضعیت و این حس و حال دارم لذت میبرم
خوشحال میشم نظرتونو بدمنم
شرمنده که یه کمی زیاد نوشتم
موفق باشید