سلام خدمت همه بزرگواران ودوستان بازدید کننده
قصد نوشتن نداشتم نحوه نوشتاری ام هم اصلا خوب نیست وزیاد چنگی بدل نمیشینه اما دو روز گذشته اتفاقی افتاد که دلم بدرد امد وخواستم که
با شما دوستان همراه درد دلی کرده باشم
روز شنبه اقای بیماری داشتم که با علایم شدید افت فشار خون و افزایش نبض و استفراغ خون قرمز یا قهوهای رنگ، دفع مدفوع سیاه مراجعه کرد که مشکوک به خونریزی معده و دستگاه گوارش بود
در همان وهله اول متوجه شدم که ایشان از عقب افتادگی ذهنی هم برخوردار است
در حین گفتگو ومعاینه همراه ایشان که مادر پیرشان که از پا درد شدید وکمر درد هم رنج میبرد وبسختی قادر بحرکت بود محض درددل قصه تلخ پسرش را هم اینگونه تعریف کرد:
خانم دکتر این پسرم خیلی بدبخته زنش همه اسباب واثاثیه وزنگدی پسرمو برداشته ورفته 5 ساله که ازدواج کرده توی این مدت 5 سال هر کار خلافی که میتونسته انجام داده
پند بار پسرم تا انجا که میفهمید میخواست جلوی کاراشو بگیره اما هر بار خانمش بعد از زدن کتک مفصل بهش اونو از خونه مینداخت بیرون واین بیچاره بی زبون هم بدون اینکه دردشو بکسی بگه توی پارکها میخوابید
از مادر بیمار پرسیدم : مادر جان مگه قبل از ازدواج تحقیق در مورد عروست نکردی ؟
گفت : بدبختی ما همینه دیگه مثلا از فامیل دامادم بود ویک روستای بود
از سن ازدواجش خیلی گذشته بود کسی اونو نمیگیرفت خودشون چندبار غیر مستقیم پیغام دادند که اگر بیایید خواستگاری قبول میکنیم
ما هم چه میدونستیم که چه فکرایی توی سرشه اون پسرم را نمیخواست پولش را میخواست
هرچی پسرم کار میکرد خرج عیاشی های خودش میکرد حتی نمیکرد یک غذای درست وحسابی به پسرم بده هر وقت میدیدمش یا نون وگوجه وخیار میخورد یا ابدوغ خیار اما
اون بی انصاف از خاویار گرقته تا انواع اقسام خوردنیها وغذاهای گرون گرون را برای خودش میخرید
هر بار هم که اعتراض میکردیم که کمی هم بشوهرت برس تا جون داشته باشه کار کنه وپول در بیاره برات کلی فحش بار من وجد وآبادم میکرد واز اتاقش بیرونم میکرد
گفتم مگه پیش خودت رندگی میکردند
گفت
در طبقه زیر زمین که مسکونیه بودند
گفتم چطوری رفت که شما خبردار نشدید ؟
گفت پارسال که از دستش بستوه امدیم واز دست دله دزدیهاش وارتباطهای نادرستش با مردهای دیگه ازش شکایت کردیم بعد از کلی دوندگیها در دادگاه وکلانتری
فهمیدند که ارتباط نا سالم ونادرست با کسانی داره از ایرانسل استعلام گرفتند وسی دی ای ام اس ها وتماسهاشو دادگاه گرفت
گفتند که اگه بخوای ادامه بدی برای آبروی خودتون خوب نیست چون نهایتا اگه ارتباط نا درستش با مردها معلوم بشه سنگسارش میکنند وزندونی داره
برای همین ازمون خواستند که باهاش حرف بزنیم وبگیم که دست از کاراش برداره .وقتی که فهمید ما از کاراش خبرداریم
یک هفته ای جایی را اجاره کرد وبی خبر از ما روزی که ما خونه نبودیم رفت
جاشو با تلاش زیاد پیدا کردیم تا انجا مراقبش باشیم
اما دو هفته ای میشه که پسرم را بیرون کرده بود وبدون اینکه به کسی بگه به جای دیگه رفته بود وچندتا از لباسای کهنه وبدرد نخور وشناسنامه وکارت ملی ودفترچه بیمه پسرم را با پیک فرستاده بود
اما کارت ودفترچه حقوق وعابر بانک یارانه ها را نگه داشته ونداده
توی تمام این سالها پسرم بخاطر اینکه مثل یک بچه ازش میترسید ونمیتونست چیزی بهش بگه وتغذیه خوبی هم نداشت وهر بار خودم براش اگه میفهمیدم چیزی نخورده یا خوب بهش غذا نمیده براش غذا درست میکردم . دایما هم سرش درد میکرد وفشارش پایین بود وقرص مسکن میخورد تا دیروز که خون اورد بالا واوردیمش اینجا
بهش گفتم مادر جان بعد از فرار عروست کاری نکردی ؟
گفت چکار ازدستم بر میومد فقط رفتم از دستش شکایت کردم که بی اجازه شوهرش زندگیشو و هر چی پول ودارایی داشته برداشته ورفته حالا هم من با این پاهای داغونم یک پام دادسراست یک پام کلانتری
این قصه دردناک یک شهروند معلول ذهنی است
ایا سرنوشت هر معلولی که بخواهد ازدواج کند این خواهد بود ؟
ایا اصلا ازدواج برای اینگونه افراد درست است ؟
ناهنجاریهایی که بدین صورت در جامعه دیده میشود چه علتهایی میتواند داشته باشد ؟
قانون چه پیش بینیهایی را در ارتباط با سوئ استفاده از وضعیت افراد معلول ذهنی کرده است ؟
وخیلی سوالها وچراهای دیگه که نمیدانم جوابشان را چه کسانی با چه مسئولیتهایی خواهند داد؟!!