خاطراتی نغزاز امام خمینی
چادر برای زن بهتر است
من وقتی از فرانسه آمدم، هنوز مانتو شلوار تنم بود. در مهران که پایم صدمه خورده بود و عصایی زیر دستم بود، با آن مانتو شلوار خدمت حضرت امام «قدس سرة» رسیدم تا گزارش بدهم. ایشان فرمودند: «شما- اگر- چادر ندارید، بگویم احمد برایتان یک چادر بخرد؟ «گفتم: نه حاج آقا چادر دارم، اما چون به کوه می رفتم و اسلحه روی دوش و فشنگ به کمرم بود، قمقمه هم به پهلویم آویزان بود، و گاهی هم سه پایه تیر بار را حمل می کردم و از کوه بالا می رفتم، این بود که اگر هم چادر به سر می کردم، خیلی مشکل بود. امام فرمود: «چادر برای زن بهتر است». من از همان جا آمدم و چادر سرم کردم و دیگر برنداشتم. قبلاً هم چادری بودم، ولی بعد مانتو شلوار می پوشیدم. در فرانسه هم خدمتشان با مانتو و شلوار و مقنعه خاص خودم بودم.
سلام کردن واجب نیست
حضرت امام «قدس سرة» صحبت بی مورد زن ها با نامحرم را ضرورت نمی دیدند. من 15 ساله بودم که مرحوم آقای اشراقی «رضی الله عنه» داماد ما شدند. یک روز ما منزل ایشان دعوت داشتیم. همین طور که من و امام با هم وارد شدیم، دیدم آقای اشراقی «رضی الله عنه» دارند به استقبال ما می آیند. من به امام گفتم: «سلام بکنم؟» آقا فرمودند: «واجب نیست». من هم از داخل باغچه رد شدم، تا با آقای اشراقی روبرو نشوم.
هر وقت ایشان بچه ها را می دیدند، می پرسیدند: «نمازت را خوانده ای؟» اگر نخوانده بودند، آقا جا نماز خودشان را به آن ها می دادند و می گفتند: «برو وضویت را بگیر و بیا نمازت را بخوان» و بعد از نماز رو به آن ها نصیحت می کردند که: «ببین! اگر همین نماز را به موقع می خواندی، چقدر بهتر بود؛ خدا هم خوشش می آمد»
کسی اینجا هست
حضرت امام «قدس سرة» در خصوص ارتباط زن و مرد و برخورد با نامحرمان بسیار حساس بودند. مثلاً در خانه خودشان وقتی که یکی از نوه های پسرشان مکلّف می شد، دیگر با آن ها در یک اتاق نمی نشستیم. البته جالب اینجاست که وقتی ما نزدشان بودیم، نمی گفتند که ما از اتاق بیرون برویم، بلکه به آن نوه پسر می گفتند بیرون برود. یا اگر من پهلوی ایشان بودم و نوه مکلّف شده شان که مثل پسر خود من بود، می خواست وارد بشود، آقا می گفتند: «کسی اینجا هست».
این غیبت است
یک شب بعد از نماز، حضرت امام «قدس سرة» نشسته بودند و من هم در خدمتشان بودم. فاطمه خانم- خدمتکار منزل- چای آورد و جلوی ما گذاشت. خدمتکار دیگر منزل هم در گوشه اتاق مشغول کار بود. به آقا عرض کردم: این فاطمه خانم خیلی خدمتکار خوبی است. آقا فرمودند: «غیبت نکنید». عرض کردم: آقا من که غیبت نکردم، گفتم ایشان خوب هستند. آقا فرمودند: «همین که شما می گویید این خوب است، چون او- خدمتکار دیگر- می شنود، به نظر می آید که شما می خواهی بگویی. او خوب نیست و این غیبت است».
خدا هم خوشش می آمد
حضرت امام «قدس سرة» در خصوص نماز خواندن بچه ها، عنایت ویژه ای داشتند. گاهی که امام پسر هشت ساله ام را می دیدند، به او می گفتند: «نمازت را خوانده ای؟» من می گفتم: آقا او هنوز به سنّ تکلیف نرسیده است. می فرمودند: «بچه ها قبل از رسیدن به سنّ تکلیف باید رو به نماز بایستند تا عادت کنند». هر وقت ایشان بچه ها را می دیدند، می پرسیدند: «نمازت را خوانده ای؟» اگر نخوانده بودند، آقا جا نماز خودشان را به آن ها می دادند و می گفتند: «برو وضویت را بگیر و بیا نمازت را بخوان» و بعد از نماز رو به آن ها نصیحت می کردند که: «ببین! اگر همین نماز را به موقع می خواندی، چقدر بهتر بود؛ خدا هم خوشش می آمد».
یک روز امام داشتند توی حیاط قدم می زدند. من که آمدم از کنارشان رد شوم، به من گفتند: «بیا اینجا». وقتی پیش ایشان رفتم به من گفتند: «نمازت را خوانده ای؟» گفتم: نه. امام فرمودند: «زود برو نمازت را بخوان که از ارزشش کم نشود». که من هم رفتم و نمازم را خواندم.
بخش تاریخ ایران و جهان تبیان
منبع: کتاب در پرتوآفتاب