سلام دوستان گرامی وبازدید کننده های عزیز
من مستانه هستم یکی از نویسندگان این وبلاگ .
مدتی هست که دیدم خانم مدیر وبلاگ سری به وبلاگ نمیزنند از آنجایی که چند سالی هست که افتخار آشنایی ودوستی با ایشان را دارم
به ایشان زنگ زدم دیدم گوشیشون خاموش هست
چند باری را در چند نوبت زنگ زدم باز خاموش بودخیلی نگران شدم فکر کردم اتفاقی افتاده که خانم دکتر ما تلفنشان را خاموش کردن
شال وکلاه کردم رفتم منزلشون زنگ زدم
صبر کردم
باز زنگ زدم
قلبم به تلاپ و تلوپ افتاده بود
چند دقیقه طول کشید تا در باز شد
رنگ به رو ندارم صدای قلبم را میشنوم
خدای من نکنه یک وقت ......؟؟
وای نه دختر زبونتو گاز بگیر
رفت بالا.....
زنگ آپارتمان را با دستهایی لرزان وفکری آشفته بصدا در آوردم ....
در باز شد ....
وای خدای من خودشه خانم دکتر
پریدم بغلش کردم وبی اختیار غرق بوسه کردمش
سارا سارا خودتی ؟
سارا با تعجب گفت :پ ن پ این روح ساراست که تو داری باهاش حرف میزنی !!
سارا گفت حالا چرا دم در ؟بیا تو دیگه !!
تازه یادم افتاد که نرفتم داخل ...رفتم تو وگفتم : چرا موبایلت خاموشه ؟
دلم هزار راه رفت
گفت برای امتحان
گفتم چه امتحانی ؟
گفت 11 اسفند امتحات پره انترنی داریم
چون این آزمون خیلی مهمه وباید تمرکز کافی د اشته باشم همراهمو خاموش کردم وفقط دارم منابع امتحانی را مرور میکنم
براش آرزوی موفقیت کردم وخانم دکتر گفت که پس برای شهره خانم و دکتر بیگدلی هم دعا کن چون با هم باید این امتحان را بدیم
دیدم که ماندم بیش از این مانع درس خواندن ایشان هست بلند شدم که برم نذاشت وگفت حالا که تا اینجا امدی ناهار را مهمان خودم هستی
در مدت 1 ساعت ماکارونی را آماده کرد ودر فضایی دوست داشتنی با هم ناهار را خوردیم .الحق که دستپخت خانم دکتر مثل همه کارهاش بی نظیر بود جاتون خالی
موقع خدا حافظی از من خواست که سلام ایشان را به همه دوستانشان برسانم
دوستان عزیز برای همه پزشکان عزیز که خودشان را آماده میکنند تا یک خوان دیگر را هم پشت سر بگذارند دعا کنید
برای خانم دکتر سارا وخانم دکتر شهره خانم وآقای دکتر بیگدلی آرزوی موفقیت میکنیم