این صدای توست، صدای لرزان دختری خطاب به مردی که او را نمیشناسد:
کیستی؟
به من نزدیک نشو؟
تاکنون مردی ...
ترس بر وجودت سایه انداخته، قلبت آنقدر تند و تند میزند گویا که میخواهد خود را از قفسه سینهات بیرون اندازد و نبض حیاتت را برای همیشه متوقف سازد.
رنگ رخسارهات پریده.
چشمانت بهت زده و متعجب، گویا میخواهد از حدقه بیرون بیاید.
تو میترسی، حق داری عمری با پاکدامنی زندگی کردهای.
لبانت خشک شده.
تمام سلولهایت میلرزد که مبادا شیطان به درون خدایات راه یابد.
چقدر لحظات بر تو سخت و سنگین میگذرد گویا زمین سکوت کرده و زمان به مفهوم بی زمانی دست یافته.
زمین و زمان هرگز این لحظات تلخ را فراموش نخواهند کرد.
تو و ترس و مردی که تاکنون او را ندیدهای.
تو باز هم خدا را فرا میخوانی و آن ناشناس را به خدا قسم میدهی.
ای کاش آن زمان بودم تا جان شیرینت را با کلامم آرامش بخشم.
از تمام پاکیها استمداد میخواهی صدایت را که از درون خفه شده با تمام وجود رها میسازی و میگویی:
ای جوان : از من دور شو، اگر خداترس هستی.
من از تو به خدای مهربان پناه میبرم. (مریم /18).
و جوان پاسخ میدهد:
من حامل پیام پروردگار تو هستم و تنها فرستاده او، آمدهام تا تو را به پسری پاکیزه بشارت دهم. (مریم /19).
آه مادر:
آنچنان این کلام بر تو سنگین آمد که فکر کردم برای همیشه جهان را ترک گفتهای.
یادت هست چه گفتی؟
و چه زیبا گفتی:
چگونه پسری خواهم داشت، حال آنکه با مردی تماس نداشتهام و آلوده نیستم. (مریم /20).
محبوبه من :
این ترس وحشت زا و رعب آور که به وجود نازنینت افتاده چیست؟
میدانم علت این ترس از آن است که فکر میکنی مبادا روزی لکه ناپاکی، دامن نجابتت را آلوده سازد.
حتی فکر گناه، شهپر قدست را میسوزاند و تاب و توان زندگی را از تو میرباید.
این ترس از گناه چیست که کمیت اشک را بر چشمانت جاری ساخته.
این اشک حاصل سالها سجاده نشینی و دعا و مناجاتت با پروردگار است و اشک بوسه پروردگار است بر رخ مهتابی تو.
تمام خاطرات کودکی بر پرده گلریز هفتخانه چشمانت تداعی میشوند.
آن روز که پدرت عمران و مادرت حنه به نذر الهیشان جامه عمل پوشانیدند و تو به خدمت بیت المقدس در آمدی، چه مشتاقانه قدم در راه نهادی، چنان عاشق شیدایی که به حریم وصال فرا خوانده شده.
و چه زیبا با پروردگارت نجوا میکردی.
دعا که میخواندی؛ نسیم سحر با عطر مناجاتت در میآمیخت و به هستی جان تازه میدمید.
و خدا از رزق بهشتی تو را اطعام میکرد .....
عبادتت را به رخ ملائکهاش میکشاند.....
چرا که تو حبیبه و معصومهاش بودی.
مادر:
به جان تنها پسرت قدری آرام گیر.
پروردگار است که با تو سخن میگوید:
ای مریم؛ این کار (خلقت و تولد عیسی) بر ما آسان است و این حکمی است از جانب پروردگار تو (مریم /21).
صدایت هنوز در گوش زمانه مانده است :
ای کاش پیش از این مرده بودم و به فراموشی سپرده شده بودم.
عزیزتر از جان :
میدانم آنقدر به دنیا آمدن من به رایت سخت بود که مرگ را آرزو کردی.
و تو همیشه در نگاه پروردگاری.
چشمه آب، گوارای وجودت و میوه خرما شیرینی بخش کامت.
پروردگار خود تولد مرا به تو بشارت داده.
و من عیسی؛ معجزه پاکی تو هستم.
مادر من آمدم تا مردم جهان مرا به نام تو بشناسند؛ عیسی بن مریم.
توخسته ای؛
دیگر یارای جواب به تهمتهای مردم کوچه و بازار را نداری.
قدری استراحت کن.
پروردگار تو را به سه روز روزه سکوت فرا میخواند و مرا به تکلم.
و سخن خواهم گفت :
منم، عیسی؛ بنده خدا.
اگر به خواست خدا، کور مادر زاد شفا را میدهم؛ معجزه چشمان پاک مادرم است.
اگر مردگان را زنده میکنم، از برکت انفاس قدسی مادرم است.
اگر دستان من به فرمان خدا از مشتی گل، پرنده میسازد؛ اجابت پروردگار است به اخلاص ربنای قنوت مادرم.
إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ.
- مهربان پروردگارم - به من کتاب عنایت نموده و مرا پیامبر قرار داده است (مریم /30).
و هر جا که باشم مرا با برکتساخته و تا زندهام به نماز و زکات سفارش کرده است (مریم /31).
ای مردم :
مادرم نور چشمانم است که چون جان شیرین دوستش دارم.
پروردگار :
مرا نسبت به مادرم نیکوکار کرده و زورگو و نافرمانم نگردانیده است (مریم /32).
من مفتخرم که از مادری پاک زاده شدم.
مادری که خداوند او را برگزیده.
پاک ساخته.
و بر زنان جهان برتری داده است. (آل عمران /42).
وَالسَّلَامُ عَلَیَّ یَوْمَ وُلِدتُّ وَیَوْمَ أَمُوتُ وَیَوْمَ أُبْعَثُ حَیًّا (مریم /33).
تبیان