نام سرتیپ عبدالعزیز
الحدیثی در نبردهای خرمشهر بر سر زبان ها افتاد. جنایت هایی که او
در این شهر مرتکب شد علت اصلی این شهرت بود. الحدیثی به قساوت قلب در میان
افسران معروف بود و تظاهر به دوست داشتن صدام و جانفشانی در راهش، از او
چهره ای پرآوازه ساخته بود.
تمام هم و غمش کشتار مردم خرمشهر بود. حتی از
سربازان عراقی هم کسی را که به فکر فرار از خرمشهر می افتاد، می کشت.
یک
روز واحدهای دژبانی خرمشهر در نزدیکی شط العرب(اروند) خودرویی را همراه با
چهار سرباز و دو افسر احتیاط ( از فارغ التحصیلان دانشکده افسران احتیاط)
می بینند.
الحدیثی به آنها دستور می دهد که از خودرو پیاده شوند.
افراد محافظ آنها را به یک صف می کنند و سرتیپ الحدیثی از آنها می پرسد:
برای چه می خواستید فرار کنید؟
می گویند ما قصد فرار نداشتیم، بلکه
می خواستیم از رودخانه ماهی بگیریم. یکی از آن دو افسر می گوید: سرورم! من
یک افسرم و فرار را گناه بزرگی می دانم. وقتی سربازانم را به خاطر آن
مواخذه می کنم، چطور می توانم خودم دست به این کار بزنم.
در اینجا
سرتیپ الحدیثی به آنها می گوید: همه تان دروغگو هستید. شما خائنید. مسوولین
شما به ما گفته اند که می خواستید از رودخانه عبور کنید و به ایران بروید.
در اینجا بود که به افراد محافظ دستور داد به سوی آنها آتش بگشایند.
یکی
از شاهدان می گوید: الحدیثی با لگد بر سر و روی این افراد کشته شده می زد و
می گفت: واحدهای شما به خاطر این که از دستتان خلاص شدند خوشحال خواهند
شد. شما سرطان بودید. قصد ذلت و خواری ما را داشتید.
از جنایت های
دیگری که او در حق مردم خرمشهر کرد این بود که تعدادی از خانه ها را به آتش
کشید. او دستور داده بود روستاها را برای ایجاد میدان های تیراندازی مناسب
با خاک یکسان کنند. آن مناطق با شرایطی که داشتند به درد نیروهای ایرانی
می خورد زیرا پوشش مناسبی برای رسیدن آنها به واحدهای عراقی و در نتیجه
ضربه زدن و انهدام آنها بود.
شیخ عبدالله اصفهانی یکی از شخصیت های
شناخته شده خرمشهری بود. او نزد اهالی خرمشهر دارای شان و منزلت بالایی
بود. هنگامی که عراقی ها خرمشهر را اشغال کردند، از شیخ عبدالله اصفهانی
خواستند برای مردم صحبت کند و به نیروهای ما خوش آمد بگوید.
شیخ عبدالله در زیر آوار جان داد و خبر مرگش به عشیره اش
نرسید. زیرا به آنها گفته شد: شیخ به منظور ملاقات با صدام به بغداد رفته
است.
سرتیپ الحدیثی از شیخ خواست چنین کند اما
او قاطعانه رد کرد و گفت: این غیرممکن است. شهرت و اعتبار من در میان مردم
ریشه دار است. حرف من در میان آنها خریدار دارد. چگونه می توانم دست به این
کار بزنم و تجاوز وحشیانه شما را تایید کنم.
سرتیپ الحدیثی او را به
یکی از اتاق ها دعوت کرد. شیخ به تنهایی در آن اتاق نشسته بود که یک
دستگاه از لودرها به دستور الحدیثی اتاق را بر سر شیخ خراب کرد. او در صدد
فرار برآمد، اما راه فراری نبود. الحدیثی که در آن زمان به درجه سرهنگی
نایل شده بود، خطاب به سربازان فریاد برآورد: نگذارید این شیخ ایرانی فرار
کند.
شیخ عبدالله در زیر آوار جان داد و خبر مرگش به عشیره اش
نرسید. زیرا به آنها گفته شد: شیخ به منظور ملاقات با صدام به بغداد رفته
است. پس از گذشت مدتی هم به آنها گفتند: شیخ در میان راه کربلا در یک سانحه
از دنیا رفته و در کربلا به خاک سپرده شده است.
سرتیپ الحدیثی شیفته تصرف کامل خرمشهر و الحاق آن
به عراق بود. او با این کار به دنبال یک نقشه جدید برای منطقه با عنوان
اقلیم عربی بود.
الحدیثی تعدادی از جوانان مناطق تحت اشغال را که
اغلب تحصیل کرده بودند، خواست و به آنها گفت: ما از شما می خواهیم به عرب
های ایرانی تفهیم کنید که ما از آنها جز اخلاص و وفاداری به رهبری صدام
حسین، چیز دیگری نمی خواهیم. ما در این فکر هستیم که برای شما یک کیان عربی
به وجود آوریم.
این حرف ها جوانان عرب ایرانی را فریب نداد. آنها
در جواب به الحدیثی گفتند: اگر ما در رساندن این پیام موفق شویم، باز با
شکست مواجه خواهیم شد، چون مردم امروز در مقابل خود یک نیروی اشغالگر می
بینند.
سرهنگ الحدیثی جواب داد: ما چاره دیگری نداریم. فارس ها قصد
از بین بردن عربیت و فرهنگ و میراث شما را دارند. آنها ارزش ها و سرمایه
های فرهنگی ما را به بازیچه گرفته اند.
یکی از این جوانان گفت:
اسلام برای قوم خاصی نیامده. دین رحمت است. حضرت محمد(ص) در رسالت و سلوک
خود عرب و غیرعرب را زیر یک پرچم گرد آورد و مردمانی را مورد ستایش قرار می
داد که عرب نبودند.
در این جا سرتیپ الحدیثی متوجه شد که به دردسر
افتاده. به همین خاطر گفت:در حال حاضر من درصدد بحث و مناظره میان ادیان و
اعتقادات نیستم.
اما معتقدم که شما می توانید از سوادتان به نفع حزب
پیشتاز ما استفاده کنید. ما درصدد هستیم تعداد زیادی کتاب های حزب بعث را
میان موسسات حزب در منطقه اهواز تقسیم کنیم. ما می خواهیم عرب زبان ها را
با مفاهیم و فرهنگ حزب بعث عربی اشتراکی آشنا کنیم.
همه افراد
برخواستند و رفتند به جز یک نفر از آن ها به نام حسین خراسانی. سرتیپ از او
خواست چند لحظه ای بماند. این جوان همانی بود که با بیان پاسخ هایی درصدد
برآمد الحدیثی را به سکوت وادارد.
من این رزمندگان ایرانی را
که بسیجی بودند، دیدم که آب دهان به صورت سرتیپ الحدیثی انداختند؛ زیرا
سرتیپ از آن ها خواسته بود به امام خمینی دشنام بگویند.
الحدیثی
به او گفت: «از شما می خواهم امروز را همراه من باشید.» او برای این جوان
فهیم، پذیرایی مفصلی ترتیب داد. حتی یک دستگاه اتومبیل تویوتا به عنوان
هدیه ای از جانب صدام به او دادند. این جوان ایرانی هدیه را با شک و تردید
گرفت. در یکی از شب ها سرتیپ الحدیثی به دنبال او فرستاد و او را به داخل
اتاقی هدایت کرد که زن جوانی در آن بود. الحدیثی به او گفت: «این می تواند
همسر تو باشد.» با وجود این اقدامات، سرتیپ الحدیثی می گفت: «این جوان در
دل هوای خمینی دارد.»
چند روز گذشت و جنازه حسین خراسانی در داخل یک
دستگاه خودرو در یکی از خیابان های خرمشهر پیدا شد. الحدیثی خطاب به گروهی
از اهالی خرمشهر گفت: «عوامل خمینی او را ترور کرده اند.»
ارتکاب
هر جنایتی برای الحدیثی بی اهمیت بود. به نحوی که یک بار پنج نفر از اسرای
ایران را که افراد گارد دستگیر کرده بودند، تیرباران کرد. هنگام اعدام به
آن ها گفت: ما آمده ایم بمانیم، نه این که باز گردیم. ما برای ایجاد اقلیم
بزرگ عربی آماده ایم.»
یکی از افراد شاهد این صحنه می گوید: «من این
رزمندگان ایرانی را که بسیجی بودند، دیدم که آب دهان به صورت سرتیپ
الحدیثی انداختند؛ زیرا سرتیپ از آن ها خواسته بود به امام خمینی دشنام
بگویند.»
فرمانده نظامی از الحدیثی خواسته بود نیروهایش را از
رودخانه کارون عبور دهد، اما او نپذیرفته و گفته بود: «عبور از رودخانه
کارون از نظر سوق الجیشی صحیح نیست. اگر ما این کار را بکنیم در آینده خود
را گرفتار دام ایرانی ها خواهیم کرد.» فرمانده سپاه (العلی) در مقابل این
تصمیم الحدیثی بسیار خشمگین بود. به همین خاطر از صدام درخواست اعدام او را
کرد. اما صدام به خاطر اقدامات سابق الحدیثی در پاسخ مثبت به این خواسته
تامل کرد تا این که حقیقت امر روشن شود.
الحدیثی در بغداد به حالت بازداشت به سر می برد تا
این که بعد از مدتی، هنگام اجرای عملیات عبور از رودخانه کارون، رهبری عراق
پی به درستی نظریه الحدیثی برد زیرا تیپ هایی که از رودخانه کارون گذشتند،
منهدم شدند و این همان مساله ای بود که قبلا الحدیثی آن را گوشزد کرده
بود.
فرماندهی جنگ تلاش کرد تا در عملیات پل طاهری به پیروزی هایی
دست یابد، اما به خاطر وحشت و اضطرابی که بر نیروهای لشکری که به محاصره
ایران درآمده بودند، حاکم شده بود، این امید و آرزوها بر باد رفت. سرتیپ
الحدیثی می گفت: «علت ناکامی ما در عملیات طاهری این بود که فرماندهان ما
در فکر پشتیبانی و امدادرسانی به ما نبودند. آن ها بدون حمایت وارد نبرد
شدند. اما دلیل دیگر این بود که نیروهای ایرانی در این عملیات با روحیه
عالی با ما روبه رو شدند.»
در تاریخ 6/9/1985 سرتیپ الحدیثی به
فرمانده ای لشکر 24 رسید. قرار گاه این لشکر در منطقه «کوی سنجق» بود و
بعدها قرارگاه را به قلعه دیزه منتقل کردند.
در آن مقطع، منطقه
کردنشین شاهد شدیدترین درگیری ها میان دو گروه مسعود بارزانی و جلال
طالبانی بود. در آن مدت چندین عملیات انجام گرفت که آخرین آن ها منجر به
کشته شدن محمود ابودیشه و به آتش کشیدن خانه های شیخ عبدالله ملا مصطفی
گردید. کما این که نیروهای اسلامی هم دست به حملات شدیدی زدند و تعداد
زیادی از گردان های تکاور ما را منهدم کردند.
سرتیپ الحدیثی می گفت:
«بدون شک پیروزی در راه است.» در آن هنگام چند گلوله از جانب نیروهای
ایرانی به سوی او آمد و او را زخمی کرد.
در اوایل سال1987 سرتیپ
الحدیثی معاون سپاه ششم شد. این سپاه تازه تاسیس شده بود و ماموریت آن دفاع
از هورهای العماره بود. این سپاه در پی موفقیت هایی که نیروهای ایرانی در
عملیات بدر و عملیات خیبر در مجنون شمالی و جنوبی به دست آوردند، تاسیس شد.
الحدیثی می گفت : فرماندهی باید روی استفاده از سلاح
شیمیایی در هورها حساب کند.
گذشت زمان، عدم
توانایی نیروهای ما را برای عملیات در هورها به اثبات رساند و سعی شد این
ضعف با سلاح های مناسب جبران شود.
الحدیثی می گفت که فرماندهی ما
باید در فکر نیروهای ویژه برای هورها باشد.
همچنین فرماندهی باید
روی استفاده از سلاح شیمیایی در هورها حساب کند. عراقی ها در تاسیس نیروهای
ویژه برای هورها موفق شدند و در عملیات تاج المعارک (بدر) اسلحه شیمیایی
به کار گرفته شد.
صدام در دیدار از فرماندهی سپاه ششم، مجذوب
اقدامات سرتیپ الحدیثی شد. از این رو به فرماندهان نظامی دستور داد الحدیثی
به فرماندهی سپاه پنجم منصوب شود. این سپاه در استان اربیل حضور داشت و
یگان های مختلفی تحت امر آن بودند که معروف ترین آن ها عبارت بودند از:
?) نیروهای حمورابی و نیروهای بغداد (این نیروها
تیپ های ویژه گارد جمهوری بودند)
?) نیروهای کردی که فرار کرده
بودند و در آن زمان به صفوف نیروهای عراقی پیوسته بودند و تحت امر این سپاه
قرار داشتند.
?) نیروهایی که از خود عراقی ها (سربازان سابق) یعنی
سربازانی که فرار کرده بودند و یا جرایمی را مرتکب شده بودند. (بیشتر این
افراد کسانی بودند که صدام در زندان به دیدن آن ها رفت و از آن ها خواست به
سبیل های خودشان سوگند بخورند که در آینده از جبهه فرار نکنند. سپس آن ها
از زندان آزاد شدند و به این سپاه پیوستند.
سرتیپ الحدیثی در مدت
حضورش در این سپاه تلاش کرد نیروهای تحت امر آن را سازماندهی کند و چندین
طرح هم برای حمله به واحدهای ایرانی در منطقه شمالی داد.
سرانجام
عبدالعزیز الحدیثی همراه با افسران ستاد که تقریبا هشت نفر بودند و همگی
دوره ستاد را طی کرده بودند، بایک فروند هلی کوپتر برای شناسایی منطقه به
پرواز درآمدند. هلی کوپتر در یکی از ارتفاعات اربیل دچار سانحه شد و
الحدیثی به اتفاق سرنشینان آن در تاریخ15/11/1987 کشته شد.
کسانی که شاهد سانحه سقوط آن هلی کوپتر بودند، می
گفتند جسد عبدالعزیز الحدیثی تکه تکه شده بود.
منبع
:
روزنامه جوان