آیا نامه های مرا می خوانی؟
برای تو می نویسم برای تو که معنای باران را از ناودانها نمی پرسی و هیچ گاه باکوهها قهر نمی کنی برای تو که پنجره را به خاطر دیدن خورشید دوست داری و به یاس به خاطر اینکه بوی یار را دارند احترام می گذاری در تنهائی سرشار از حضور صمیمانه تو اینک من اعتراف میکنم
در این اتاق ساکت تاریک؛ هر گاه من نگاه تو را شعر می کنم اگر کلمات همراه من نباشند دلم می پوسداگر فرصت نوشتن را از من بگیرند مثل درختی که به شوره زاری دور تبعید شده باشد از ریشه خشک می شوم.
اگر کلمات از من بگریزند و من را تنها بگذارند از درون می گدازم
من شب و تنهایی را با کلمات دوست دارم.برای تو می نویسم آیا نامه های مرا می خوانی؟
برای تو می نویسم . برای تو که از همه بهارها به فروردین نزدیکتری
برای تو که از همه شادیهای زندگی به شعف و شادی نزدیکتری. برای تو که پاییز را نیز دوست داری و زمستان را از خانه ات نمی رانی ...........
عزیزم ، مهربانم جایت بیش از همه در کنارم خالیست ..ای ساده ترین با من
صدا کن مرا صدای تو خوب است صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی ست که در انتهای صمیمیت حزن می روید روزها می آیند و می روند، ابرها فرو می ریزند و گنجشکها پیر
می شوند . من یقین دارم که اگر همین امروز پنجره روحم را به سوی صدای
تو باز نکنم، هرگز با پرنده ها همسفر نخواهم شد. هر شب در اتاق کوچم به یادت فانوسی می سازم و آن به دورترین ستاره هدیه می دهم . تو از صبح زیباتری و در ابتدای همه دفترهایم طلوع می کنی. تو از همه خورشیدها بزرگتری