فصل غبارروبی پوتین ها وقتی که دیدمش ، چه بگویم ؟!... بدن نداشت کوچک ترین نشانهای از خویشتن نداشت گوشم حکایت تن بی سر شنیده بود ... ... دیدم به چشم خود بدنی را که تن نداشت! آن خاک پاک سرخ معطر ، به جز پلاک ، -آن هم پلاک سوخته ای - در کفن نداشت او ماه بود و یک تنه تابید تا محاق او شعله بود و چارهای از سوختن نداشت
دیشب به خوابم آمد... بیخاک و بی پلاک گل زخم های واشده بر پیرهن نداشت پیشانی مرا با لبخند بوسه زد: «دیدی که جان هم ارزش اندوختن نداشت ! »
نوشته های دیگران () نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( شنبه 89/1/21 :: ساعت 7:31 صبح )
مدیر وبلاگ : دکتر سارا[1786] نویسندگان وبلاگ : dr shohre khanom[154]mastane_j[492] iman_karami[197]ehsan[50]بی نام ونشون ...[263]mohsen_f[201]دکتر بیگدلی[404] دکتر سلیمی راد[350]
پزشک هستم که آرزو دارم بتوانم از تخصصم در جهت کمک به همنوعم به نحو احسن استفاده کنم و بیاری خدا دردی از دردهای بیماران دردکشیده را از تن رنج کشیده اشان کم کنم ....