صبح
با زمزمههاى نارنجىِ قنارى
از بستر خواب برخاست
روز
شکوفهى لبخند خود را
به جهان هدیه کرد
هلهلهاى در آسمانها طنین انداخت
زمان دفتر خاطرات خود را باز کرد
که این روزِ طلایى را یادداشت کند
قلبِ زمین چنان طپید
که یک حادثه
یک ناگهان
به بزرگى عشق اتفّاق افتاد
اوّلین نفسهاى کودکى بر پهنهى هستى جارى شد
که چهرهاش آینهدار تجلّى خدا بود
آسمان، آبىتر از همیشه
زمین، سبزتر از همیشه
باران، پیوند آسمان به زمین
جاهلیتِ حجاز در آستانهى زوال
تیرگى مغلوبِ روشنایى
عدالت، مولودِ قداستِ خاک
او آمد
پیامآور روشنایىها
بشارتِ چندین هزار سالهى خدایان
که در خاک، پنهان زیسته بود
چه انقلابِ شگرفى
در جانِ ذرّات عالم برپا شد
کودکى پا به عرصهى هستى گذاشته است
که تمامى ذرّات هستى برایش لالایى مىخوانند
اعجاز در بند بندِ انگشتانش
زیستن آغاز کرده است
دریچه ها را باز کنید
پنجره ها را بخندانید
کوچهها را با دستانِ نرمِ نسیم جارو کنید
با خیالِ معطرِ دوست از کنارتان مىگذرم
من فرزند ارادت هستم
و چشمانم را به نور ولایت روشن داشته
پروانه های لبخند را
در سبزهزار حنجرهام رها مىکنم
بهار را با تلفظ نامت
به سینهام مهمان مىکنم
پلک مىزنم
و در هر پلک زدنى
جهان را آیینهى حضورت مىبینم
شکوفههاى جوان خوب مىدانند
که بهار از کدام سمت مىآید
اشکهاى حنایى من نیز
نسیم را به خوبى مىشناسند
من تمامِ لبخندهایم را در آسمان منتشر کردم
با توّلدِ تو
هر چه را به هر که دادهام پس مىگیرم
اشکهایم را از زمین
لبخندهایم را از آسمان
اکنون دار و ندارم براى توست
سلام
به خندههاى پُرامتداد خورشید
سلام
به لبخندهاى ماه
سلام
به روزهاى روشن نیلوفرى
سلام
به شب های دلبری
سلام به زمین
سلام به آسمان
سلام به اهتزازِ ابر
سلام به تواترِ باران...
سلام
به دستانِ بلندِ کاج
سلام
به درختانِ سر به فلک کشیده
سلام
به سبزترین جوانهى هستى
سلام
به بلندترین سورهى حضور
سلام
به فرزندِ فاطمه
مولودِ کعبه
سلام
به آغوشِ وسیعِ آسمان
سلام
به بسترِ گرمِ زمین
سلام به عشق
سلام به ارادت
سلام به فرزندِ مهربانىها
سلام به پدرِ زمانها
سلام
به على ابن ابیطالب
سلام
به دیباچهى شکوه
سلام
به کوهسارِ موهبت
سلام
به اقیانوسِ عطوفت...
سلام
به چشمانى که از حضورِ کوثر آب مىنوشد
سلام
به دستانى که بر شاخههاى طوبى تکیه مىکنند
سلام
به گیسوانى که کهکشان را ترجمه مىکنند
سلام به پایان اندوه
سلام به آغاز شادمانی
از کتاب لبخند کعبه : شایا تجلی