سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 
سروش دل
 
 
هرکه با دانشمندان در آمیزد، بزرگش شمرند و هرکه با فرومایگان درآمیزد، پستش بدارند . [امام علی علیه السلام ـ در سفارش به امام حسین علیه السلام ـ] 




»» خدای من

خدای من

گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم
سر سنگینم را که پر از دغدغة دیروز بود و هراس فردا،
بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم،
در آن لحظات  شانه های تو کجا بود؟

 گفت:
عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی،
که در تمام لحظات بودنت برمن تکیه کرده بودی، من آنی
خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی... من
همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام
لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم

 گفتم:
پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار
بگریم؟

 گفت:
عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از
آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من
یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از جنس نور
باشی و از حوالی آسمان، چرا که تنها اینگونه می شود تا
همیشه شاد بود.

گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته
بودی؟

گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم از این راه نرو که
به جایی نمی رسی، تو هرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ
فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه
نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید.

گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟

گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم
تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم،
کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر
تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها
اینگونه شد تو صدایم کردی.

گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از
دلم نراندی؟

گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم
آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من
مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد
از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار
اول شفایت می دادم.

گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت ...

گفت: عزیز تر از هر چه هست من دوست تر دارمت....



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( شنبه 88/7/11 :: ساعت 8:59 صبح )

»» برای فرج چگونه دعا کنیم؟

برای فرج چگونه دعا کنیم؟

امام زمان(عج)

اگر به منظور جست و جوی راهکار برای تعجیل در فرج و رسیدن به وصال ایام
صاحب الزمان(عجل الله تعالی فرجه و شریف) در توقیعات شریفه رویاهای صادقه,
مکاشفات رحمانی و تشرفات افراد به محضر مبارک آن ولی خدا بنگریم, در سه مقطع
می‎توان رهنمودهای آن امام همام را مورد توجه قرار داد:

1- روزگار غیبت صغری

2-زمان صدور نامه خطاب به شیخ مفید(رحمة الله علیه).

3-از هنگام صدور نامه تا کنون

فرمایش امام زمان(ارواحنا فداه) در غیبت صغری

امام عصر(علیه‎السلام) از طریق محمدبن عثمان(ره) دومین نائب خویش در زمان غیبت
صغری? خطاب به همه شیعیان فرموده‎اند:

برای تعجیل در فرج بسیار دعا کنید که همانا فرج و گشایش شما در آن است.(1)

در این سخن دو نکته مهم وجود دارد:

1- کثرت دعا، یعنی به دعای کم و در زمان محدود اکتفا نشود. آری منتظران واقعی
حضرتش از چشم انتظاری ملول نمی‎شوند و هرگز از تمنای فرج خسته نمی‎گردند.

2- فرج و گشایش در همه امور ما (اخروی و دنیوی) تنها و تنها به فرج و ظهور امام
عصر(علیه‎السلام) وابسته است. در کتاب شریف مکیال المکارم آمده است:

"یکی از زنان با ایمان و پارسا در هنگام تسلط کفار بر کشور اسلامی و غم و
ناراحتی شدید مردم? بزرگی را در عالم رویا دید که می‎فرمود:

اگر مومن پس از نمازهایش, همانطوری که وقتی خود مریض یا مقروض می‎شود،
یا به گرفتاری دیگری دچار می‎آید, برای رفع گرفتاری خود? به دعا کردن به جِد روی
می‎آورد؛ در دعا برای فرج مولایش مواظبت و مداومت کند, انسان که فراق امام
زمان(ارواحنا فداه) باعث غم و ناراحتی او شده و قلبش را شکسته و احوالش را پریشان
کرده باشد؛ چنین دعایی در این حالت یکی از این دو امر را موجب می‎شود: یا امام
زمانش سریع‎تر ظهور می‎کند یا غم و ناراحتی مومن دعاکننده? با برطرف شدن 
گرفتاری‎هایش و نجات از فتنه‎ها? به خوش حالی مبدل می‎شود." (2)

 

برای تعجیل در فرج امام زمان(عج) صلوات

 

پی‎نوشت‎ها: 

1- کمال الدین، 2، ص 458 (باب 45- ح3)/ احتجاج، ج 2، ص 499/ بحارالانوار، ج53، ص 181-182

2- مکیال المکارم، ج1، 460.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( پنج شنبه 88/7/9 :: ساعت 8:40 صبح )

»» از خدا خواستم تا....

 

 

از خدا خواستم تا
دردهایم را از من بگیرد

خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست
بکشی .

از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی

بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست
که

سعادت را فراچنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و
به من نزدیک

تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما
من تو

را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .

من هر چیزی را که به گمانم در زندگی لذت می
آفرید از

خدا خواستم ، و باز خدا گفت : نه !

من به تو زندگی خواهم داد ، تا تو خود را از
هر چیزی

لذتی به کف آری .

از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست
بدارم ،

همان گونه که او مرا دوست دارد ،

و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من
اجابت کنم !

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( چهارشنبه 88/7/8 :: ساعت 9:3 صبح )

»» خدا جون

تو تنها کسی هستی که

اگه بخوام مشکلمو بگم ، نباید از منشیت وقت بگیرم

???

تو تنها کسی هستی که

اگه بخوام باهات تماس بگیرم واسم حتی یه ریال هم هزینه نداره ...

???

تو تنها کسی هستی که

اگه ساعتها باهات حرف بزنم ، به ساعتت نگاه نمیکنی که یعنی وقتم داره تموم میشه

???

تو تنها کسی هستی که

اگه گرهی از کارم باز کنی، لازم نیست با فرستادن تاج گل و ...ازت تشکر کنم

???

تو تنها کسی هستی که

اگه بیماریمو شفا دادی ،لازم نیست با چاپ اعلامیه تو صفحه اول یه روزنامه پرتیراژ ازت تقدیر کنم

???

تو تنها کسی هستی که

اگه هر چی گریه کنم و اشک بریزم و وراجی کنم ،بهم نمیگی حوصله ام رو سر بردی ...چقدر پرحرفی!

???

تو تنها کسی هستی که

حتی اگه واسه این همه وقت که بهم دادی ازت تشکر نکنم ،بازم هرچقدر که بخوام بهم وقت میدی

???

امروز از دستم در رفت و واسه اولین بار میخوام بگم ...

متشکرم خدا جون



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » بی نام ونشون ... ( سه شنبه 88/7/7 :: ساعت 10:12 صبح )

»» یک داستان عجیب و خواندنی

یک داستان عجیب و خواندنی

اتومبیل
مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد. مرد به سمت
صومعه حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم
شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب
به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر کردند. شب هنگام وقتی مرد می
خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز نشنیده بود ...
صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی
گفتند :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و
آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد .
راهبان
صومعه بازهم وی را به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را
تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل
شنیده بود ، شنید..
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی»
این
بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای
دانستن فدا کنم.. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم
این است که راهب باشم ، من حاضرم . بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به
تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی زمین
وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی.
وقتی توانستی پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و 45 سال بعد برگشت و در صومعه را زد.
مرد گفت :‌« من به تمام نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری
که از من خواسته بودید کردم .. تعداد برگ های گیاه دنیا 371,145,236,
284,232 عدد است و 231,281,219, 999,129,382 سنگ روی زمین وجود دارد»
راهبان پاسخ دادند :« تبریک
می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است . اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت آن در بود»
مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من بدهید؟»
راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد.
پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.

راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار داشت. او بازهم درخواست
کلید کرد .
پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت....
و همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت.
در
نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » . مرد که از در های بی
پایان خلاص شده بود قدری تسلی یافت.. او قفل در را باز کرد. دستگیره را
چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و متوجه شد که منبع صدا چه
بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی بود.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.


.

.

.

.

.

.


.....اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید
لطفا به من فحش ندید؛ خودمم دارم دنبال اونی که اینو برای من فرستاده می گردم تا حقشو کف دستش بگذارم



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( یکشنبه 88/7/5 :: ساعت 11:54 صبح )

»» مرا فراموش نکنید

مرا فراموش نکنید

روزی پدری در اتاق خود به شدت سرگرم کار بود و مشغول
بررسی نامه ها و تنظیم قرار ملاقات و ... بود.

به
طوری که وقتی دخترش به او نزدیک شد متوجه نشد. دختر پس
از کمی سکوت گفت:

- بابا
چیکار می کنید؟

-
دخترم دارم قرار ملاقات هام رو توی دفترم می نویسم.

باز
مجدداً دختر پس از چند لحظه سکوت گفت:

- بابا
آیا اسم من هم در اون دفتر هست؟

 درسته
ما آدمها انقدر خودمون رو سرگرم زندگی می کنیم که خیلی
ها رو فراموش می کنیم. این دنیای بزرگ اونقدر مشغله
برای ما می تراشه که واقعاً بزرگترین و نزدیکترین رو
فراموش می کنیم.

خدا ما
رو نیافریده تا ما خودمون رو اونقدر سرگرم زندگی کنیم
که حتی فرصت نکنیم باهاش دو کلمه حرف بزنیم. خدا می
خواد تا حداقل چند دقیقه از روز با ما صحبت بکنه.
مطمئناً اگر همه ما صدای خدا رو می شنیدیم الآن بهمون
می گفت : آیا اسم من توی اون دفتر هست؟

="TaranehhaGroups

با
آرزوی اینکه اولین اسم توی دفتر برنامه روزانه ما،
اسم   
خدا  باشد



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( یکشنبه 88/7/5 :: ساعت 12:3 صبح )

»» قدرت عجیب یک کودک


قدرت عجیب یک کودک

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


جمعیتی عظیم، مردی را در خیابان می‌بردند، بازوهای مرد با ریسمان
بسته شده‌ بود. مرد، بلند قد و راست قامت بود، سرش را بالا گرفت و
همچون پادشاهی گام برداشت.
از سیمای باوقارش آشکار بود که او مردمی را که احاطه اش کرده‌
بودند تحقیر می‌کرد و از آنان متنفر بود. جمعیتی که با ابراز تنفر
فریاد می زدند : "به او شلیک کنید! بکشیدش، همین الآن! گلویش را
ببرید! او جنایتکار است! بکشیدش!"

او افسری بود که، در جریان شورش مردم، از حکومت جانبداری کرده‌ بود.
اکنون مردم او را گرفته ‌بودند، و برای اجرای مجازات‌اش می‌آوردند.

مرد با شگفتی با خود گفت: "اکنون چه کاری می‌توانم بکنم؟ خب، هیچ
کس برای همیشه پیروز نمی‌شود. هیچ کاری نمی‌توانم بکنم. شاید زمان
مرگ من فرا رسیده ‌است. شاید این سرنوشت من است." با وجود آنکه
ناامید بود، با خونسردی شانه‌هایش را بالا انداخت و لبخندی سرد به
اسیرکنندگانش زد.

فریادها ادامه یافت. مرد شنید که فردی می‌گوید: "خودش است! همان
افسر است! همین امروز صبح بود که او به طرف ما تیراندازی می‌کرد."

جمعیت با بی‌رحمی به جلو فشار آوردند، و او را به جلو بردند. وقتی
آن‌ها به خیابانی که از اجساد مردگان دیروز پر شده ‌بود آمدند،
اجساد هنوز در پیاده‌روها انباشته شده و توسط سربازان دولت حفاظت
می‌شد. جمعیت خشمگین شدند. "چرا منتظر مانده‌اید؟ بکشیدش!"

زندانی روی در هم کشید و سر خود را بالاتر گرفت. جمعیت او را تحقیر
کردند، اما او بیش‌تر از آنچه آن‌ها از او متنفر بودند، از آن‌ها
متنفر بود.

چند زن با هیجان شدید فریاد زدند: "بکشیدش! همه‌شان را بکشید!
جاسوس‌ها را بکشید! روسا را! وزرا را! اراذل را! همه‌شان را بکشید!"
اما رهبر جمعیت اصرار داشت تا او را جلوتر بیاورند، درست پایین
میدان شهر، جایی که قرار بود جلوی چشمان تمام جمعیت کشته شود.

آن‌ها خیلی از میدان شهر دور نبودند هنگامی که، در یک سکوت بی‌سابقه،
گریه‌ی گوشخراش کودکی در پشت جمعیت شنیده‌ شد!

"پدر! پدر!" پسر بچه‌ی شش ساله‌ای از میان جمعیت فشار آورد تا به
زندانی نزدیک‌تر شود. "پدر! آن‌ها می‌خواهند با تو چه کنند؟ صبر کن،
صبر کن، مرا با خود ببر، مرا ببر."

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

داد و فریادهای مردم خشمگین در نقطه‌ای که کودک بود متوقف شد،
جمعیت از هم جدا شدند تا به او اجازه‌ی عبور بدهند، گویی کودک
کنترل عجیبی بر روی مردم داشت.

زنی گفت: "نگاهش کنید! چه پسر بچه‌ی دوست‌داشتنی‌یی!"

کودک فریاد زد: "پدر! من می‌خواهم با پدرم بروم!"

"چند سالته، بچه؟"

پسر جواب داد: "با پدرم چه می‌کنید؟"

یکی از مردان از داخل جمعیت گفت: "برو خونه، پسر. برو پیش مادرت."

اما افسر صدای پسرش و آنچه را که که مردم به او گفتند، شنیده‌بود.
چهره‌اش غمگین‌تر شد، و شانه‌هایش در میان ریسمان‌هایی که او را
بسته بود پایین افتاد. او در جواب مردی که چند لحظه پیش صحبت کرده
‌بود فریاد زد: "او مادر ندارد!"

پسر خود را از میان جمعیت به جلو کشید. سرانجام به پدرش رسید و از
بازوهای او بالا رفت. جمعیت به فریاد زدن ادامه داد: "بکشیدش! او
را دار بزنید! این رذل را بکشید!"

پدر پرسید: "چرا خانه را ترک کردی؟"

پسر گفت: "آن‌ها می‌خواهند با تو چه کنند؟"

"گوش کن، از تو می‌خواهم که کاری برای من بکنی."

"چه کاری؟"

"تو کاترین را می‌شناسی؟"

"همسایه‌مان؟ البته."

"پس گوش کن. بدو. برو پیش او بمان. من خیلی زود به آنجا می‌آیم."

پسرک گفت: "من بدون تو نمی‌روم"، سپس شروع به گریه کرد.

"چرا؟ چرا نمی‌روی؟"

"آن‌ها می‌خواهند تو را بکشند."

"آه نه، این فقط یک بازی است. آن‌ها فقط دارند بازی می‌کنند."
زندانی با مهربانی پسرش را از خود جدا کرد و خطاب به مردی که جمعیت
را رهبری می‌کرد گفت:

"گوش کن، هر طور و هر موقع که می‌خواهید مرا بکشید، اما این کار را
در حضور فرزند من انجام ندهید"، و به پسر اشاره کرد. "برای دو
دقیقه مرا باز کنید و دستانم را بگیرید و به فرزندم نشان دهید که
شما دوستان من هستید و قصد هیچ‌گونه صدمه زدن را ندارید، بعد از
این او ما را ترک خواهدکرد. پس از آن... پس از آن می‌توانید دوباره
مرا ببندید، و مرا هرگونه که می‌خواهید بکشید."

رهبر جمعیت موافق بود.

سپس زندانی با دستان خویش پسر را گرفت و گفت: "پسر خوبی باش، حالا،
فرزندم. برو پیش کاترین."

"اما تو چی؟"

"من خیلی زود در خانه‌ام، کمی بعد. برو، پسر خوبی باش."

پسر به پدرش زل زد، سرش را به یک طرف کج کرد سپس به طرف دیگر. برای
مدتی فکر کرد. "تو واقعاً به خانه می‌آیی؟"

"برو پسرم، من می‌آیم."

"می آیی؟" و پسر از پدرش اطاعت کرد.

زنی او را به بیرون جمعیت راهنمایی کرد.

اکنون پسر رفته‌بود. زندانی نفس خود را فرو برد و سرانجام گفت: "من
آماده‌ام، اکنون می‌توانید مرا بکشید".

اما پس از آن چیزی رخ داد، چیزی غیرقابل توصیف و دور از انتظار ...

در یک آن، وجدان همه‌ی آن جمعیت بی‌رحم و نامهربان که وجودشان مملو
از تنفر بود بیدار شد.

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

یک زن گفت: "می‌دانید چه شده؟ بگذارید او برود."

دیگری با او همراه شد: "خداوند در مورد او قضاوت خواهدکرد. بگذارید
برود".

دیگران نیز زمزمه کردند: "آری بگذارید برود! بگذارید برود." و
بلافاصله تمام جمعیت برای آزادی او فریاد می‌زدند.

افسر آزادشده و سربلند ـ که چند لحظه‌ی پیش از آن جمعیت متنفر بود
ـ شروع به گریه کرد. دستانش را بر روی صورتش گذاشت. و سپس، مانند
فردی گناهکار، به سوی جمعیت دوید، و کسی او را متوقف نکرد.

گرچه "خشم" پاسخ طبیعی و موجه در برابر نابرابریها، صدمه دیدن ها
یا مورد هر ظلم و خشونتی قرار گرفتن است و این احساس بخشی از
احساسات واقعی بشر است، اما "عواطف انسانی" و گذشتی که از محبت
حاصل شود نیز حقیقتی است که بشر همواره آن را محترم شمرده است ...



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( شنبه 88/7/4 :: ساعت 12:12 عصر )

»» جملات ناب و ارزشمند

جملات ناب و ارزشمند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One song can spark a moment
یک آهنگ می تواند لحظه ای جدید را بسازد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One flower can wake the dream
یک گل میتواند بهار را بیاورد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One tree can start a forest
یک درخت می تواند آغاز یک جنگل باشد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One bird can herald spring
یک پرنده می تواند نوید بخش بهار
باشد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One smile begins a friendship
یک لبخند میتواند سرآغاز یک دوستی
باشد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One handclasp lifts a soul
یک دست دادن روح انسان را بزرگ میکند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One star can guide a ship at sea
یک ستاره میتواند کشتی را در دریا
راهنمایی کند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One word can frame the goal
یک سخن می تواند چارچوب هدف را مشخص
کند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One vote can change a nation
یک رای میتواند سرنوشت یک ملت را عوض
کنند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One sunbeam lights a room
یک پرتو کوچک آفتاب میتواند اتاقی را
روشن کند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One candle wipes out darkness
یک شمع میتواند تاریکی را از میان
ببرد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One laugh will conquer gloom
یک خنده میتواند افسردگی را محو کند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One hope will raise our spirits
یک امید روحیه را بالا می برد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One touch can show you care
یک دست دادن نگرانی شما را مشخص
میکند

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One voice can speak with wisdom
یک سخن میتواند دانش شما را افزایش
دهد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One heart can know what"s true
یک قلب میتواند حقیقت را تشخیص دهد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

One life can make a difference
یک زندگی میتواند متفاوت باشد

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.orgگروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org

You see, it"s up to you
شما میبینی پس تصمیم با شماست

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( شنبه 88/7/4 :: ساعت 11:13 صبح )

»» سفرنامه اشک

سفرنامه اشک

سفرنامه عشق

 

خودت بگو از کجا شروع کنم؟

از «جنوب» که نخلستانهایش مثل دلم داغند یا از «شمال» که شالیهایش مثل شال تو
سبز.

از «شرق» که صبح را در خاکهای تشنه‌اش انتظار می‌کشد و یا از «غرب» که هنوز غروب
را در سرسختی کوه‌هایش باور نکرده است.

بگذار از سمت خودم سفر کنم. هرچند فرقی نمی‌کند. همه‌ی دشتها مثل «تنگستان»
برایت دلتنگی می‌کنند.

«بندر عباس» گفته فامیلش را عوض کنند. همه‌ی آرزویش این است که بندر تو
باشد.

«زاهدان» از وقتی قصه‌ی زیبایی‌ات را از عارفان شنید، لب مرزهای عاشقی نشسته و
نی‌ می‌زند.

«اهواز» دنبال پسری دیگر از «مهزیار» می‌گردد که حاجی عرفاتت شود و شاعر
مشعرت.

بی تو «خرمشهر» ... چه خرمی؟ «آبادان» ... چه آبادی؟ ... چه خرمی، ... کدام
آبادی؟

فرهادهای «کرمانشاه» این روزها بر سینه‌ی «بیستون»، شیرینی عشق خسرویی را تیشه
می‌زنند که در راه است.

چقدر هوای نسیمِ تو را کرده‌اند، بادگیرهای «یزد».

و منتظر است «کرمان» که بیایی و دلش را فرش کند زیر قدمهایت.

«شیراز» هنوز «داد از غم تنهایی...» می‌کشد و در حسرت خالت «سمرقند و بخارا» روی
دستش مانده.

آنقدر اشک ریخته‌اند نرگس‌زارهای «کازرون» که «دریاچه پریشان» دلش شور می‌زند و
نی‌ها از گوشه‌ی دلتنگیش سر می‌روند.

عمری است بی تو، از خجالتِ اسمش، این «زاینده رود» سر به مرداب می‌گذارد.

چقدر میانشان دوید و فرجی نشد؛ برای «اصفهان» شاید «چهل ستون» کم بود.

اهل «کاشان» هم که روزگارشان بد نبود، بی تو نه روزگار خوشی دارند و نه سر سوزن
ذوقی.

بگو این لاله‌های واژگون کی سرشان را بالا بگیرند و بی هیچ شرمی عشق را در دامن
«دنا» فریاد کنند؟

به خاطر نگاه تو «جمکران» آنقدر به خودش رسیده، که «قم» از ترس چشم زخم، حق دارد
یک «دریاچه نمک» با خودش بردارد.

«تهران» هوای تازه‌ات را انگار از یاد برده است. اینجا دیگر آسمان اول هم به زور
پیداست، از سرِ ظهر عابرانِ ولی عصر تنها منتظر شبند که پایان بدهد به یک روز
خسته‌ی دیگر.

«تبریز» در تب دیدنت می‌سوزد و سرما را این روزها با استخوانهایش نه،... با قلبش
حس می‌کند.

«رشت» پر است از «میرزا کوچک» که در سکوت جنگل می‌گریند و «نهضتِ» اشکشان سرایت
می‌کند به چشمه‌های «ساری».

«مشهد» شاهد است که چند بار آمدی و نماندی. وقتی به حرم می‌رسی، آسمانِ صحنها را
دو خورشید روشن‌ می‌کند. کبوترها می‌نشنیند به تماشا، تا بالهایشان نسوزد. وقتی
می‌روی بال کبوترها نسوخته، اما دل پروانه‌ها چرا.

با اینکه رفته‌ای چقدر هستی! درست میان این دانه‌ها که می‌بارند و کنار این
سنگها که روی سنگ بند می‌شوند و روی تبسمهایی که گاهی رنگی به لبها‌ می‌دهند. جای
خالیت پر  از عطش است و دوریت پر از دوستی.

اما اگر خواستی برگردی، پیراهن اضافی بردار. این درو و بر،  هنوز «برادران
غیور»‌ت پرسه می‌زنند.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » دکتر سارا ( جمعه 88/7/3 :: ساعت 6:29 صبح )

<      1   2      
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

سال جدید
سال نو مبارک
روز پزشک گرامیباد
رمضان...
میلاد نور مبارک.......
اس ام اس ولادت حضرت ابوالفضل (ع) و روز جانباز
27رجب عید مبعث پیامبر اکرم (ص)بر تمامی مسلمانان مبارک
اشیایی پرکاربرد که کثیفتر از کاسه توالت هستند!
7 نکته درباره آلرژی
4 قانون در مصرف دارو
[عناوین آرشیوشده]
 

>> بازدید امروز: 259
>> بازدید دیروز: 773
>> مجموع بازدیدها: 3359364
» درباره من «

سروش دل
مدیر وبلاگ : دکتر سارا[1786]
نویسندگان وبلاگ :
dr shohre  khanom
dr shohre khanom[154]
mastane_j[492]
iman_karami
iman_karami[197]
ehsan[50]
بی نام ونشون ...[263]
mohsen_f[201]
دکتر بیگدلی[404]
دکتر سلیمی راد
دکتر سلیمی راد[350]

پزشک هستم که آرزو دارم بتوانم از تخصصم در جهت کمک به همنوعم به نحو احسن استفاده کنم و بیاری خدا دردی از دردهای بیماران دردکشیده را از تن رنج کشیده اشان کم کنم ....

» پیوندهای روزانه «

دستورات دارویی [73]
استار دانلود [88]
سراب بهاییت [48]
همنشین [24]
سایت امام علی (ع) [65]
سایت امام علی (ع) [29]
تالارهای گفتمان کشف الیقین [31]
وب سایت ختم قرآن مجید [24]
سایت پاسخ به سوالات و شبهات(ایت الله انصاریان) [56]
سایت امام رضا(ع) [94]
پزشکان بدون مرز [78]
احادیث وروایات [174]
لبیک [30]
وب سایت شهید اوینی [83]
وب سایت تبیان [124]
[آرشیو(18)]

» آرشیو مطالب «
نوشته های روزانه
اخبار
ایام شهادت مولای دوجهان
مناجات
ضرب المثل
حدیث
حکایت
اس ام اس
مطالب علمی_پزشکی
امام عصر جانم بفدایت
نوشته های مذهبی
دلنوشته ها
متفرقه
اشعار
دانستنیها
نکته ها
بسیج
طنز وشوخی
هنر
تابستان 1387
زمستان 1386
مهر 1387
پاییز 1386
دی 1387
بهمن 1387
زمستان 1387
اسفند 1387
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
تیر 1388
شهریور 1388
مرداد 1388
مهر 1388
آبان 1388
آذر 1388
دی 1388
بهمن 1388
اسفند 1388
فروردین 1389
اردیبهشت 1389
خرداد 1389
تیر 1389
مرداد 89
مرداد 1389
شهریور 89
مهر 89
آبان 89
آذر 89
دی 89
بهمن 89
اسفند 89
فروردین 90
اردیبهشت 90
خرداد 90
تیر 90
مرداد 90
شهریور 90
مهر 90
آبان 90
دی 90
آذر 90
بهمن 90
اسفند 90
فروردین 91
اردیبهشت 91
خرداد 91
مرداد 91
تیر 91
شهریور 91
مهر 91
آبان 91
آذر 91
دی 91
بهمن 91
اسفند 91
فروردین 92
اردیبهشت 92
تیر 92
خرداد 92
مرداد 92
شهریور 92
مهر 92
آبان 92
آذر 92
دی 92
بهمن 92
اسفند 92
فروردین 93
اردیبهشت 93
خرداد 93
تیر 93
مرداد 93
شهریور 93
مهر 93
آبان 93
آذر 93
دی 93
بهمن 93
اسفند 93
فروردین 94
اردیبهشت 94
خرداد 94
تیر 94
مرداد 94
شهریور 94
مهر 94
آبان 94
آذر 94
دی 94
بهمن 94
اسفند 94
فروردین 95

» لوگوی وبلاگ «


» لینک دوستان «
بانـــــــوی دشــــــــــت رویــــــا
EMOZIONANTE
عاشق آسمونی
خورشید تابنده عشق
لحظه های آبی
لــبــخــنــد قـــلـــم
در انتظار آفتاب
لنگه کفش
شین مثل شعور
upturn یعنی تغییر مطلوب
من وآینده من
عاشقان
عشق و شکوفه های زندگی
ترنم یاس
اگه باحالی بیاتو
فرزانگان امیدوار
آیینه های ناگهان
***جزین***
همنشین
گل رازقی
سایت اطلاع رسانی دکتر رحمت سخنی Dr.Rahmat Sokhani
دختر بهار
موضوعات اقتصادی
آخرالزمان و منتظران ظهور
لیلای بی مجنون
سید علی خامنه ای
عشق سرخ من
قل هوالله احد
نگاهی به اسم او
نگاهی به اسم او
قعله
دارالقران الکریم جرقویه علیا
alone
منتظر ظهور
علی اصغربامری
نظرمن
افســـــــــــونگــــر
یکتاز
جاده های مه آلود
hamidsportcars
*پرواز روح*
عصر پادشاهان
منتظرظهور
سرچشمه ادب و عرفان : وب ویژه تفسیر ادبی عرفانی قرآن مجید
بندیر
سایت مهندسین پلیمر
Polymer Engineers of Darab University

سجاده ای پر از یاس
سرباز ولایت
شقایقهای کالپوش
نهان خانه ی دل
مهندسی مکانیک ( حرارت و سیالات)-محی الدین اله دادی
گل باغ آشنایی
...عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
بچه مرشد!
سکوت ابدی
فتوبلاگ حسین کارگر
وبلاگ عقل وعاقل شمارادعوت میکند(بخوانیدوبحث کنیدانگاه قبول کنید)
کلبه درویشی
•°•°•دختـــــــــــرونه هـــای خاص مــــــــــــن•°•°•
سرای اندیشه
SIAH POOSH
بلوچستان
خندون
هم نفس
صندلی داغ پارسی بلاگ
اقلیم شناسی دربرنامه ریزی محیطی
آسمون آبی چهاربرج
محفل آشنایان((IMAN))
پر پرواز
آخرین روز دنیا
ورود ممنوع
.:: مرکز بهترین ها ::.
KING OF BLACK
در دوران بـــرزخی ...
►▌ استان قدس ▌ ◄
حنا، دختری با مقنعه
پرپر
نگارستان خیال
جبهه وبلاگی غدیر
مهر بر لب زده
SELENA MARIE GOMEZ
نغمه ی عاشقی
MNK Blog
هفت خط
جریان شناسی سیاسی - محمد علی لیالی
رقصی میان میدان مین
.:: رایحه ::.
PARANDEYE 3 PA
فانوسهای خاموش
کانون فرهنگی شهدا
پژواک
نزار تنها بمانم
شهرستان بجنورد
یک کلمه حرف حساب
سرچشمـه فصـاحت و بلاغت
||*^ــــ^*|| diafeh ||*^ــــ^ *||
بی سر و سامان
شب و تنهایی عشق
داستانهای واقعی روابط عمومی Dr.Rahmat Sokhani
هیات محبان بقیه الله عجل الله تعالی (شهرک آب ساری)
حمایت مردمی دکتر احمدی نژاد
آقاشیر
بازی موبایل،بازی جاوا،بازی سیمبین،دانلود بازی موبایل های جدید
اتشنشانی بنادر کشور
web4life
صراط مستقیم
برترین عاشقانه ها و عکس ها
ماییم ونوای بینوایی.....بسم الله اگرحریف مایی
روانشناسی آیناز
سایت جامع اطلاع رسانی برای جوانان ایرانی
آوای قلبها...
خلوت من
نمایندگی دوربین های مداربسته
محب علی
۩۞۩ السلام علیکم یا اهل بیت النبوه ۩
کلبه عشق
نیمکت آخر
بانک اطلاعات ترفند های موبایل وکامپیوتر
کالبد شکافی جون مرغ تا ذهن آدمیزاد !
تنهایی......!!!!!!
دریــــــــای نـــور
شادیهای کوچک یک خانم خانه دار
تکنولوژی کامپیوتر
یادداشتها و برداشتها
اطلاعات عمومی
تعمیرات تخصصی انواع پرینتر لیزری اچ پی HP رنگی و تک رنگ و اسکنر
جاده خاطره ها
هستی تنهاااااا.....
سارا احمدی
معیار
امام زمان
ایساکو -فروشگاه برتر-مسیبیان
سکوتی پرازصدا
xXxرنـــــــــــگـــــــــارنـــــــــــــــگ xXx
.: شهر عشق :.
مــــــ هـــــ ر بـــا ن
تراوشات یک ذهن زیبا
هر چی بخوای
پیامنمای جامع
پرنسس زیبایی
بوی سیب BOUYE SIB
بادصبا
زنبور درمانی در جهان
جاده مه گرفته
فرق بین عشق و دوست داشتن
ایران اسلامی

تبسمـــــــــــــــی به ناچار
ماتاآخرایستاده ایم
وب سایت روستای چشام (Chesham.ir)
جـــــــــــــــــــــــــذاب
.:: رمز موفقیت ::.
نرگس 1
اس ام اس جوک SMS jok
عکس سرا + جام جهانی 2010
O2H-SMS
منتظر مفرد مذکر غایب
پاتوق دوستان
بنده ی ناچیز خدا
محقق دانشگاه
فقط عاشق ها وارید شوند.................منامن
سلام آقاجان
ردِ پای خط خطی های من
منطقه آزاد
دوستدار علمدار
❤ღنیلوفرهای آبیღ❤
به امید او
هگمتانه
محمدمبین احسانی نیا
انسان جاری
زمزمه های تنهایی من...
برای اولین بار ...
حلقه منتظران
نمکستان
واقعه
اصل 110، اصل ولایت فقیه (ولایت نیوز)
*×*عاشقانه ای برای تو*×*
دهیاری روستای آبینه(آبنیه)
روستای زیارتی وسیاحتی آبینه(آبنیه)باخرز
خون شهدا
دلداده
ایهاالناس بدانید گدای حسنم
رازهای موفقیت زندگی
«نجوای شبانه»
عشق آباد شهرمن
تازه ترین ها
بچه های خدایی
تولید ورمی کمپوست//شرکت نوآوران جوان آوان پارس دزفول
شبستان
دل شکسته
یکی هست تو قلبم....
برادران شهید هاشمی
تفریحی
welcome to my profile
یامهدی
دل نوشته
har an che az del barayad
آدمکها
خدا، یه کاری کن ...
اسطوره عشق مادر
دانلود هر چی بخوایی...
نور
S&N 0511
**عاشقانه ها**
اتاق آبی
پاسبان*حرم دل *شده ام شب همه شب
الهگان
صدای سکوت
(بنفشه ی صحرا)
عشق
ترانه ی زندگیم (Loyal)
یادداشت های من
توشه آخرت
✘ Heart Blaugrana
در غزل فلسفه ی چشم تو در زیر سوالم
ترخون
عشق پنهان
Manna
دریایی از غم
Deltangi
ساحل نشین اشک
عطش (وبلاگ تخصصی ماه محرم و صفر)
انجام پروژه های دانشجویی برای دانشجویان کنترل
اواز قطره
محمد قدرتی MOHAMMAD GHODRATI
گل یا پوچ؟2
کبوتر نامه بر
شـــــــیـــشـــــه ی نــــــــــــازک دلـــــــــــــــــــتنگی
یه دختره تنها
غدیریه
ورزشهای رزمی
رونوشت /سرنوشت.زارچ/سرچشمه فضیلت ها/یادداشت های احمد ترابی زارچی
خنده بازار
گل همیشه نازم
گل خشک
گلهای یاس
مهاجر
جیغ بنفش در ساعت 25
بچه های باخرز
نت سرای الماس
ستاره طلایی
السلام علیک یا حبیبی یا رسول الله !
مردود
عمو همه چی دان
جایی برای خنده وشادی و تفریح
دهکده کوچک ما

جام جهان نما
خاطرات من و دکترم
نه/ دی/ هشتاد و هشت
behtarinamkhoda
فقط خدا
COMPUTER&NETWORK
سیرت پیشگان
دختر و پسرای ایرونی
.: هواداران دو آتیشه ی استقلال :.
شاه تور
متین
هر چی تو فکرته
Note Heart
ستاره سهیل
غزلیات محسن نصیری(هامون)
ღღ♥دنیای بارانی♥ღღ
خط سوم
کلبه حقیرانه من
پاتوق دخترها
wanted
بهونه های بارونی
دلتنگـــــــــــــــ همه شمـــــــــــــــــــا....
همه چیز از همه جا
یه کم فکر کنیم...!
اداره منابع طبیعی وآبخیزداری شهرستان مانه وسملقان
آتیه سازان اهواز
نور غدیر
دُرُخـــــــــــــــــــــــش
این نیز بگذرد
دانلود کتاب
جواد قدرتی javadghodrati
شادِ شاد
کان ذن ریو کاراته دو ایلخچی
ژئوماتیک
رویابین
اهلبیت (ع)،کشتی نجات ما...
نجوای عاشقانه
وفا
کیمیا
اخراجیها
کشکول
اخلاق ، روان شناسی ، عقاید
شعر و شکر ...
عشق پاک
نوری چایی_بیجار
هرچه می خواهد دل تنگت بگو(مشاوره)
دوستانه
xXx عکسدونی xXx
دل نوشته های مائده
روزهای عاشقی یک سیب
نمی دونم بخدا موندم
نیلوفر مرداب
حباب زندگی

» صفحات اختصاصی «
گاهی به نگاهت نگاه کن !
هیچ میدونی یکی هست که مراقبمونه ؟؟
خوشبختی یک سفر است
اس ام اس تبریک عید فطر
بهترین مفهوم زندگی = زیستن
تاثیر بچه دار شدن بر مردان
چطور چربی بیشتری بسوزانید ؟
فنون آرایش صحیح بابی بروان
۱۴ میان وعده ای که چاق کننده نیست
چگونه پوستمان را جوان نگه داریم ؟
راز شخصیت شما در چهره تان نهفته است :
روش برخورد با کسانی که خود را عقل کل می دانند !
خیر بیبینی این شب چله مادر !
بیست و یک جمله انرژی زا از آنتونی رابینز
با آگاهی زندگی کنید
خیر بیبینی این شب چله مادر !
روز مادر مبارک
دعای هر روز ماه مضان
22 بهمن مظهر ایستادگی وحضور همیشگی ملت ایران است

» لوگوی لینک دوستان «







» وضعیت من در یاهو «
یــــاهـو
» طراح قالب «

Flash Required

Flash is required to view this media. Download Here.