تمنای وصال
خوشا آن سر که سـوداى تـو دارد |
خوشا آن دل که غوغاى تو دارد |
ملَـک غـیـرت بـرد افـلاک حـسـرت |
جـنـونى را که شیـداى تـو دارد |
دلــم در سـر تــمــنـاى وصــالــت |
سـرم در دل تـمـاشـاى تو دارد |
فـرود آیـد بـه جز وصل تو هیــهات |
سـر شـوریـده سوداى تـو دارد |
دلـم کـى بـازمـانـد چون به پــرواز |
هـواى قـاف عـنـقـاى تــو دارد |
چو ماهى مىطپم بر ساحلهجر |
که جانم عشق در پاى تو دارد |
دل و جـان را کـنـم مـأواى آن کـو |
دل و جـان بـهـر مـأواى تو دارد |
نـهـم در پـاى آن شـوریـده سر کو |
سـر شـوریـده در پـاى تـو دارد |
فــدایـت چـون کـنـم بـپـذیـر جـانـا |
چـرا کایـن سر تمـنـاى تو دارد |
چگـونـه تـن زنـد از گـفـت و گـویت |
چو در سر فیض هیهاى تو دارد
علامه ملا محسن فیض کاشانی |
می پرسیم چرا مولای ما نمی آید؟ چرا؟ دیگر دیر است؟ اصلاً
چرا غیبت کرد و از دیدگان پنهان شد؟ آیا غیبت
او از ترس کشته شدن بود؟ هر چند که آنچه به عنوان حکمت غیبت مورد بحث و بررسی قرار میگیرد،
در حد خود امری پسندیده و مطلوب است، امّا نکته مهم این است که بدانیم نباید این
بحث ها سبب دور شدن ما از مطلب اصلی و مطلوب واقعی شود. مطلوب اصلی این نیست که ما
بدانیم آن حضرت برای چه غایب است، مطلوب حقیقی این است که انسان بداند وظیفهی او
در دوران غیبت چیست؟ آیا به وظیفهی خود عمل میکند یا نه؟
امام صادق (علیهالسلام) وقتی از حتمی بودن غیبت آن حضرت و سختی دوران هجران سخن
گفت، یکی از حاضران (عبدالله بن فضل هاشمی) گفت: فدایت شوم، (اگر غیبت آن حضرت این
همه برای شیعیان هزینه دارد) چرا غیبت میکند؟ فرمود: مصلحتی هست که ما
مجاز به گفتن آن نیستیم. عبدالله اصرار کرد آخر چه حکمتی دارد؟ امام صادق
(علیهالسلام) فرمود: همان حکمتی که در غیبت حجج الهی در زمانهای گذشته وجود داشت،
این جا نیز وجود دارد. این راز سر به مهر قبل از ظهور آن حضرت کشف نخواهد شد
چنانکه شکستن کشتی، کشتن جوان (به ظاهر بیگناه) و تعمیر دیوار توسط خضر
(علیهالسلام) قبل از جدایی برای موسی (علیهالسلام) کشف نشد(1). آنگاه
فرمود: ای ابن فضل! غیبت حضرت مهدیّ (علیهالسلام) امری از امور الهی، سرّی از
اسرار و غیبی از غیوب اوست، وقتی که معتقد شدیم خدای سبحان حکیم است، تصدیق خواهیم
کرد که افعال الهی همه از روی حکمت ناشی میشود هر چند که علت کاری از کارهای ذات
اقدس او برایمان روشن نباشد(2). این که امام (علیه السلام) میفرماید: مصلحتی وجود
دارد که ما مجاز به گفتن آن نیستیم و اصرار بر نگفتن آن دارد قاعدتاً باید چیزهایی
غیر از آنچه که اشاره شده باشد وگرنه چندان وجهی برای اصرار بر کتمان به نظر
نمیرسد.
همچنین اسحاق بن یعقوب در نامهای که توسط محمد بن عثمان عَمری (دومین نایب خاص
دوران غیبت صغری) به حضرت ولی عصر (سلامالله علیه) داد همین مطلب را در ضمن سؤالات
خود مطرح کرد، آن حضرت در جواب مرقوم فرمود(3): اما این که نوشتی "علت غیبت چیست؟"
پس بدان که خدای سبحان میفرماید: ای مؤمنان! از اموری که اگر کشف شود، شما را
اندوهگین و خاطرتان را مکدّر خواهد کرد، سؤال نکنید، آنگاه فرمود: همهی پدران من
مجبور بودند که بیعت طاغوت زمان خود را به گردن بگیرند(4) و من در حالی ظهور خواهم
کرد که بیعت هیـچ طـاغوتی از طـواغیت بـر گـردنم نیست. (5) این مطلب، نشان میدهد
که آن حضرت در زمان حضور، همهی طاغوت های زمان خود را به اسلام ناب دعوت میکند و
در صورتی که آن ها قبول نکنند، اعلان جنگ میدهد و با هیچ کس ذرهای سازش بر سر
احکام الهی نخواهد کرد و این پشت پا زدن به تمام طاغوتها از برکات غیبت است وگرنه
هیچ یک از امامان معصوم (علیهمالسلام) راضی نبودند دست بیعت به سوی خلفای پلید
اموی و مروانی و غاصبان پلشت عباسی دراز کنند. البته به نظر میرسد آنچه را که امام
صادق (علیهالسلام) اصرار بر نگفتن آن داشتند غیر از این است که در توقیع شریف حضرت
ولی عصر (علیهالسلام) آمده است؛ چون امام صادق (علیهالسلام) فرمودند: حکمت آن پس
از ظهور روشن خواهد شد. البته ممکن است این جملهی آن حضرت اشاره به برخی سؤالات
دیگری باشد که احیاناً در نامهی اسحاق بن یعقوب آمده، ولی به هر تقدیر قاعدهای
کلی است که در مورد مطلب ما نیز جاری میشود. در ادامهی توقیع شریف حضرت حجت
(سلامالله علیه) به اسحاق بن یعقوب آمده است: درهای سؤالات بیخاصیت را ببندید و
در جستجو و تکاپوی دانستن چیزهایی که خدای متعال کفایت آن را کرده است، نباشید؛
"فأغْلِقوا أبواب السؤال عمّا لا یَعْنیکم ولا تتکلّفوا علْم ما قد کفیتم"(6).
پی نوشت ها:
1- اشاره به قصهی همراهی موسی و خضر (علیهماالسلام) در آیات 82 ـ 65، سورهی
کهف.
2- بحار، ج 52، ص 91
3- این جواب نامهها در کتب روایی با عنوان " توقیع" شناخته میشود. اصل توقیع
به معنای چیزی است که به نوشته ملحق میشود؛ التوقیع فى الکتاب: إلحاق شىء فیه
(العین، "وقع"). و از آن جهت که پاسخ نامه در ذیل آن نوشته و به آن ملحق میشود به
آن توقیع میگویند؛ نظیر جواب استفتایی که امروز متداول است.
4- کراراً در تاریخ خواندهایم که برخی از امامان معصوم ما (علیهمالسلام) از
روی ناچاری به خلفای جور زمان خود خطاب "امیرالمؤمنین" میکردند. در حالی که این
لقب اختصاص به علی (علیهالسلام) دارد و بر سایر ائمه (علیهمالسلام) اطلاق
نمیگردد هر چند که همهی امامان معصوم (علیهمالسلام) از باب این که نور واحدند،
امیر مؤمنان هستند. مردی از امام صادق (علیهالسلام) پرسید: آیا به قائم شما به
عنوان امیرالمؤمنین باید سلام کرد؟ فرمود: نه، این اسمی است که خدا علی
(علیهالسلام) را به این اسم نامیده است. هیچ کس قبل از او و بعد از او به این اسم
نامیده نمیشود مگر آن که کافر است. سؤال کرد: پس چگونه به او سلام کنیم؟ فرمود:
بگویید: "السلام علیک یا بقیة الله" آنگاه خود آن حضرت آیهی "بقیة الله خیر لکم
إن کنتم مؤمنین" را تلاوت کرد.
5- احتجاج، ج 2، ص 545؛ بحار، ج 52، ص 92.
6- احتجاج، ج 2، ص 545؛ بحار، ج 52، ص 92.
قدرت بزرگی دروجود شماست که قویتر و دربرگیرندهتر از هرقدرت دیگری است.
این قدرت درواقع، نیرویی را در شما برمیانگیزد که میتواند به عنوان
به عبارتی، هرموقعیت و اتفاق منفی درزندگی شما، دربرابر این قدرت نامحدود و
سرشار از زیبایی و مهر و محبت و انسانیتی بسیارعمیق و غنی، امکان ایستادگی ندارد و
به سادگی ازبین میرود و کمرنگ میشود.
نکته اینجاست که خاصیت این نیرو همچون معنا و ذات وجودیاش، این است که هرچه
بیشتر بکارگرفته میشود؛ قدرتمندتر و اصیلتر میشود.
شاید ملموسترین و فراگیرترین نمود این نیرو و به عبارتی اوج این قدرت، درارتباط
بین انسان و خدایش نمود یابد.
این قدرت، همان نیروی عشق است که وقتی فوران میکند شکوفههای زیبای آن به
پهنایی غیرقابل تصور، زمان ومکان را درمینوردد و به زندگی با همه سختیها،
مرارتها، نامردمیها، منفعتجوییها و خودگراییها معنا و لطافت انسانی
میبخشد.
پس تردید نکنیم و این نیرو را درخود کشف کنیم و آن را آگاهانه با تمرینهای
مختلف بارور سازیم. از هرفرصتی استفاده کنیم و با جاری کردن آن در درون و خارج از
خودمان، آثار گرانبهایش که قابل مقایسه با هیچ اثرمادی نیست را در زندگی خود
ببینیم.
اما دیدن این نتایج نیز آمادگی خاص خود را میطلبد. اینکه از کلیه وابستگیها و
تعلقات دروغین و بیمایه خود را پاک سازیم و به قول سهراب سپهری، چشمهایمان را
بشوئیم تا بتوانیم نظاره گر اتفاقهای جدید پرشور، پرهیجان و بالنده درزندگی
باشیم.
درواقع ما باید "خودمان" را پیدا کنیم و به آن عشق بورزیم و به زایش نیرویی دست
یابیم که چیزی برای بخشیدن به دیگران داشته باشیم. چرا که به واقع،بخشش نیز توشه و
توانی میخواهد.
وقتی توانستید انرژیهای منفی اطراف خود را که همچون ابری برآسمان زندگی شما
سایه افکنده، ببینید؛ جا نزدید . روانپزشکان و راویان زندگی، آنها که پرتلاش، مصمم،
بیریا و صبورند، همه بریک نکته تاکید میکنند اینکه این کار تداوم میخواهد؛ اگریک
روز سراپا عشق باشید و یک روز سراپا خشم، به جواب نمیرسید. هم زمان با تقویت
نیروی عشق، خشم را کاهش دهید تا آن قدر کم رنگ شود که تنها عشق بماند... تنهای
تنها... تا لذت و شیرینی زندگی را دریابید.
عشق را در خود بیافرینید
و از وجود بی پایانش به دیگران نیز ببخشید
منبع: همشهری
ترجمه ی نوشته ای از یک بانوی شاعر :
اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می
کردم.
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می کردم حتی اگر فرش خانه ام کثیف و لکه
دار بود و یا کاناپه ام ساییده و فرسوده شده بود.
ازسالن پذیرایی ام استفاده می کردم و اگر کسی می خواست که آتش شومینه را روشن
کند نگران کثیفی خانه ام نمی شدم.
پای صحبت های پدر بزرگم می نشستم تا خاطرات جوانی اش را برایم تعریف کند و در یک
شب زیبای تابستانی پنجره های اتاق را نمی بستم . شمع هایی که به شکل گل رز هستند و
مدتها بر روی میز جا خوش کرده اند را روشن می کردم و به نور زیبای آنها خیره می
شدم.
با فرزندانم بر روی چمن می نشستم بدون آنکه نگران لکه های سبزی شوم که بر روی
لباس شان نقش می بندند.
با تماشای تلویزیون کمتر اشک می ریختم و قهقهه خنده سر می دادم و با دیدن زندگی
بیشتر می خندیدم.
هر وقت که احساس کسالت می کردم در رختخواب می ماندم و از اینکه آن روز را کار
نکردم فکر نمی کردم که دنیا به آخر رسیده است.
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم :
بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم
دوستتان دارم.
به جای آنکه بی صبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این
دوران را لذت می بردم چرا که شانس این را داشته ام که بهترین موجود جهان را در
وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم.
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش می کشیدند هرگز به آنها نمی گفتم :
بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور ، بلکه به آنها می گفتم
دوستتان دارم.
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده می شد هر دقیقه آن را متوقف می کردم ،
آن را به دقت می دیدم ، به آن حیات می دادم و هرگز آن را پس نمی دادم.
برگرفته از سایت ابواب